درنگی در آستانه‌ی فاجعه

صبح کابل
درنگی در آستانه‌ی فاجعه

نویسنده: سلمان شریفی

هانا آرنت، در «اختیار آزادزیستن»، پردازش ژرفی در مورد زمان و وضعیت وقوع انقلاب‌های اجتماعی دارد. برای آرنت، انقلاب‌ها مهم و سازنده است؛ به ‌شرطی که در زمان و وضعیت مناسبی، رخ دهد. معنای زمان و وضعیت مناسب، استعدادداشتن جامعه برای تغییر مثبت و در نتیجه، ثبات است. او، انقلابِ ساختارمند را تلاشی برای «رهایی» و «خودبودن» می‌داند.

با درک این گذاره‌ی فلسفی به‌ مثابه‌ی معیار، می‌توان وضعیت امنیتی، سیاسی و انسانی افغانستان را سنجید و گفت که انقلاب مردمی ــ‌که زمزمه‌های آن شنیده می‌شودــ در زمان و وضعیت مناسبی‌ست یا نه. با این منظور، صلح و جنگ، سیاست و وضعیت انسانی افغانستان، یک‌به‌یک بررسی می‌شود:

روند صلح -وضعیت امنیتی

درِ گفت‌وگوهای صلح، کامل بسته نشده؛ امیدواری اندکی به بازگشتن طالبان به دور میز مذاکره وجود دارد. طالبان با شدت‌دادن خشونت، از نهایت قدرت‌شان برای یکی از این دو هدف کار می‌گیرند: پیروزی از راه جنگ یا امتیازگیری هرچه بیش‌تر در میز گفت‌وگو.

طالبان به این درک رسیده ‌اند که ایدیولوژی‌شان و نظام سیاسی مبتنی بر آن، در جامعه هوادار ندارد. آنان می‌فهمند که صلح به ‌معنای هضم‌شدن‌شان است. پدیده‌ی طالب، یک سلسله بازی‌های استخباراتی‌ـ‌سرمایه‌داری در چهره‌ی خوانش تندروانه و بنیادگرایانه از اسلام است. تصویر طالبان در افکار عمومی، جنگ و انفجار، بی‌مکتبی و بی‌دانش‌گاهی، نداشتن شفاخانه، ظلم و نداشتن امکان‌های رفاهی‌ است. در نگاه کلی، شهروند افغانستان، اگر تهدید امنیتی‌ای از سوی طالبان نداشته باشد، این تعریف را از طالبان خواهد کرد: طالبان اجیران و متحدان آی‌اس‌آی اند که پشت دین اسلام، پنهان شده ‌اند. طالبان افکار عمومی را در برابرشان می‌دانند و نهایت تلاش‌شان را برای پیروزی مطلق از راه جنگ خرج می‌کنند.

در نتیجه، خشونت‌های اخیر طالبان، می‌رساند که میز گفت‌وگو برای آن‌ها گزینه‌ی دوم است.

وضعیت امنیتی، بسیار شکننده است.

وضعیت سیاسی -راه‌بردها و چشم‌اندازها

الف‌- افغانستان با جهان: جنگ افغانستان استخباراتی‌ است؛ پس صلح هم از دریچه‌ی فشارهای استخباراتی خواهد آمد. حکومت کرزی در برابر پاکستانی که همسایه‌ی راه‌بردی ا‌ست، اشتباه‌هایی کرد. استفاده از طالبان فراری پاکستانی در برابر اسلام‌آباد، بزرگ‌ترین اشتباه دستگاه استخباراتی حکومت کرزی بود. حکومت کرزی نمی‌دانست که با این کار، افغانستان را با هیولای «آی‌اس‌آی» ــ‌که سیاه‌ترین و خشن‌ترین دستگاه استخباراتی جهان است‌ــ طرف می‌کند. کابل با به‌رسمیت‌شناختن خط دیورند و اعتراف به اشتباه حکومت کرزی، می‌تواند به اسلام‌آباد حسن نیت نشان دهد. در مقابل، از اسلام‌آباد نیز خواسته شود که حسن نیت نشان دهد. این اقدام پایین‌آوردن جایگاه کابل نخواهد بود؛ زیرا به ابتکار عمل سیاسی می‌ماند.

حکومت آقای غنی، میراث‌دار رویه‌های استخباراتی شوم حکومت آقای کرزی نیست و امریکا است که می‌تواند این را به اسلام‌آباد بفهماند. امریکا به ‌عنوان متحد سیاسی‌ــ‌امنیتی پاکستان، می‌تواند با واردکردن فشار بر پاکستان، برای صلح افغانستان از درِ سیاسی وارد شود. کابل و اسلام‌آباد همواره در سطح، در تنش و در عمق، در جنگ است. هزینه‌ی این جنگ را هر دو می‌پردازند؛ اما افغانستان بیش‌تر. صلح افغانستان، فاجعه و روند ملی نیست. صلح با طالبان تا زمان صلح‌نکردن با پاکستان، معنایی ندارد. امریکا می‌فهمد که پاکستان با حمایت‌ از گروه طالبان و القاعده، همواره کوشیده ‌است که حکومت‌های افغانستان را پایین‌دست نگه دارد.

در نتیجه، این بر می‌گردد به صداقت امریکا، که با به گفت‌‌وگوکشیندن این دو کشور، در افغانستان صلح می‌خواهد یا نه. بحران افغانستان، تنها زاده‌‌ی افغانستان نیست که به ‌تنهایی آن را حل کند. دهشت‌افکنی و مواد مخدر، بحران جهانی ا‌ست و پیامد آن به جامعه‌ی جهانی، به‌ ویژه  به امریکا بر خواهد گشت.

از آن سوی بام، نگرانی جدی امریکا، بازشدن پای روسیه و چین در افغانستان است. این دو رقیب امریکا، به‌ ویژه روسیه، ایران را بدل به دهلیز افغانستان خواهد کرد. امریکا، پاکستان را هم‌چنان در دست خواهد داشت  که از آن در بازی‌های خاور میانه با میدان‌کردن افغانستان استفاده کند. این تردید هم وجود دارد که امریکا از افغانستان به ‌عنوان یک پایگاه نظامی در بیست سال حضورش استفاده کرده باشد.

بازشدن پای رقیبان همه‌جانبه‌ی امریکا، برای افغانستان خطرناک خواهد بود؛ زیرا، افغانستان برای امریکا اهمیت راه‌بردی زیادی دارد. طرح ساختن پایگاه هوایی در خلیج فارس برای امنیت کابل نیز برخاسته از این نگرانی امریکا بود. فراموش نشود که افغانستان همسایه‌ی ایرانی ا‌ست که در آینده تهدید جدی‌ای برای امریکا خواهد بود.

هنوز معلوم نیست که پایان مأموریت «ناتو» در افغانستان به چه معنایی ا‌ست. ناتو یا پیمان اتلانتیک شمالی، اتحاد امریکا و هم‌پیمانان اروپایی‌اش برای مهار قدرت‌نمایی احتمالی روسیه و ابرقدرت‌ماندن خودش است. ناتو برای امنیت افغانستان نیامده بود و رفتنش هم اثر زیادی نخواهد داشت. آمدن ناتو ناشی تر ازس امریکا از دشمن قدرت‌مند نظامی‌ــ‌تسلیحاتی‌اش بود. خروج ناتو، ناشی از محاسبه‌های دولت جو بایدن در مشورت با هم‌پیمانانش است که با سیاست‌های بعدی امریکا، علت آن فهمیده خواهد شد.

در نتیجه، حضور نظامی امریکا، سد صلح است و مداخله‌ی هرچه کم‌ترش به سود افغانستان.

ب- افغانستان با خودش: این روزها سخن از اجماع سیاسی‌ است. اجماع سیاسی به ‌معنای دخیل‌کردن همه‌ی شخصیت‌ها و حزب‌های سیاسی اثرگذار برای تقویت روند صلح است. به‌ حتم این اقدام نتیجه خواهد داد؛ زیرا، بعضی از حزب‌ها و چهره‌ها در مجاب‌کردن طالبان و پاکستان، اعتبار بالایی دارند. حکومت از حزب اسلامی گلبدین حکمت‌یار، می‌تواند به ‌عنوان میانجی، کار گیرد؛ البته این به ‌معنای تمکین به خواست‌های بی‌حدومرز آن حزب نیست.

 

تا جاری‌بودن گفت‌وگوی صلح، حکومت به سیاه‌نمایی طالبان و اسلام‌‌آباد نیاز ندارد؛ زیرا شهروندان این کار را بهتر انجام می‌دهند. بخش نظامی، باید نهایت فشار را بر طالبان وارد کند و ارگ با سیاست نرم با پاکستان و طالبان پیش برود.

در نتیجه، معنای اصلی سفر اخیر رییس‌جمهور و هم‌راهانش، آزمایش‌‌شدن کابل از سوی واشنگتن است و نوع تدبیر سیاسی‌ــ‌امنیتی ارگ در این روزهای بسیار مهم.

وضعیت انسانی: بیست سال آزادای و امنیت نسبی، نگاه جمعی را به زندگی فردی و اجتماعی متحول کرده ‌است‌. نهادهای آموزشی و رسانه‌ای، روی شیوه‌ی نگرش شهروندان اثر جدی گذاشته ‌است. این نهادها از بدبختی و جهالت دوران طالبان، درس عبرت به وجدان و حافظه‌ی جمعی داده‌ است. شهروندان برای پیش‌رفت و سهولت‌‌شان به کنش‌های نوگرایانه‌‌ای چون موسیقی، ادبیات، سینما، رسانه‌گری، ورزش، آزادی بیان، آزادی زنان، رشد اقتصادی، شهروندی فعال، کنش‌گری سیاسی و اجتماعی، تجارت‌های کوچک و بزرگ با کمیت زیاد و کیفیت پیوستاری، رو آورده ‌اند. این‌ها همه مؤلفه‌های جامعه‌‌ی رفاهی ا‌ست و در مخالفت شدید با نظام سیاسی طالبان.

تغییر اساسی دیگر، تفاوت کنش و روحیه‌ی نسل جوان از نسل کهن‌سال است. این نسل، ظلم‌پذیر نیست و دیگران را از خود بالا نمی‌بیند. این نیرو اگر درست مدیریت شود، تغییرهای اجتماعی را سریع رقم می‌زند.

در نتیجه، جامعه با بیست سال پیش بسیار تغییر کرده‌ است. کشور نیروی فرهنگی کافی برای مبارزه با پدیده‌ی ویران‌گر، خشن و پس‌رو طالب دارد. شهروندانی که نظام جمهوری را برای بهتر‌شدن نقد می‌کنند، هیچ گاه زیر امارت طالبانی زندگی نمی‌کنند. مردم فهمیده ‌اند که زندگی طالبانی، نهایت حقارت است؛ از این‌ رو حتا با شتاب‌زدگی به زندگی‌های مدنی روی آورده ‌اند. هیچ‌ کسی اجازه نمی‌دهد که کسی برایش در مورد ریش و بروتش، اندازه تعیین کند. زنان اجازه نمی‌دهند که در خانه‌، زندانی شوند.

حالا با بررسی تحلیلی وضعیت کشور ــ‌که به ‌حتم جامع و مانع نیست و فقط طرح مسئله می‌تواند باشدــ انقلاب مردمی، ثبات، رهایی و خودبودن را می‌آورد یا نه؟

از دید من شهروند، بله! به‌ شرطی که انقلاب مردمی، این اصل‌ها را داشته باشد:

۱- چارچوب‌بندی آرمان انقلاب؛

۲- قالب‌بندی‌کردن منظم نیروهای خیزش مردمی در کنار نیروهای امنیتی که از تلف‌شدن آنان تا حد امکان جلوگیری شود و در آینده مشکل‌ساز نشوند؛

۳- راه‌اندازی عملیات‌های سرتاسری پاک‌سازی و لغو دفاع فعال؛

۴- اعمال سیاست جابه‌جایی بعضی از نقطقه‌های آلوده به دشمن؛

۵- اسیرنگرفتن به‌ مثابه‌ی یک نافرمانی مدنی ضروری؛

۶- اجماع داخلی نظامی‌ــ‌سیاسی و فرصت‌دادن به رهبران جهادی برای جبران اشتباه، با محدودیت‌های جدی قانونی؛

۷- کمک‌گیری مالی و تجهیزی از ائتلاف جهانی مبارزه با دهشت‌افگنی؛

۸- برجسته‌کردن ارزش‌های ملی‌ـ‌انسانی از سوی رسانه‌های جمعی؛

۹- اسقرار نیروی کوبنده در نوار مرزی با پاکستان و منطقه‌هایی که احتمال هسته‌گیری طالب در آن می‌رود؛

۱۰- روشن‌گری نویسندگان و متفکران برای داشتن آزادی، امنیت و مهم‌بودن سرزمین نه به معنای ناسیونالیزم؛ بل به معنای وطن‌دوستی و بستر واقعی نداشتن فکر جهان‌وطنی؛

۱۱- تخصیص بودجه‌ی بیش‌تر به جنگ.

در صورت تن‌دادن طالبان به مذاکره‌ی سازنده، صلح از راه‌ حل سیاسی معنادارتر است. سیاست زور، طالبان را اول که نابود و در گام دوم به صلح وادار می‌کند. اگر طالب نابود شود، با سرعت پیش‌رفتی که داریم، ثبات، رهایی و خودبودن حتمی‌ است. آرمان جمعی، خیال و توهم نیست.