تفاهم‌نامه‌ی صلح و آینده‌ی‌ مکتوم مردم ما

صبح کابل
تفاهم‌نامه‌ی صلح و آینده‌ی‌ مکتوم مردم ما

نویسنده: خلیل احمد کانجو

کشور ما در حل اختلافات خود هنوز نتوانسته به منطق صحیح، کارآمد از تعامل و گفت‌وگو دست پیدا کند و فرهنگ صلح همچنان به آرزوی دست نیافتنی می‌ماند. ما طی ۱۹ سال گذشته نتوانسته‌ایم دموکراسی را به معنای واقعی کلمه تجربه کنیم. افغانستان به عنوان یکی از کشورهای بسیار استراتژیک جهان، اگر چه همیشه با بحران‌های متعددی روبه‌رو بوده؛ اما به نظر می‌رسد بحران امروز آن، بسیار جدی تر از هر زمان دیگری است. جنگ‌ها بیش از چهل سال، به شدت گسترش پیدا کرد، اختلافات جدی بین احزاب سیاسی هر روز عمیق‌تر شد، مداخلات کشورها، در کنار بحران‌هایی همچون تروریسم- داعش، القاعده، گروه‌های افراطی، نظام‌های دیکتاتوری و بحران‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و زیست‌محیطی، افغانستان را به منطقه‌ای بحران‌زده تبدیل کرده که درک ریشه‌ها و شرایط آن و نیز یافتن راه‌های حل آن بسیار پیچیده و دشوار است. چنین انفعالی در توافق بر سر مسائل مشترک و بروز مشکلات جدی در نتیجه‌ی آن سبب شده است تا این جغرافیای بسیار مهم، به محلی برای تسویه‌حساب‌ قدرت‌های بزرگ جهان تبدیل شود؛ به نحوی که همواره شاهد گروکشی و درگیری‌های غیر مستقیم قدرت‌هایی مثل روسیه، آمریکا، انگلیس، چین، پاکستان، ایران، هند و… با استفاده‌ی ابزاری از کشورهای منطقه و سوءاستفاده از اختلافات آنان شویم. در واقع ناکامی ملت ما در حل اختلافات و تضمین منافع مشترک، شرایطی را پدید آورده تا از درون چنین بحرانی، منافع قدرت‌های بزرگ به نحو مطلوبی تأمین شود. افغانستان امروز، جغرافیایی بحران‌زده و درگیر مشکلات متعدد است. همچنین عدم ایجاد ظرفیت‌های لازم سیاسی و اجتماعی، برای توسعه‌ی همه‌جانبه، سبب بروز مشکلات جدی از جمله، اختلافات قومی و مذهبی در کشور شده است. در خصوص امضای تفاهم‌نامه‌ی صلح که پس از یک سال بحث‌ نفس‌گیر و دیدارهای ممتد، چند روز پیش توسط نمایندگان امریکا و گروه طالبان در قطر به امضا رسید باید گفت؛ کلارک (۲۰۰۱) و جانسون جانسون (۲۰۰۶) در آثار خود بر چگونگی برقراری صلح در جوامع تاکید کرده‌اند. آنان راه‌های ایجاد و حفظ صلح را به صلح تحمیلی و صلح مبتنی بر توافق طرفین دسته‌بندی می‌کنند که در واقع، دو سر یک طیف را تشکیل می‌دهند. به عقیده‌ی آن‌ها، صلح تحمیلی براساس تسلط، قدرت، تحمیل و اعمال زور است که در آن گروه‌های قدرت‌مند از قدرت نظامی و اقتصادی خود استفاده می‌کنند تا گروه‌های ضعیف تر را مجبور کنند، به خصومت‌ها پایان داده و توافقات صلح را اجرا کنند. نتیجه‌ی این نوع اقدام معمولا سرکوب ساختاری است. یعنی ایجاد و راه اندازی نهادها و سازمان‌های اجتماعی، مثل آموزش و پرورش، دین، رسانه‌های جمعی و… که شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی مثل نابرابری نظام‌مند، بی‌عدالتی، خشونت و… را که منجر به ناهنجاری‌ها، سلامت پایین، مرگ افراد یا گروه‌های خاص دریک جامعه می‌شود، خلق کنند. آن‌ها توضیح می‌دهند که صلح می‌تواند از سوی برندگان، یک کشمکش و تعارض و از طریق تسلط یا گروه‌های ثالث قدرت‌مند مثل سازمان‌ ملل، ناتو، اتحادهای بین‌المللی تحمیل شود. در این نوع از صلح اگر چه ممکن است تعارض سرکوب شود؛ اما مشکلات زیر بنایی حل نمی‌شود و روابط مثبت دراز‌مدت بین طرفین به وجود نمی‌آید.
صلح مبتنی بر توافق، طرفین را بر پایه‌ی رسیدن به یک توافق می‌دانند که به خشونت و خصومت‌ها پایان داده و یک ارتباط جدید مبتنی بر تعامل هم‌آهنگ ایجاد می‌کند که هدفش رسیدن به اهداف متقابل، توزیع عادلانه‌ی منافع، وابستگی متقابل به منافع یک‌دیگر و ایجاد هویت متقابل است. این نوع صلح، به آزادی ساختار منجر می‌شود که در آن سازمان‌های اجتماعی، برابری، عدالت، بهزیستی و تمام گروه‌های مرتبط را ارتقا می‌دهد. از آن‌جا که تمام گروه‌ها از شانس عادلانه برای تاثیر گذاشتن بر تصمیمات برخوردارند، لذا تعهد شان بر اجرای تصمیمات به حداکثر می‌رسد و ملزم هستند که از توافق پیروی کرده وتلاش‌های یک‌دیگر را در این بخش، ارتقاء بخشند. نتیجه‌ی چنین صلحی، موفقیت مشترک در حفظ صلح، روابط مثبت میان گروه‌ها، احساس کار آمدی و عزت‌نفس مشترک است. کلارک و جانسون عقیده دارند که این نوع از صلح، دارای دو سطح استند. سطح اول مربوط به برقراری صلح(peacemaking) است كه در آن، گروه‌ها راجع به یك آتش‌بس، توافق اولیه یا چارچوبی برای حل تعارضات آینده مذاكره می‌كنند و این سطح از صلح، معمولا تعارض اولیه، فوری و سطحی را مدیریت می‌كند؛ اما نمی‌تواند مسایل ساختاری و زیربنایی را حل كند. سطح دوم صلح به بنیان‌گذاری (peace building) ، مربوط می‌شود كه در آن سازمان‌ها و نهادهای اقتصادی، سیاسی و آموزشی به كار گرفته می‌شوند تا صلح دراز‌مدت ایجاد شود. این سطح دوم، به مسائل ساختاری مربوط است و هدفش ایجاد روابط هماهنگ دراز‌مدت بر اساس احترام متقابل و عدالت اجتماعی است. شایان ذکر است صلح موجود در افغانستان ارتباط مستقیم با انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده‌ی امریکا دارد، این روزها انتخابات مقدماتی در امریکا، وارد مراحل جدی‌تر خود شده است. ترامپ، تلاش فراوان دارد تا هم‌چنان در قصر سفید باقی بماند. برای تغییر افکار عامه و مردم امریکا، پروسه‌ی صلح و خارج کردن نیروهایش از افغانستان، یکی از استراتیژی‌های مهم برای ترامپ به حساب می‌آید. در این میان، ما چی باید انجام دهیم؟ بر اساس آن‌چه بر مباحث فوق مطرح شد، می‌توان بر اهمیت یک اجماع بزرگ ملی بر سر گفتمان صلح تأکید کرد تا بر ترویج فرهنگ صلح و پیش‌گیری از خشونت در تمام سطوح زندگی مردم و بر ضرورت آن، برای ملت واحد شدن و صلح پایدار دست یابیم وگرنه، مهندسی صلح امریکا و طالبان، آینده‌ی مکتوم را برای مردم کشور ترسیم می‌کند. در فرجام، اصل اولیه برای ملت مظلوم ما صلح است و جنگ راه‌حل نیست، همه‌ی مردم تشنه‌ی صلح و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز، دوستانه و شرافت‌مندانه در کشور اند.