کابل دو روز پیهم است که شاهد حملات خونبار تروریستی گروه طالبان و داعش است. دیروز صبح یک حملهی انتحاری با استفاده از موتر پر از مواد انفجاری در حوزهی نهم شهر کابل به وقوع پیوست که در آن چهار غیر نظامی جان دادند و هفت تن دیگر به شمول چهار سرباز امریکایی زخمی شدند که طالبان مسؤولیت این حمله را به عهده گرفتند.
یک روز قبل از این نیز یک حملهی انتحاری دیگر، در دروازهی ورودی دانشگاه نظامی مارشال فهیم در حوزهی پنجم شهر کابل اتفاق افتاد. در آن حمله بر اساس آمارها دستکم شش نفر کشته و ۱۶ نفر دیگر زخمی شدند که این حمله را داعش به عهده گرفته بود.
اما در این میان، طالبان به عنوان یک گروه تروریستی باعث تحولات زیادی در کشور شده است؛ بخشی از این تحولات به جنگ با این گروه بر میگردد که پای جامعهی جهانی را به افغانستان کشاند ولی بخش دیگر و یا فصل ناتمامی که اینک آغاز یافته است، همانا شکلگیری نوعی از دیپلماسی در برخورد با این گروه، از سوی قدرتهای جهانی است.
به طور مثال؛ گفتوگوهای صلح با این گروه از سوی کشورهایی چون روسیه و آمریکا، نوعی از رابطه دیپلوماتیک با طالبان محسوب میشود و در عین حال عدم حضور دولت افغانستان در این گفتوگوها به شکلی از اشکال، موجب شده است تا این گروه تروریستی وارد بخشهایی از رسمیات سیاسی جهان به نیابت از دولت باشد.
بحث اینجاست که در هیچ یک از گفتوگوها، مردم افغانستان به عنوان محور بحث قرار ندارند و بیشتر، کشورهای گفتوگو کننده و زمینهساز صلح، سعی میکنند تا منافع خودشان را در صورت صلح با طالبان به دست بیاورند؛ در حالی که قربانی اصلی حملات تروریستی طالبان مردماند. مانند حملهی دیروز که هر چهار کشته رویداد غیر نظامیان بودند. این نشان میدهد که طالبان در صورت صلح، هیچ یک از جنایتهایشان را باطل نمیشمارد و تلاش میکند تا دوباره به حکومت دینی مسبتد بپردازد.
آنچه در جریانش هستیم، صلح با مردم افغانستان که قربانی اصلی جنگ با طالبان و همچنان طرف اصلی استند، نیست؛ بلکه نمایش به گونهای اتفاق افتاده است که طالبان باید با سرکردههای جامعهی جهانی به صلح برسد و نه با مردم.
دلیل اصلی سردرگمیهای این روزهای مان در همین نکته نهفته است؛ در این که به چشم جهان و طالبان ما دشمنان طالبان نیستیم بلکه صرفن قربانی این گروه و تروریسم هستیم؛ اما در این که چنین موقعیتی را اختیار کنیم دست کشورهایی چون آمریکا و روسیه کوتاه نیست؛ زیرا موقعیت از دسترفتهی ما به عنوان دشمن، زمینهی بازی کردن را به این کشورها میدهد و به عنوان یک دشمن در منطقهای خارج از جغرافیای خودشان به معرفی گرفته میشوند.
احزاب و سیاسیون غیر دولتی نیز به عنوان نمایندگان افغانستان در نشستهای پیرامون صلح، از موقعیت دشمن با طالبان سخن نمیگویند و در جملاتشان دربارهی آنان، از کلماتی مثل «برادران طالب» استفاده میکنند. در واقع زمانی که سیاسیونی از کابل به مسکو میروند، بیشتر سعی میکنند تا همسویی با نظریات طالبان پیدا کنند نه این که طالبان را نیز در همسویی با افکار خودشان بکشانند. این که این سیاسیون ابراز میدارند اگر میخواهیم که خارجیها از کشور بیرون بروند باید متحد شویم، به این معنا است که از این طرف، سازش زیادی وجود دارد ولی موقعیتی که طالبان داشتند هنوز هم تغییر نکرده است.
اما مسأله این است که چرا باید هم قربانی بدهیم و هم سازش کنیم و این که چرا موقعیت جامعه و مردم افغانستان از مخالفان امارت اسلامی و گروه طالبان به قربانیان این نظام و گروه نظامیاش مبدل شده است؟ آیا طالبان به عنوان گروهی که در ایام گفتوگو پیرامون صلح، در کابل انتحاری به پا کرده است، میتواند قابل اعتماد باشد؟ انتحاریهای پیدرپیای که در روزهای اخیر انجام شدند بیشتر از هر کسی به مردم عادی آسیب رسانده و از آنها قربانی گرفته است.
این نشان میدهد که طالبان موضع خودش را رها نمیکند و میخواهد با جنگ پیروز شود در حالی که دولت افغانستان، سیاسیون افغانستان، همهی اینها برای به دست آوردن رابطهی بهتر با طالبان دست به سازش زدهاند؛ میدان رقابت با طالبان به عنوان دشمن در افغانستان، در میان افغانستانیها خالی است. اکنون زمان آن رسیده که طالبان به عنوان یک مخالف سیاسی در افغانستان دست به طرح حکومت جدید بزند و این را با حمایت کشورهای خاصی به رسمیت بشناساند.
گفتوگوها درست زمانی صورت میگیرد که ما در دومین سالروز یکی از بزرگترین حملات تروریستی که در دهم جوزا در چهاراهی زنبق اتفاق افتاده بود قرار داریم. حملهای که بیش از ۱۵۰ کشته وصدها زخمی با خود داشت و به جز چند سرباز امنیتی، بقیه همه غیر نظامیان و افراد کارگر بودند. برای این که ثابت کنیم دشمنی طالبان با مردم این سرزمین صورت میگیرد، همهچیز واضح است و از روی قربانیانی که از حملات این گروه ناشی میشود، میتوان به وضاحت این نتیجه را به دست آورد؛ اما باید روشن شود که افغانستان به عنوان کشوری دارای ارتش ملی و پشتیبانی آن توسط مردم، چه موقفی را در برابر طالبان دارد و چرا با وجود دادن قربانیهای بسیار هنوز هم ما نتوانستهایم موقعیت یک دشمن را در برابر این گروه به دست بیاوریم.
منطق گفتوگوها با طالبان، بر سر توافقی صورت میگیرد که حکومت جدیدی را با ساختار جدید به دنبال خود، دارد. اگر بنابر آنچه این روزها در حال اتفاق افتادن است، به تحلیل وضعیت بپردازیم، در مییابیم که سیاسیون مخالف دولت برای سهم بیشتر داشتن در آوردن طالبان به میز مذاکرات، سعی کردهاند با دولت وارد مسابقه شوند تا نشان بدهند که نفوذ ملی و بینالمللی بیشتری نسبت به دولت دارند؛ اما در نهایت تمامی این تلاشها یک مسأله را برجسته میکند. مشروعیت سیاست بخشیدن به گروه جنایتکار و تروریستی.
واضح است حکومتی که در نتیجهی صلح باطالبان شکل خواهد گرفت؛ حکومت مورد توجه قدرتهای جهانی و حتا سیاسیون داخلی است. گفتوگوهای صلح با طالبان، در هر شکل ممکن، بلاخره پای این گروه را به دیپلوماسی باز میکند و رفته رفته آن را از ساختار یک گروه تروریستی به یک حزب سیاسی مبدل خواهد کرد؛ اما قربانیهای مردم افغانستان فرامواش خواهد شد. همانگونه که این رویداد در توافق با حکمتیار اتفاق افتاد.
اگر این تحلیل در مورد برخوردها و نتیجهی ممکن آن را با طالبان درست بدانیم، امروز که بحث گفتوگوهای امریکا با طالبان و زمینهسازیهای روسیه در این زمینه در جریان است، طالبان به عنوان محور این گفتوگوها، نمایندهی اصلی وضعیتی است که برای آیندهی افغانستان در حال تدارکیافتن است.
با این حال، قربانیان جنگ با طالبان هرگز به عدالت نخواهند رسید و این از سکوتی که همهی مان را در چنین روزهای حساس فرا گرفته است، به خوبی قابل درک است.