در دو نوشتهی پیشینی در مورد وضعیت اجتماعی پساطالبانی اشاره شد. از فرصتی که میتواند زمینه را برای سبک جدید دینداری فراهم کند گفته شد و از دو چالش فراروی نواندیشی دینی نیز سخن به میان آمد؛ اما در این فرصت به دو چالش دیگر فراروی این وضعیت اشاره خواهیم کرد.
یکی از چالشهای مهمی که نواندیشی دینی، جهت معرفی سبک جدید دیانت با آن دستوپنجه نرم میکند، روند روبهرشد سکولاریزم (عرفیگرایی) در کشور است. نسل جدیدی که از وضعیت دینداری سنتی خسته به نظر میرسد، میتوان دورنمایش را در زیسن بستر سکولار مدرن تصور کرد. در عبور از این دهلیز (وادادن از دین و جذب شدن به سمت سکولاریزم)، دیانت نواندیشانه یا حرکتشان را کُند میکند و یا کلا احساسِ گذار را در وجودشان از بین میبرد.
سکولارها بهعنوان روشنفکران اجتماعی که دغدغهی انسانی در اولویتِ فکریشان قرار دارد، ضمن اینکه بهشدت با اصطلاح روشنفکری دینی مخالفاند و آن را اصطلاح پارادوکسیسکال میدانند، بدین باورند که با پسوند دینی دادن به پدیدهی روشنفکری، جایگاهِ اجتماعیاش را (بهعنوان منتقد وضعیت اجتماعی)، از رونق میاندازد؛ اما دغدغهی مهم نواندیشی دینی، دین و پایداری دین در دنیای مدرنی است که به دنبال قدسیزدای میباشد. در چنین تفکری، دغدغه نه انسان، بل دین است. مسالهی انسان در ردههای بعدی قرار میگیرد که این مساله، اسباب پریشانحالی روشنفکران را فراهم میکند. قرائت سنتی و خویِ بنیادی از دین، خیلی راحت میتواند راه را، فرارویِ گریز از دین (و حتا ستیز با آن)، هموار سازد و چنانچه گفتیم، نواندیشی دینی سبک جدیدی را برای بقای دین و دینداری عرضه میکند که باعث کُندشدن روند و چهبسا توقفِ سکولاریزهشدن جامعه و پیرایش جامه و ساختار قدرت سیاسی از دین میشود. درواقع نواندیشی دینی، دین را دوباره و با چهرهی دیگری به جامعه بازمیگرداند و یا به تعبیر سکولارها دین را بر جامعه تحمیل میکند. اینگونه است که ایشان روح تازه در کالبدِ نیمهجان دین میدمد. نسلی که میتوانست از شر دین (نظر به دیدگاه سکولارها) رها شود و زندگی جدیدی را بدون حضور دین در عرصهی قدرت اجتماعی تجربه کند. دوباره، (به خاطر نواندیشان دینی) به دامان دین فرو میغلتد و به نحوی، روح دین در کالبد جامعه ماندگار میماند که با مرور زمان فرصتِ دوباره به قدرترسیدن دین میتواند، یکی از پیامدهای آن تلقی شود. آن دینی که در اندیشهی فراچنگ آوردن قدرت و حاکمیت سیاسی است، از نگاه سکولارها مُخلِ وضعیتِ اجتماعی به شمار میرود و بهعنوان پدیدهای که ریشه در سنت دارد، با روح دنیای مدرن نمیتواند سازگار باشد. قدسانیت و فرا زمینی بودنِ دین، بر اصل نقدگریزی و حتا نقد ستیزیی استوار است. اگر این روحیهی نقد گریزانه، هِرم قدرت سیاسی را پشتیبانی کند، ساختار قدرت منتج به استبداد سیاسی-اجتماعی میشود؛ اما نگاهی عرفی به قدرت سیاسی، مبتنی بر نقد و انتقاد بر حاکمیت سیاسی در جامعه است. زمانی که این قدرتزدای، قداست بپوشد، هر نوع انتقادی که به مزاج حاکمیت خوش نیاید بهراحتی ممکن است که از قداست دینی جهت سرکوب مخالفان استفاده کند. در نظام اجتماعی سنتی، روابط اجتماعی بهصورت عمودی تنظیم و ترتیب میشود و رابطهی حاکم (شاه/سلطان) با شهروندان (رعیت)، بر پاشنهی حاکم و محکوم میچرخد. این وضعیت حتا در زبان و روح دینی نیز قابلمشاهده است و این شباهت آنقدر گسترده و عمیق است که هرکدام میتواند دیگری را بهراحتی حمایت و پشتیبانی کند؛ اما در دنیای مدرن امروزی، روابط اجتماعی، بیشتر افقی ترتیب میشود. نظامها و نهادهای سیاسی-اجتماعی، ادعای قداست نمیکنند و این روند با نقدپذیری و نقدباوری تقویت و حمایت میشود. نگاهِ مبتنی بر چنین شاخصههایی منتج به این میشود که دین نمیتواند خواستهها، نیازها، و ضرورتهای نسل معاصر را اشباع کند. ایشان (سکولارها) برخلاف سردمداران دین که مدعیاند دین برای اقتصاد، سیاست، حقوق و… نسخهای از پیش تعیینشده دارد، بدین باورند که دیگر فرآوردههای سنتی-دینی در عرصههای اجتماعی فرسوده و ناکارآمد است. در عصر تخصصمحوری، نصیحت و موعظهای دینی و نگاه سنتی نمیتواند پاسخگویی تخصصخواهی نسل مدرن قرار بگیرد و البته زبان وعظ و خطابه بهعنوان پشتوانهی عملیکردن اخلاق اجتماعی، میتواند مفید باشد. پس دین میبایست بهعنوان یک انتخاب فردی و دغدغهی شخصی تلقی شود تا هم حاکمیت اجتماعی و هم دین در خدمت انسان قرار بگیرد و هرکدام در جایش و بدون مزاحمت کارکرد خود را به ثمر برسانند.
دین با تاکید بر جنبهی آخرتگرایی، انگیزهی زیستِ دنیامحوری را میزداید. تفکرِ انسان برای انسان را در او میکشد و پیش از اینکه انسان برای انسان و در خدمت او باشد، در خدمت امرِ بیرونی و فرازمینی قرار میگیرد. بر مبنای چنین تفکری، وحی بهعنوان منبع اصلی دین و بستهی از پیش تعیینشدهی آسمانی و الهی، باعث انسداد تفکر و اندیشهورزی زمینی و انسانی میشود. در کل سکولارها، بدین باورند که بشر امروز، با نیروی انسانی خویش میتواند متکی باشد و خودآیینیِ او دیگر نمیتواند تحمل دین را (با روش و جهانبینی سنتی) بر تابد. انسان امروزی میخواهد این را اثبات کند که توانسته از پس زندگیِ اجتماعی خودش برآید؛ قانون بسازد، اقتصاد فربهی داشته باشد، سیاستِ تدوینشده ارایه کند و روابط اجتماعی را بدون دخالت نیروی ماورایی تنظیم و ترتیب کند. البته با تمام آنچه گفته آمدیم، تفکر سکولاریستی بر این باور است که دین، بهعنوان انتخاب شخصی و یا هم اجتماعی اما در قالب نهادهای مدنی (بیرون از قدرت و حاکمیت سیاسی) و با کنترل از طرف نهاد حاکم، میتواند گاهی در مسایل اجتماعی تاثیرگذار باشد. وقتی روح جامعه، خود را نیازمند دین احساس میکند، پس نباید منبع رفع این نیازمندی را از جامعه گرفت؛ ولی میطلبد که آن را کنترل نمود.
نگرانیای که نواندیشی دینی برای سکولارهای به وجود میآورد، هیچ تضمینی در کار نیست که نتیجهی قرائت دینی ایشان به همان نتیجههای پیشینیِ دین برنگردد. در کنار این، کُندکردن روندِ دینزدایی از جامعه، نیز میتواند عامل نگرانیِ مهمی تلقی شود. جامعهای که میتواند مراحل عبور به سکولاریزم را بهگونهی طبیعی طی کند و خود را از چنگال دین (از نظر ایشان) رها گرداند، با وجود نواندیشی دینی، چنین جامعهای و حاکمیت اجتماعی همچنان قدسانی، نقدگریز و نقدستیز باقی میماند؛ اما سکولاریستها و نواندیشها وجوه مشترکِ زیادی باهم دارند. طبیعتاً اشتراکات بین این دو جریان باعث میشود که ایشان نسبت به دو گروه دیگرِ دینی (سنتگرایان و بنیادگرایان) بهتر بتوانند باهم وارد گفتوگو شوند و سفرهی استدلال را بگشایند. هرچند نواندیشی دینی، چنین تقلایی را دارد؛ ولی چون با نصوص دینی و متون سنتی سروکار دارد این امر روی شانههایشان بهشدت سنگینی میکند.
واپسین سخن اینکه پیروان این خط جدیدِ دیانت، هنوز در بخش تورید و ترجمهی آثار دیگر نواندیشان دینی در کشور قرار دارند. ترجمه و توریدِ افکارنواندیشانه پیرامون دین، از همسایه گرفته تا کشورهای خاورمیانهای عربی، ترکی و… از آنجایی که این آثار اکثرا به زبان غیرفارسی تولید میشود و کشور همسایهی فارسیزبان، زحمت ترجمهی این تجربهها را به دوش دارد، طبیعتاً کشورهای مترجم با تاثیرگذاری خود بر آن منابع، میتوان بهعنوان منبع دستدوم قلمداد کرد. عبور این خوراک فکری از این دهلیز تفاوت جغرافیای زمانی و مکانی را پررنگتر میسازد و این مساله کار را بر پیروان ایشان در فضای داخلیِ کشور دشوار میکند.
از آنجایی که سیاستزدگی (و نه سیاستاندیشی) آفت روشنفکری به شمار میرود، نواندیشی دینی نیز از این امر مستنثا نیست، این پدیده اما؛ در کشور ما، گویا رونق عام یافته است. نواندیشی دینی بهشدت باید متوجه سیاستزدگی باشد تا مصرف کنندهگان خود را دچار بدگمانیِ سیاسی نکنند.
تفکر پروژهایشدن جهت پولآوری نیز یک نگرانی از طرف پیروان این گروه است. در طول این چند سال، پروژههای زیادی جهت مدنیسازی، دموکراسی، آزادی و … تمویل و تطبیق شده که گویا نتیجهاش بیشتر کسب درآمد و سودزایی پولی تلقی شده است. احتمال این غیرممکن نیست که پیروان گمان کنند این مساله در جغرافیای نواندیشی دینی نیز میتواند رخنه و امیدهای زیادی را کمرنگ کند.
وضعیتِ «نخبهگراییِ» طبقهی دگراندیش در کشورهای شرقی، بهعنوان یک چالش قابلبحث است. اگر این امر را بپذیریم، طبیعتاً نواندیشی دینی نیز استثنا نخواهد بود. دینداری به سبک جدید در واقع نیازی آنعده از دیندارانی است که از وضعیت دینداری سنتی احساس خستگی میکنند. از آنطرف نیاز نسل جدید به دین، انگیزهی پدید آمدگی نواندیشی دینی میشود تا سبک جدیدی از دیانت به بازار دینداری عرضه شود. در نتیجه یکی از مهمترین مسؤولیتهای نواندیشی دینی-در کنار اینکه باید بر سر دمداران دین فشار آورد که در مورد احکام دینی تجدیدنظر کنند-توجه و رفع دغدغههای پیروانشان نسبت به دین و دنیای امروزین است. به خاطر سلیقهی دینداری این نسل است که این گروه شکل گرفتهاند. مهمترین دغدغهای نسل جدید، فرادست آوردن راهحلِ مناسبی جهت بیرون آمدن از روحیهی تحمیل تکالیف شرعی و تکلفهای خستهکنند (از نظر ایشان) است. روحیهای که ساختار دین را در عصر کنونی دشوار کرده است. پس، نواندیشی دینی میبایست ضمن اینکه به موضوعات و مسایل مهم دینی میپردازد اندکی نیز به فکر فهم مخاطبانش نیز باشد. اگر کمرنگ کردن فقه، از روحیهی تکلفآور دین میکاهد، طبیعتاً کلامی کردن برداشت نواندیشی نیز درخور فهم مخاطبان آنها در بین جوانان و تحصیلکردههای غیر درسخوانده از حوزهی دین، نخواهد بود. شاید نگاه عارفانه بتواند فضای دینداری را تلطیف کند؛ اما عملاً چنین نگرشی در دنیای مدرن نمیتواند بهصورت عینی کارگر افتد، آنهم برای نسلی که مدرنشدن یکی از مهمترین دغدغههای زندگیشان به شمار میرود.