«اگر من زنا کرده‌ام، کجاست شخصِ مقابلِ من»؟

طاهره هدایتی
«اگر من زنا کرده‌ام، کجاست شخصِ مقابلِ من»؟

سینا استدیوم پر بود از افرادی که برای تماشای اجرای حکمِ شریعت گرد آمده بودند. بلند‌گو را به او سپرده بودند تا قبل از اجرایِ حکم، آخرین حرف‌هایش را بزند و ثریای جوان، رو به جمعیت از بی‌گناهی‌اش می‌گفت. از این‌که او به دلیل فعالیت علیه طالبان باز‌داشت شده و طالبان او را در حالی دست‌گیر کرده‌اند که دستگاه مخابره در دست داشته است.

سال ۱۳۷۸ بود و برای گذراندن امتحان کانکور به مزار شریف رفته بودم. آن‌ سال‌ها امتحان کانکور به‌شکل حوزه‌ای برگزار می‌شد و دانش‌آموزان ولایت بغلان نیز، در کنار دیگر دانش‌آموزان ولایات شمالی کشور، می‌بایست برای سپری کردن امتحان کانکور به حوزه‌ی واقع در مزار شریف مراجعه می‌کردند. شبی که اعلام رادیوییِ مبنی بر برگزاری مراسم رجم پخش شد، مهمانِ خانه‌ی یکی از اقوام بودم. آن‌ها می‌گفتند معمولا بعد از گذشت هر سی یا چهل روز، شاهد برگزاری مراسمی استند که طی آن، شخصی سنگسار می‌شود. جاری شدن حدِّ شرعی چیزی بود که بعد از تسلط طالبان، به تکرار در باره‌اش شنیده بودم؛ اما هرگز شاهدش نبودم.

شبِ پیش، توسط پخشی رادیویی از دست‌گیری زنی زنا‌کار خبر داده شده بود که قرار بود فردای آن‌شب، ساعت ده، برای جاری‌شدن حدِ شرعی، به سینا استدیوم آورده شود. از مردم مزار شریف نیز طی فرا‌خوانی دعوت شده بود تا برای تماشای مراسم رَجم، در زمان و مکان معین شده حضور پیدا کنند.

فردای آن شب، به همراه جمعی دیگر از مردانی که می‌شناختم به سینا استدیوم رفتیم. محوطه‌ی استدیوم پر بود از مردانی که برای تماشای سنگسار شدن زنی زنا‌کار، گرد ‌آمده بودند. در میان انبوه جمعیت، کودکان و نوجوانان نیز دیده می‌شدند.

 گودالی که برای اجرای حکم آماده شده بود، تقریبا وسط استدیوم موقعیت داشت و شاهد انتقال سنگ‌ها توسط داتسن‌ها به نزدیکی گودال بودم. در میان هیاهو و شلوغی حاکم بر استدیوم، تنها سه زن دیده می‌شدند که در نزدیکی گودال ایستاده بودند. زنی قد‌بلند با چادری‌ سفیدرنگ که در وسط قرار داشت و توسط دو زن دیگر که از دایه‌های شفاخانه بودند و صورت‌شان توسط چادری‌هایی با رنگ خاکستری پوشانیده شده بود همراهی می‌شد‌. نامش را ثریا گفتند و گناهش را زنا. اتهامی که تا آخرین لحظه توسط ثریا پذیرفته نشد.

ثریا به دایه‌های شفاخانه اجازه نداد تا به او دست بزنند و او را داخل گودال بیندازند. او در مقابل چشمان تمام مردم حاضر در استدیوم، وارد گودالِ حفر شده‌ای شد که تا قسمت سینه‌اش را در بر می‌گرفت و اجرای حکم آغاز شد. سنگ‌های کوچک و بزرگ از فاصله‌های دور و نزدیک به سر و صورت ثریا اصابت می‌کرد. با اصابت هر سنگ، صدای ناله و فریاد او را می‌شنیدم و وحشت تمان وجودم را فرا می‌گرفت.

بعد از این‌که سر و قسمتی از سینه‌ی ثریا که بالا‌تر از سطح زمین قرار داشت، زیر انبوهی از سنگ‌ها ناپدید شد، سنگ‌ها را از اطراف سر و صورت‌ش کنار زدند. وقتی ثریا سرش را بلند کرد، افرادی که در اطرافش قرار داشتند دوباره دست به سنگ‌های تلنبار شده در نزدیکی گودال بردند و او را هدف قرار دادند. رد خون روی چادر سفیدرنگ ثریا وحشتناک بود و وحشتناک‌تر از آن، جَوی بود که بعد از شروع سه‌باره‌ی پرتاب سنگ به او در استدیوم حاکم شد. دقیق به‌خاطر می‌آورم لحظه‌ای را که اکثریت افراد حاضر در استدیوم، شروع به گریه با صدای بلند کردند. یکی گریه می‌کرد و دیگری فریاد می‌زد. توصیف وحشت آن‌لحظه برای من کار ساده‌ای نیست. خبری از جماعت به تماشا نشسته‌ی نیم ساعت پیش نبود. اکثریت افراد با پاهای برهنه به سمت درب خروجیِ استدیوم هجوم برده بودند.

بعد از ظهر آن روز، زمانی‌که برای یافتن چپلی‌های جا‌مانده‌ام به سینا استدیوم برگشتم، خبری از ثریا و گودالِ حفر شده نبود. خبری از جماعتِ سنگ به دستی که سر و صورت ثریا را به‌نام شریعت مورد آماج سنگ‌های ریز و درشت قرار داده بودند نیز نبود. جایگاه‌های تماشاچیان پر بود از کفش‌‌ها و چپلی‌های گوناگونی که توسط مرد‌انِ وحشت‌زده‌ از جسارتِ زنی که می‌گفت برای آزادی جنگیده است رها شده بودند.

راوی: «شیر‌محمد»

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، خاطراتِ به اشتراک گذاشته شده توسط مردمی‌است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی حکومت طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و به روزنامه‌ی صبح کابل فرستاده‌اند. خاطرات‌تان را با ما شریک سازید. ما متعهد به نشر آن استیم.