وقتی «چپو» کرد تو دهنش

نعمت رحیمی
وقتی «چپو» کرد تو دهنش

نمی‌خواهم داستان را پیچیده کنم و سراغ تعریف‌های پیچیده‌ی استوره بروم؛ چون استوره به موجودات فوق‌طبیعی می‌گفتند که انسان‌ها برای تفسیر خود از هستی به کار می‌بردند که سرگذشتی است در زمان ازل و وهم انگیز، چیزی که در مخیله‌ی بسیاری نمی‌گنجد و در یک کلام، ملموس نیست؛ اما قهرمانان زنده، قابل لمس اند، جان زنده‌ی که می‌توان به او نگاه کرد، ازش عکس گرفت، همراهش گپ زد و دیدش. این روزها زادروز یکی از قهرمانان ما است، کسی که یک عمر، برای لب‌خند و آوردن امید به یک سرزمین تلاش کرده است. او، جان‌بازی کرده و درست مثل سربازی که در دل شب‌های تاریک، برای وطنش می‌رزمد؛ سر، جان، دست و دل به گروگان گذاشته است.

می‌خواهم شرح مبارزه‌ی به یاد ماندنی او با نابغه‌ی تکواندوی جهان «هادی ساعی» از ایران را بنویسم!

ورزش‌گاه «چانگ‌پینگ/ Changping Gymnasium» بیجینگ، مملو از تماشاگر است، ورزش‌گاهی بزرگ که چشم تمام دنیا به آن دوخته شده است، مرحله‌ی نیمه‌نهایی ۷۲ کیلوگرام رقابت‌های جهانی تکواندو است؛ نثار با هوگوی آبی و ساعی با هوگوی سرخ، قرار است روبه‌روی یک‌دیگر قرار بگیرند. هادی را همه می‌شناسند، حتا کارگردان تلویزیونی، داور مسابقه و تماشاگران، همه نگاه شان بیشتر به او است؛ نه نثاراحمد بهاوی از افغانستان! نخستین تصویر کلوز از ساعی است؛ چون او مدعی اول است و همه به مبارزه‌ی نهایی او با رقیب بعدی اش فکر می‌کنند. تصویر کوتاه از نثار نیز نمایش داده می‌شود و بازی با دستور «اوی اوتربین» از کیوبا قرار است شروع شود. دو بازی‌کن با یک‌دیگر دست می‌دهند و پس از احترام به داور، به رسم ادب، سراغ مربیان حریف می‌روند تا از آن‌ها رخصت بگیرند! قد و اندام نثار، بلندتر از ساعی است؛ اما حریف او ساعی است، آدم کمی نیست؛ آن روز به همان اندازه که ایرانی‌ها از برد شان مطمئن بودند، ما در استرس می‌سوختیم.

نثار سمت راست و هادی طرف چپ داور ایستاده اند، وقتی بازی شروع می‌شود، نخستین ضربه از نثار است تا نشان‌دهنده‌ی آن باشد که حضور او در نیمه‌نهایی جام جهانی، یک حادثه و جرقه نبوده است. هادی آمده بود که بدون صرف انرژی و با اتکاء به روحیه‌ی برتر و تجربه‌اش، با حرکات فریبنده‌ی بدن که یک طرف را نشان بدهد و طرف دیگر را هدف بگیرد، با لطایف‌الحیل، نثار را ببرد و خودش را برای فینال و مدال طلا آماده کند.

صدای «غلام‌حسین ذوالقدری»، مربی ساعی روی تصویر است که می‌گوید، «خوبه، حالا بدن، آفرین»؛ اما نثار که در دومین حمله، موجب مصدومیت ساعی می‌شود، نشان می‌دهد که برای باخت روی شیاپ‌چانگ نیامده، او آمده است که بجنگد، مبارزه کند و به فینال برود. هادی برای ثانیه‌هایی، روی زمین می‌نشیند و سپس بلند می‌شود، صدایی از بیرون می‌گوید عجله نکن، آرام باش.

در ادامه، ساعی در نخستین حمله و با ضربه‌ی چپ، یک امتیاز می‌گیرد، مربی می‌گوید، «ها، آفرین، کشوییه را مواظب باش، تو راستش کشوییه». صدای ماستر منسن‌هاگ هم است که با لهجه‌ی جالب می‌گوید، ضربه بزن، مربی ایرانی مدام حرف می‌زند، «آها، در زیاد شد، در جا، کوتاه، بریده» این یعنی به دلیل قد و قامت نثار، استراتژی حریف این است که ساعی با نثار نزدیک و چسپیده بازی کند و زیاد نفوذ رو به جلو نداشته باشد. بازهم آقای هاگ می‌گوید «پیشه برو یعنی پیش برو» که نشان از تاکتیک متفاوت نسبت به مربی ایرانی دارد. هادی می‌خواهد ایستا، نزدیک و دفاعی بازی کند و نثار با فاصله و نفوذی.

نثار، دوباره حمله می‌کند و مربی ایرانی با صدای بلند می‌گوید، «کشوییه رو»، یعنی ساعی مواظب ضربه‌های نثار که سریع می‌آید و جمع می‌شود، باشد؛ این بار پای نثار آسیب می‌بیند، او پای چپش را گرفته و روی زمین نشسته است و هادی ساعی، دستی به سر او می‌کشد. تیم افغانستان پزشک ندارد و خود منسن هاگ، اسپری به دست، وارد شیاپ‌چانگ می‌شود، از زیر بانداژ، محل آسیب دیده را اسپری می‌کند تا با خاصیت بی‌حس کننده‌ی اسپری، نثار دردش را فراموش کند. دردی که آن لحظه فراموش می‌شود؛ اما ممکن است یک عمر، ادامه داشته باشد.

مربی‌ ایرانی مدام می‌گوید، وقتی پای راست نثار جلو است، مواظبش باشد، «یک قدم، ضربه»!

نثار، لنگان لنگان به بازی بر می‌گردد، منسن هاگ هم با اشاره، چیزهای به او می‌گوید، صدایش مدام روی تصویر است؛ ولی به درستی فهمیده نمی‌شود که با زبان کوریایی گپ می‌زند، یا فارسی!

ساعی از سمت چپ حمله می‌کند؛ اما حاصلی ندارد، امتیازها هم‌چنان ۰-۱ به سود او است و مبارزه ادامه دارد. مربی ایرانی خواستار آرامش ساعی است و می‌گوید عجله نکن. نثار نفوذ می‌کند و ساعی به زمین می‌افتد، نثار ضربه می‌زند که خوش‌بختانه حین به زمین افتادن حریف، به او برخورد نمی‌کند؛ چون این ضربه دور از روحیه‌ی جوان‌مردی است. داور به ساعی به خاطر زمین افتادنش، اخطار می‌دهد. دو بازی‌کن به یک‌دیگر می‌چسبند، همان تاکتیکی که ذوالقدری، روی آن تاکید دارد، ساعی ضربه‌ی را از نزدیک وارد می‌کند و درخواست امتیاز دارد؛ ولی امتیازی روی تابلوی نتایج ثبت نشده است و نتیجه هم‌چنان همان ۰-۱ است. نثار حمله می‌کند و ساعی فرار. پانزده ثانیه مانده به پایان دو دقیقه‌ی راوند نخست، دو ورزش‌کار ضربه‌های به یک‌دیگر می‌زنند، هادی چون قدش کمی کوتاه است و نزدیک بازی می‌کند، با نفوذ نثار، تعادلش را باردیگر از دست می‌دهد و به زمین می‌افتد، اخطار دوم را از داور گرفته و یک امتیازش کم ‌می‌شود تا همه چیز «یِر به یِر» -۰/۰- شود.

راوند نخست به پایان می‌رسد، حالا مربیان مشغول تر و خشک کردن بازی‌کنان استند، ذوالقدری به ساعی می‌گوید «… از بیرون شوت کن که بره، اصلا ی‌کاری کن از راست بیاد، از راست اومد، از چپ شلاقی بزنش.» منسن‌ هاگ و مربیان ما ضمن صحبت با نثار که مشخص نیست، او را آماده می‌کنند، هم‌تیمی‌های ساعی هم در سالن اند و او را تشویق می‌کنند، از خنده‌ها و شکل تشویق شان مشخص است که به پیروزی ساعی ایمان دارند.

زنگ زده می‌شود و داور کیوبایی، هر دو ورزش‌کار را به وسط زمین می‌خواهد. راوند دوم شروع می‌شود، آقای هاگ می‌گوید، پیش برو، پشت سر نروی. نخستین حمله از نثار است؛ اما امتیازی ندارد. هاگ می‌گوید، «آی، خیل آلی‌یه». این بار مربی ایرانی ساکت‌ است و زیاد صدایش شنیده نمی‌شود، ساعی دوباره تعادلش را از دست می‌دهد و به زمین می‌افتد؛ ولی داور اخطار نمی‌دهد، مربی می‌گوید تعادلت را حفظ کن. این بار در درگیری دو ورزش‌کار، نثار با ضربه‌ی پای چپ، یک امتیاز از ساعی پیش می‌افتد. دیگر کم کم حساب کار دست، ذوالقدری و ساعی آمده است که به گفته‌ی خودشان «این تو بمیری، از آن تو بمیری‌ها»یش نیست.

انگار فضای سالن عوض می‌شود، سروصدا بیشتر به گوش می‌رسد، شوق و ذوق منسن هاگ هم بیشتر شده است، او دوست دارد که نثار هر قدمش را با اجازه و راهنمایی او بر دارد. مدام می‌گوید، حالا، حالا؛ آفرین، خیل آلی‌یه، تکان بده، تکان بده! یعنی با حرکات بدنت او را گول بزن، تحرک داشته باش و قدرت تفکر را از حریفت بگیر! راست برو، چپ بزن؛ چپ برو، راست بزن!

در یک درگیری دیگر، نثار با زانویش سد ایجاد می‌کند و داور وسط، می‌خواهد به او اخطار بدهد، به میز داوران اشاره می‌کند و خوش‌بختانه آن‌ها تایید نمی‌کنند. صدای آقای هاگ دوباره شنیده می‌شود که می‌گوید: «شجاع باشی، شجاع»، تا به یاد بیاوریم که او چه زحمت‌های برای خوش‌حالی ما کشید و چه مصیبت‌های تحمل کرد، مردی که از کوریا آمده بود؛ اما افغان‌تر از هر افغان بود؛ دلش برای سربلندی ما پرپر می‌زد، او که تازیانه داشت؛ ولی استاد روحیه‌دهی هم بود. روزی، یکی اهالی تکواندو برایم گفت، در یکی از رقابت‌های مهم، هم‌زمان هم «استیون لوپز» مسابقه داشت و هم «لی‌دای هون»، ما در حال استراحت بودیم که یکی آمد و با شوق از همه خواست تا بیایند و این دو مسابقه را ببینند، او گفت، منسن هاگ نگاهی کرد و گفت چرا باید این مسابقات را ببینیم؟ گفته شد؛ چون این دو، قهرمان جهان و المپیک استند. آقای هاگ گفت، من فقط دو نفر را می‌شناسم که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین تکواندوکاران جهان اند و آن دو نفر -با اشاره به نثار و روح‌الله- این‌جا در حال استراحت اند. او گفت، پس از آن ما چنان روحیه‌ی داشتیم که اگر با کوه هم مقابل می‌شدیم، شکستش می‌دادیم!

سی‌وسه ثانیه مانده به پایان راوند دوم، در حالی که نثار ۰-۱ از ساعی پیش است، به دلیل چسبیدن مداوم نثار به ساعی، داور مسابقه به نثار اخطار می‌دهد. ذوالقدری به ساعی می‌گوید، هادی دوباره، یعنی حمله کن تا یا اخطار یا امتیاز بگیری. حالا نثار مدافع و در حال مدیریت مسابقه است و ساعی در حال حمله و ضربه زدن. در همین گیرودار، ساعی بار دیگر به زمین می‌افتد تا اخطار بگیرد، منسن هاگ با جدیت می‌گوید، تکان بده. منظور او این است که بازهم تعادلش را بهم بزن، حمله کن و کم نیاور. با صدای واضح و جالب می‌گوید: «شور بته» و جالب که نثار هم چند حرکت بدن می‌آید، یعنی شور می‌دهد. نثار به ساعی می‌چسبد و چسبیدن به معنای جلوگیری از روند عادی مسابقه و موجب اخطار است، او اخطار دوم را هم می‌گیرد و همان گونه که ساعی یک امتیاز را به همین شکل از دست داده بود، یک امتیاز او نیز از روی تابلو پاک می‌شود و دوباره روز از نو، روزی از نو و ۰-۰، انگار که مسابقه تازه شروع شده باشد.

راوند دوم هم تمام می‌شود تا داستان این مسابقه هم‌چنان ادامه داشته باشد، با تفاوت این که نثار دو اخطار دارد و هادی سه اخطار.

خوب، هنوز هم برای کارگردان تلویزیونی، ساعی مهم‌تر است و برای همین، اول به سراغ او می‌رود، ذوالقدری با ادبیات سخیف و ناشایست می‌گوید: «همه‌ی اینارو دارم بهت می‌گم، اصلن دیگه عقب نمی‌تونه بیاد، برنامه ریزی کن، بهش نزدیک شو، چپو بکن تو دهنش.» نثار واقعا خسته شده است، مدام به بالا نگاه می‌کند، ابروهایش را پایین می‌آورد و بی‌اراده دوباره بالا می‌برد. مربیان هم با او گپ می‌زنند که مفهوم نیست.

راوند بعدی شروع می‌شود و برخلاف توصیه‌های مربی ایرانی، این نثار است که «چپو می‌کند تو دهن ساعی» و یک امتیاز می‌گیرد. فقط دو ثانیه از این راوند گذشته است؛ اما انگار خدای نثار، حرف‌های ذوالقدری را شنیده است. منسن هاگ، دست می‌زند، نثار هم نعره می‌کشد و هم ضربه می‌زند، انگار می‌خواهد دق و دلی یک ملت را بر سر ساعی خالی کند. مربی ایرانی حالا که ترسیده است، مدام می‌گوید، عجله نکن، عجله نکن. نثار مثل شیر حمله کرده و فرار می‌کند، داور فرار او را که از منطقه‌ی مجاز هم خارج می‌شود، خطا تشخیص داده و یک اخطار می‌دهد تا هر دو سه اخطاره شوند. ساعی مدام گاردش را تغییر می‌دهد، از راست به چپ و از چپ به راست. منسن هاگ که با برنامه به این بازی آمده است، با صدای بلند می‌گوید، راست ته برو، راست. ذوالقدری اما خواهان مدیریت بازی توسط ساعی است و برای روحیه دادن به ساعی که بسیار پیرتر از نثار است می‌گوید: «بریده»، یعنی نثار کم آورده است، حمله کن!

مبارزه ادامه دارد و همه چیز بسیار حساس شده است، داور احساس می‌کند که داخل رفتن‌ها و چسبیدن‌های نثار برای وقت‌کشی و جلوگیری از روند طبیعی مسابقه است و برای همین، به او اخطار چهارم را می‌دهد تا باز هم یک امتیاز نثار صفر شود و تابلو ۰-۰ را نشان دهد. مسابقه‌ی نفس‌گیر و جالب که هیچ کدام از دو ورزش‌کار حاضر نیستند کوتاه بیایند. نثار که چهره‌ی جویای نام و جوان است و ساعی که با کوله‌باری از تجربه و عنوان، به سد سخت و محکمی برخورده است.

حالا دیگر میکروفون، منسن هاگ را بیشتر جدی گرفته است و مدام صدای او، روی تصویر است که می‌گوید: «راستو بیا راست». گزارش‌گران شبکه‌ی ترکی نیز بیشتر از نثار می‌گویند و مدام نثار و افغانستان سر زبان شان است. در یک صحنه، ساعی که احساس می‌شود، بریده است، خودش را به مصدومیت می‌زند تا نفسی تازه کند؛ مربی اش هم می‌گوید، «هادی نچسبی ها، اگر بچسبی بهت اخطار میده ها!» این نشان از آن دارد که یا مربی تغییر تاکتیک داده است و یا نثار کاری کرده است تا همه‌ی تاکتیک‌های او نتیجه‌بخش نباشد. دو تکواندوکار هم‌زمان ضربه‌ی محکمی می‌زنند که نثار مصدوم و آقای هاگ سریع بالای سر او ظاهر می‌شود. مربی ایرانی می‌گوید، «هادی جان نچسب، اومد ضربه فقط بزن، ی‌دونه اونور، اومد بزن، تو حمله اش آ» این یعنی استراتژی ساعی، در این لحظه، ضربه در ضد حمله است؛ درست زمانی که نثار حمله می‌کند، باید ضربه بزند!

منسن هاگ، پای آسیب‌دیده‌ی نثار را اسپری زده و سریع مالش می‌دهد، ذوالقدری نگران تعادل ساعی است و می‌خواهد که او تعادلش را حفظ کند. «دستات باز باشه، خون‌سرد، راحت.»

هر دو ورزش‌کار نفسی تازه می‌کنند، هر دو نزدیک شش دقیقه جنگیده اند، با تفاوت این که نثار چهار اخطار دارد و هادی سه اخطار. نتیجه هم‌چنان ۰-۰ است. نثار ضربه‌ی راست محکمی به هوگوی ساعی می‌زند؛ اما نتیجه‌بخش نیست و ۱۵ ثانیه مانده به ختم راوند سوم، ساعی یک امتیاز می‌گیرد و نعره می‌کشد، انگار که قهرمان المپیک شده است. ۷ ثانیه مانده است که ساعی برنده شود، نثار سراپا حمله می‌شود و در این مدت کاری می‌کند که ۴ ثانیه بعدش، داور مجبور می‌شود به دلیل کم‌کاری و چسبیدن‌های مداوم ساعی، به او اخطار بدهد تا دوباره نتیجه ۰-۰ شود. چه یک مسابقه‌ای و چه یک بازی به یادماندنی که هر دو ورزش‌کار در یک بازی –روی کاغذ نابرابر- سخت، برای راه‌یابی به فینال می‌جنگند. تعیین کننده‌ترین بخش مسابقه‌ی نثار همین ۷ ثانیه بود و اگر او به توانایی‌ها و تکنیک‌هایش باور نداشت و هدف‌گذاری اش مرحله‌ی بالاتر نبود، یا زیر تاثیر نام و آوازه‌ی تکواندوکار مشهوری مثل ساعی قرار می‌گرفت، هرگز نمی‌توانست، در این هفت ثانیه، نتیجه را برگرداند.

حالا دیگر بازی به راوند طلایی رفته است، روند سرنوشت‌سازی که حکم مرگ و زندگی را دارد و هر کسی زودتر امتیاز بگیرد، برنده است. دو ورزش‌کار به نزد مربیان خود بر می‌گردند و ذوالقدری هم‌چنان روی چپ و شوت شدن نثار توسط ساعی، تاکید دارد.

راوند طلایی شروع می‌شود و نثار به دلیل بالا گرفتن پا و ایجاد مانع یا ضربه وارد کردن به ناحیه‌ی غیرمجاز، با وجودی که اخطارهای سه راوند قبلی از روی تابلو حذف شده است، اخطار می‌گیرد؛ حالا او روی لبه‌ی تیغ قدم بر می‌دارد که اگر یک اخطار دیگر بگیرد، ساعی برنده می‌شود. باید هم‌زمان هم مواظب حرکت‌های خود باشد، هم به توصیه‌های مربی گوش کند، هم نگاهش به تاکتیک‌های حریف باشد، هم باید حمله کند، هم دفاع، هم اجازه ندهد که حریف با آرامش درصدد اجرای برنامه‌هایش باشد؛ آن‌هم چه حریفی! ساعی، ضربه‌ی چپ به هوگوی نثار می‌زند و با وجودی که مربی‌اش مدعی امتیاز است؛ اما خوش‌بختانه امتیازی ندارد. در درگیری که ایجاد می‌شود، ساعی بازهم به زمین می‌افتد و از همان ناحیه که چند اخطار دیگر هم گرفته بود، یعنی عدم حفظ تعادل، اخطار می‌گیرد تا همه چیز برابر شود. اخطارها ۱-۱ مساوی و نتیجه هم ۰-۰ برابر. ۲۴ ثانیه از راوند طلایی گذشته است، هر دو ورزش‌کار یک اخطار دارند، هر کدام اگر یک اخطار دیگر بگیرند، مساوی با یک امتیاز منفی و باخت است و اگر از طریق ضربه هم امتیاز بدهند به مفهوم باخت است. پاهای نثار مثل فرفره کار می‌کنند، حالا دیگر هر دو پای او به گفته‌ی ذوالقدری کشویی شده اند، ساعی مجبور است دفاع کند و عقب عقب برود که ناگهان هر دو پایش برای لحظه‌ی از منطقه‌ی مجاز شیاپ‌چانگ به بیرون می‌روند و این به معنای فرار، اخلال و یک اخطار است که با اخطار قبلی، مساوی با یک امتیاز منفی برای او و پیروزی برای نثار است.

همین که داور به ساعی اخطار می‌دهد، نثار مشت گره کرده‌ی راستش را به هوا بلند کرده و از کادر خارج می‌شود، ساعی هر دو دستش را باز کرده و به اطراف نگاه می‌کند که مستحق اخطار نیست، مگر چه شده است؟ نثار این بار در حالی که دست چپش بالا است، وارد کادر شده و دور شیاپ‌چانگ به رسم افتخار می‌دود، کلاهش را از سر بر می‌دارد؛ چون کار تمام است، تاریخ رقم خورده است و یک پسر گم‌نام؛ اما خوش‌نفس، خوش قد و بالا و با روحیه‌ی مرتفع‌تر از «تیراج‌میر»، نفس نابغه‌ی تکواندوی دنیا را گرفته و سالن را به سکوت واداشته است تا گزارش‌گر ترک هم بگوید، «الله»!

نثار، در حالی که کلاهش را به دست راست گرفته و دست چپش را گره کرده است، دور شیاپ‌چانگ می‌دود و نعره می‌کشد. درست مثل شیری که یک فیل را شکار کرده باشد. نثار، پس از چند دور، به وسط شیاپ‌چانگ بر می‌گردد تا داور، پیروزی او را اعلام کند. دست‌ها را روی ران‌هایش ستون می‌کند؛ چون توان حتا راست ایستادن برایش سخت است. چهار راوند مبارزه‌ی پایاپای با قهرمان جهان و المپیک، کار سختی است که مدام ضربه بزنی، ضربه بخوری، مصدوم شوی، درد بکشی و دوباره ادامه بدهی. او، همان حرکت‌های غیرارادی نگاه به بالا و پایین و دوباره بالا کردن ابروهایش را ادامه می‌دهد؛ چند بار سریع این کار را انجام می‌دهد، بالا، پایین؛ بالا، پایین که معنای زیادی دارد و فقط می‌توان در مورد همین حرکت، بسیار نوشت. یادم می‌آید سال‌ها پیش که نزد یک استاد خارجی، درس می‌خواندم ازش پرسیدم که چقدر با موسیقی و هنر افغانستان آشنا است؟ او گفت، هنرمندان جدی و کاربلد ما را می‌شناسد. پرسیدم به نظر ایشان، در موسیقی چه کسی بهترین هنرمند افغانستان است که او گفت، ببین یک هنرمند باید ابتدا مراحل یادگیری، تئوری، تسلط، فن، شناخت، معرفی، تثبیت، جنون و… را پشت سر بگذارد تا به مرحله‌ی هنر برسد و از این نظر، تنها استاد «سرآهنگ» را در آن سطح دیده است. از نظر او، وقتی دست استاد سرآهنگ حین آوازخوانی، بی‌اراده به طرف جلو حرکت می‌کند، این دست استاد سرآهنگ نیست که دست هنر است. من نیز هر زمان به نگاه‌های سریع بالا به پایین نثار در فرجام مبارزه اش با «هادی ساعی» نگاه می‌کنم، می‌فهمم که این حرکت غیرارادی، نتیجه‌ی چه زحمت‌های مداوم، شلاق‌های منسن هاگ و عرق‌ریزی‌های طولانی است. حرکت‌های که دیگر حرکت نثار نیست؛ آن حرکت‌ها، حرکت قهرمانی است، این قهرمان است که ابروهایش بی‌اراده بالا و پایین می‌شوند.

کار دیگر تمام است، ذوالقدری به وسط شیاپ‌چانگ آمده است، ساعی معترض است، هر دو داد و فریاد راه انداخته اند؛ اما دیگر فایده‌ای ندارد و در تصاویر ثابت، مشخص است که داور درست دیده و صحیح تصمیم گرفته است؛ چون هر دو پای ساعی از منطقه‌ی مجاز بیرون رفته و نثار با شایستگی، ساعی یکی از غول‌های بزرگ تاریخ تکواندوی جهان را شکست داده است. او که یک‌سال بعد از عنوان قهرمانی اش در المپیک بیجینگ و در همین شهر دفاع کرد.

با وجودی که نثار چند سال بعد در بازی‌های آسیایی، «فرزاد عبدالهی» دیگر قهرمان جهان ایرانی‌ها را نیز ۵-۹ شکست داد؛ اما بازهم ایرانی‌ها او را درست و کامل نشناختند. در آن دیدار نیز مجری و گزارش‌گر ایرانی مدام به مردم آن کشور اطلاعات اشتباه می‌داد و می‌گفت، درست است که «ناصر- احمد- بهاوی» -با تلفظ شبیه نام‌های عربی- ساعی را برده است؛ اما این ورزش‌کار در ایران بزرگ شده و تکواندویش را مدیون مربیان ایرانی است. در حالی که نثار تکواندویش را مدیون مربیان افغان و انجمن تکواندوکاران حیدری در خیرخانه‌ی کابل است. مردی که متخصص شکست دادن قهرمانان ایرانی بود. تکواندوکارانی که هم قهرمان جهان بودند و هم المپیک! برای همین، نثار برای این سرزمین، فربه‌تر و بزرگ‌تر از استوره است؛ این روزها زادروز این بزرگ‌مرد تاریخ افغانستان است که برایش تبریک می‌گویم. شاد باشی قهرمان که بارها دل این سرزمین را شاد کردی. در کلکسیون افتخارهای این مرد دوست‌داشتنی، جای یک مدال المپیک خالی است؛ اما او، قهرمانان المپیک را شکست داده است که ارزشش کم‌تر از مدال المپیک نیست. در تمام رشته‌های ورزشی، قهرمانانی استند که ورزش از آن‌ها قرض‌دار است؛ همان‌گونه که فرانس فوتبال، برای همیشه یک توپ طلا به ژاوی و انیستا قرض‌دار است؛ المپیک نیز حداقل یک مدال به نثاراحمد بهاوی، قرض‌دار است.

در آخر وقتی «نثاراحمد بهاوی»، پس از شکست دادن «هادی ساعی»، درست مثل یک قهرمان، سربلند و با وقار زمین مسابقه را ترک می‌کند و در آغوش منسن هاگ آرام می‌گیرد؛ برای یک لحظه، صدا و تصویر استاد «بشیر تره‌کی» نیز در تصویر ظاهر می‌شود که هنوز بسیار جوان است و پر انرژی، چشمانش از خوش‌حالی برق می‌زند و در حالی که نمی‌داند چه کار کند، با صدای بلند می‌گوید، «نثار» و تصویر قطع می‌شود. من اما ادامه‌ی تصویر را چنین تصور می‌کنم، استاد بشیر که فرد وطن‌دوست است، احتمالا نثار را در آغوش می‌گیرد، خوب بوسه‌بارانش می‌کند، دورش می‌چرخد و در حالی که اشک از چشم‌هایش سرازیر است، با صدای بلند بار دیگر در ورزش‌گاه «چانگ‌پینگ/ Changping Gymnasium» نعره می‌کشد و به خودش می‌گوید، آخیش! همان‌گونه که آن زمان –سیزده سال پیش- ما در پوست خود نمی‌گنجیدیم و همه‌ی کشور با هم گفتیم «آخیش»، روزهای که شاید دیگر در خواب ببینیم؛ اما خوش‌بختیم که دیدیم تا اگر نمردیم، برای نسل‌های بعد قصه کنیم و بگوییم که روزی ما هم در آسیا، جهان و المپیک کسی بودیم!

نثار، روح‌الله، ایمل، حسن، بادام گل، محمود، عباس، رومان، جواد و قهرمان‌های داشتیم که از هیچ کسی، بیم‌ و هراس نداشتند و نام شان لرزه بر اندام حریفان می‌انداخت.