«دلم میشه آتشبس بیایه، برویم نورستان، بدویم، بخندیم، برقصیم، اشپیلاق بزنیم، ماست وطنی بخوریم. تپههای سبز پردرختش، دریای دیوانهاش و آسمان عمیق شه لمس کنیم. ده درختهایش بالا شویم. با کبوترهایش آشنا شویم. دلم میشه ده کوههای نورستان آواز بخوانیم، جیغ بزنیم. دل شما چه میشه؟»
آنجایی که گفتوگوهای صلح امریکا با طالبان برای یک افغانستانِ عاری از جنگ، وارد یازدهمین دورش میشود، صبح روز چهارشنبه، تعدادی از کاربران توییتر، کمپاینی را راهاندازی کردند و در مورد رؤیاهای شان در افغانستان عاری از جنگ نوشتند.
صلح، برای انسان افغانستانی همواره یک رؤیا بوده است؛ رؤیایی که فقط میتوانند در موردش بنویسند و گپ بزنند. در بارانی از پستهای توییتری با کاربران، در کوههای بلند بدخشان بالا میشویم، کنار دریای هلمند آتش روشن میکنیم، برای خوردن انار به کندهار میرویم. نمیترسیم از همدیگر؛ چون هیچ کسی خنجری را در پشتش پنهان نکرده است.
پرویز کاوه، دلش میشود که یک بایسکل بخرد و در کمال آرامش تا هلمند و هرات بایسکلرانی کند.
فرحناز فروتن، دلش میشود که در تمام سنگرهای جنگ گُل بکارد.
هارون نجفیزاده، دلش میشود که از لندن برگردد جاغوری و با مهاجرت خداحافظی کند.
این استاتوسها، مرا یاد حرف مردمی انداخت که جنگ باعث شد از تحصیل محروم شوند. به حداقلترین کارها رضایت بدهند. آنها به هیچ شبکهی اجتماعی دسترسی ندارند تا در مورد رؤیاهای شان گپ بزنند. عینالدین، پسری بود که در چهار راه پل سرخ، اسپند میکرد. او میگفت اگر صلح بیاید، میتواند شبِ شانزده نان به خانه ببرد. سمیرِ ۹ساله، تخم مرغ میفروخت و دوست داشت صلح بیاید تا او بتواند بیشتر گوشت بخورد. محمدقاسم، یکی از اعضای سابق گروه طالبان بود. او صلحی را دوست داشت که زیر سایهی آن بتواند کار کند.
رامین مظهر، شاعر و خبرنگار از جملهی اولین کسانی بود که توییت کرد و دوستانش را دعوت کرد تا در مورد رؤیاهای شان بنویسند. «من آنروز به زیباییهای نورستان فکر میکردم. به ناحیهای که از درههای دالان مانند بسیاری تشکیل شده. به این که میگویند هیچ گوشهای از نورستان نیست که آب زلال چشمه در آن جاری نباشد. بعد به خاطرم آمد که کاش همه میتوانستند با دوستان، همکاران، معشوق یا خانواده به سیاحت در داخل افغانستان بروند؛ ولی جنگ و فقر مانع میشود. آمدم در توییتر کوتاه نوشتم: دلم میشه آتشبس شود و بروم نورستان»
این یک استاتوس سادهای توییتری بود. یک رؤیای قشنگ و ساده و در عین زمان چقدر دستنیافتنی و دور. کاربران توییتر در مورد سادهترین رؤیاهای شان نوشتند، که جنگ و ناامنی از آنها گرفته بود و یک حسرت بزرگ به جایش مانده بود؛ مثلا کسی نوشته بود: «دلم میشه ده کوچههای کابل بلند بلند آواز بخوانم، یا با موتر به جلالآباد سفر کنم. این استاتوسها همانقدر که ساده بودند، بار رؤیاهای خُردشدهی نسلی را به دوش میکشیدند که هر شب با آرزوی صلح میخوابند و صبح با صدای انفجار از خواب میپرند.
رامین مظهر دوتا از دوستانش را در جنگ از دست داده. زبیر حاتمی و صمیم فرامرز. وقتی یاد صمیم و زبیر افتاد، گفت دیگر نمیتواند به حرف زدن ادامه دهد.
«هنوز باید منتظر باشیم و ببینیم که چه میشود. گفتوگوهایی که جریان دارد، گفتوگوهای امریکا و طالبان است و نمیتواند در مورد نوع نظام، حقوق و آزادیهای مردم یا دیگر مسائل داخلی ما به نتیجه برسد. ما باید منتظر مرحلهی بعدی گفتوگوها باشیم.»
از آغاز گفتوگوهای صلح تا کنون، مردم افغانستان، مخصوصا زنان و جوانان موضع مشخصی داشته اند و همواره از دستآوردهایی دفاع کرده اند که در برابر ایستادگی و قربانی شدن در سالهای پس از سقوط طالبان فراهم شده است.
«همهی ما از امیدهای خود گفتیم. جنگ که تمام شد. راستی جنگ تمام میشود یا جنگ را باید تمام کرد؟ ما به امید نیاز داریم، ولی به قول کوهن: «امید بسیار منفعلانه است، ما به اراده نیاز داریم.» باید برای یک افغانستان عاری از جنگ، آزاد، آرام و متحد باشیم. راستش این است که نقض حقوق بشر، تجاوز به کرامت انسان و ناامنی از شخص خود ما شروع میشود. برعکسش احترام به انسان، صلح و امنیت نیز میتواند از یک فرد شروع شود و در تمام جامعه گسترش پیدا کند. صلح از همین چیزهای ساده شروع میشود.
رامین صلحی را دوست دارد که در آن کثرتگرایی اجتماعی پذیرفته شود. صلحی که با قربانی کردن حقوق و آزادیهای شهروندی به دست نیامده باشد و طالبان یاد گرفته باشند که تمام تفاوتها، پیشرفتها و دستآوردهای مردم افغانستان را به رسمیت بشناسند و طوری در جامعه زندگی کنند که به کرامت و آزادیهای همگان احترام بگذارند.
رامین دلش میشود که صلح بیاید، با در نظرداشت تمام آزادی و حقوق انسانها. شما دل تان چه میشود؟