انسانها به اساس ذات شان و یا به اساس قرارداد اجتماعیای که امروزه میان شان در گسترهی جهانی بسته شده است، دارای ارزش یکسان استند.
انسانها به دلیل تفاوتها و ستمهایی که در زندگی طبیعی از سوی زورمندان بر کمزوران تحمیل میشد، برای پایان آن و ایجاد محیطی که همه با ارزش یکسان در کنار هم زندگی کنند، قراردادهای اجتماعی زیادی را با هم بسته اند که با مروز زمان این قراردادها در اثر تکرار به هنجارهای پذیرفته شده در سطح جهانی آن بدل شده است. تا جایی که امروز مساوات و برابری میان انسانها را جزو حقوق طبیعی میدانند.
این ارزشگذاریها دوسویه است و با دوسویه بودنش معنا پیدا میکند. امروزه با وجود مرزهای سیاسی و جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و علمیای که میان انسانها وجود دارد، این ارزشگذاری همچنان ادامه یافته و صیقل بیشتری یافته است.
دولتها برای پیشتیبانی از این ارزشها و دوام آن در سطح بینالملل قواعدی را وضع کرده اند که از آن به نام قواعد بینالملل یاد میکنند. این سلسله از قواعد برای دفاع و حمایه از حقوق اساسی و ارزشهایی ذاتی انسان شکل گرفته است که با گسترش روابط میان انسانها و تنوع آن در دو بخش جداگانهی حقوق بینالملل عمومی و بینالملل خصوصی بخشبندی شده است.
در رابطه به ارزش آن چه مهم است، این است که ارزشها بیش از آن که وجود داشته باشند، ایجاد میشوند.
اگر نگاه کوتاهی به تاریخ تکامل انسانها بیندازیم، میفهمیم که ارزشها در نخست پیوسته درونمرزها و در یک جغرافیای مشخصی شکل گرفته رشد کرده و در درازمدت با کمک عاملهای دیگری توانسته است از مرزهای ملی بیرون رفته و جهانی شود.
انسان زمانی بدنبال ایجاد ارزشهای مدنی میشود که در آرامش به سر ببرد و دیگر از جنگ و بیثباتی خبری نباشد.
انسان افغانستانی در جامعهای زندگی میکند که بیشتر از دوصد سال میشود در جنگ میسوزد. این وضعیت باعث شده است که ارزشهای انسانی و مدنی در این جا مجال شکلگیری پیدا نکرده و انسان همچنان جایگاه انسانی خویش را پیدا نکند.
جنگ به تنهایی خود نابود کنندهی همهی ارزشها است و نمیگذارد که ارزشی پیشرو و انسانی در جامعه شکل بگیرد. انسان افغانستانی همواره جای قلم، تفنگ را بیشتر دوست داشته است. این به خودی خود ارزش انسان را تا اندازهی ماشین جنگی کاهش میدهد و همین میتواند نقطهی پایان همه ارزشها باشد.
در چنین فضای اجتماعی، انسان نمیتواند ارزش و جایگاه ارزشی خودش را دریابد.
زمانی که ارزشها در سطح ملی آن شکل میگیرد و مردمان یک سرزمین خود را انسانهای ارزشمند میدانند؛ این دولت است که در سطح ملی و بینالمللی به دنبال حمایت و تقویت این ارزشگذاری میباشد که این کار را با قواعد حمایتی از شهروندان خود انجام میدهد.
حادثهی سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی در خاک ایران پس از برخورد موشک سپاه پاسداران ایران نیز روایت از بیارزشی دارد. این حادثه پس از کشته شدن یکی از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در عراق به دست ارتش امریکا، اتفاق افتاد.
شمار سرنشینان این هواپیما به ۱۷۶ نفر میرسید که بیشتر شان شهروندان ایران بودند و شهروندان اوکراینی، کانادایی و افغانستانی.
اما واکنش و اظهار نظرهایی که پس از سقوط هواپیما از سوی دولت ایران در رسانهها بروز داده شده، عمق بیارزشی به انسان را نشان میدهد. دولت ایران در نخست این سقوط را ناشی از نقض فنی عنوان میکند؛ اما پس از این که مسأله روشن میشود، به آن اعتراف میکند و جواد ظریف، وزیر خارجهی ایران، به روزنامهی جوان ایران میگوید که ماجراجوییهای امریکا باعث شد که این حادثه به وجود بیاید.
دولت ایران به دلیل عقدهگشایی با مرگ سردار قاسم سلیمانی هواپیمای اوکراینی را که همهی مسافران آن افراد ملکی و بیدفاع بودند، به موشک میبندد؛ اما دولت افغانستان با این که از کشتنه شدن ۱۳ شهروند افغانستانی چهار روز میگذرد، هنوز هم جسدهای این ۱۳ شهروندی که گفته میشود سه تن آن در هنگام سقوط هواپیما زیر گرفته شده اند را شناسایی نکرده است. این اجساد در سردخانههای ایران مانده و هیچ کسی از بستگان این سیزده تن برای تسلیمی جسدها نیامده اند.
از سویی هم دولت افغانستان نیز برای تسلیمی این ۱۳ جسد اقدامی نکرده است.
این در حالی است که افغانستان به اساس قواعد حقوق بینالملل و به ویژه پیمان بینالمللی هواپیمایی کشوری (پیمان شیکاگو) میتواند از ایران خواستار جبران خساره برای بازماندگان قربانیان حادثه شده و از دولت ایران خواستار روشنی در رابطه به دلیل این حادثه شده و در صورت مقصر ثابت شدن ایران، از دادگاه لاهه خواستار محاکمهی عاملان این رویداد شود.
به اساس این پیمان که ایران نیز عضو آن است، هر دولتی مکلف به تأمین امنیت هواپیمای کشور دیگر در خاک خود است.
ایران نه تنها از این مکلفیت خود شانه خالی کرده است؛ بلکه خود هواپیما را سقوط داده و ۱۷۶ نفر را کشته است.
دولت افغانستان اگر این دادخواهی را نکند، بدون شک اوکراین و دیگر کشورهای درگیر در این رویداد، عُرضهی آن را دارند که حق خود را از ایران بخواهند.
دولت افغانستان اخیرا خواستار تسلیمی ۱۳ جسد شهروند افغانستانی از دولت ایران شده است؛ این در حالی است که نخستوزیر کانادا به خانههای قربانیان کانادایی این حادثه رفته و با آنان غمشریکی کرده است. عبدالله عبدالله، رییس اجرایی حکومت افغانستان، برای غمشریکی با مرگ سردار قاسم سلیمانی به سفارت ایران میرود و از او به عنوان قهرمان یاد میکند؛ اما در مورد کشته شدن ۱۳ شهروند افغانستان خمی به ابرویش نمیآورد. اینها همه به گونهی آشکار بیارزش پنداشتن شهروندان افغانستان و نادیده گرفتن حقوق بشری شان از سوی دولت است.
در افغانستان در کنار حکومت ناکارا، سطح پایین آگاهی عامه نیز به دوام این وضعیت کمک کرده است؛ به گونهای که انسان افغانستانی نه در کشور خود ارزشی دارد و نه در بیرون از مرزهای افغانستان.
اگر اندکی از جهان آرمانی انسانی بیرون شویم، در جهان واقعی، انسانها در سطح بینالملل زمانی ارزش پیدا میکنند و همهی حقوق بشری شان از سوی دول دیگر مورد احترام قرار گرفته و رعایت میشود که در سطح ملی دولت متبوعش این حق را به شهروندان خود قایل شده و به دفاع از آن در سطح بینالمللی فعالانه عمل کند.
در افغانستان متأسفانه نه در سطح ملی برای حقوق بشر و ارزشگذاری به انسان کاری شده است و نه در سطح بینالمللی آن.
دولتها در برخورد شان در رابطه به شهروندان کشورهای دیگر، تواناییها و حساسیتهای دولت متبوع شان را در نظر میگیرد. زمانی که دولتی به شهروندان خودش وقعی نگذارد، سایر دول نیز این گونه عمل میکنند.
در نهایت افغانستان به دلیل وضعیت تاریخی-فرهنگیاش همواره در شرایطی به سر برده است که زمینههای شکلگیری زندگی مدرن و انسانی که در آن انسان ارزش خودش را باز یابد، کشته شده و یا برای ایجاد آن کاری نشده است.
تاریخ و فرهنگی که با جنگ گره خورده است. بازتولید این تاریخ و فرهنگ در نصاب آموزشی باعث شکلگیری هویتی، به اساس این فرهنگ تاریخی شده است. در چنین هویتی انسان بیشتر ابزاری برای بهرهگیری است تا شخصیت حقوقی و سیاسی حایز همه امتیازهای زندگی امروزی.
زمانی که در نصاب درسی افغانستان برای کودکان خواندن را یاد میدهند، می گوید بگو، «ت» تفنگ… در چنین شرایطی ارزش انسان در اندازهی استفادهکنندهی تفنگ باقی میماند.
انسانی که تنها بلد است از تفنگ استفاده کند و یا از تفنگ بگوید، بدیهی است که در ارزش برابری با دیگر انسانها قرار ندارد.
از سویی هم آنهایی که در افغانستان در رأس قدرت قرار دارند، همواره با استفاده از تفنگ به قدرت رسیده اند و به قدرت رسیدن آنها پشتیبان دوام این وضعیت در افغانستان شده است. قرار گرفتن قدرت در دست آنهایی که خود به انسانیت بهایی نمیدهند، باعث میشود که دوام این بیارزشی به ثبات برسد.
دولتمردانی که از راه تفنگ به قدرت عمومی رسیده اند، برای حفط قدرت خویش و گسترش آن، به دوام این وضعیت کمک کرده و هیچ گاه زمینهی تطبیق حقوق اساسی شهروندان را فراهم نیاورده و برای رشد فرهنگی عملی جامعه کاری نکرده و خلاف هر چه کنش روشنگری است، کنشگری میکنند.
در نهایت میشود گفت که بیارزشی انسان افغانستانی در درازای فرهنگ تاریخی- سیاسی و اجتماعی این کشور شکل گرفته است و تا برای بیرونرفت از این وضعیت، خود شهروندان دست به کار نشوند، از هیچ حکومت و دولتی در افغانستان این انتظار نمیرود.
با دوام این وضعیت است که انسان افغانستانی همچنان انسان دست دو در میان سایر انسانهای جهان قرار گرفته و همواره یا حس ترحم دیگران را بر انگیخته و یا به عنوان ابزارهایی برای استفادهی دیگران باقی میمانند.