رضا، ۶۰ سال قبل در جغرافیایی به دنیا میآید که بعدها لانهی گروههای تروریستی طالبان میشود. از سالهای جنگهای داخلی تا حالا، او ساکن شهر کابل است. شهروندانی که در سالهای جنگ در افغانستان بوده اند، کتابهایی اند از روایتهای تلخ جنگ در کشور. رضا میگوید: «اگر من شروع کنم به حرف زدن کنم، باید ساعتها وقت گذاشته شود.» او مردی است که نزدیک به ۳۰ سال از عمرش را در فضای جنگ سپری کرده است. در جنگهای داخلی افغانستان، گروههایی که توسط چهرههای برجستهی نظامی رهبری میشدند، در برابر طالبان میجنگیدند. یکی از این چهرهها، شهید عبدالعلی مزاری است. او یکی از رهبران قوم هزاره بود که بعدها توسط طالبان کشته شد.
رضا در سالهایی که مزاری رهبری یکی از نهضتهای ضد طالبان را در افغانستان عهدهدار بود، در کنار او حضور داشته است. جنگهای داخلی افغانستان بیشترین آسیب را به مردم وارد کرد. مهاجرت، گرسنگی، آوارگی و وحشت، تصویر سالهای جنگ مردم افغانستان است. با شکست خوردن طالبان و روی کار آمدن دولت دموکراتیک در افغانستان، وضعیت مردم رو به بهبود رفت؛ اما ترس حضور دوبارهی طالبان در کشور، هیچگاهی از زندگی انسان افغانستانی رخت نبست.
رضا روایت روزهای سخت و تلخ مردم است. چینهای روی صورت و تارهای سفید موهایش بازماندههای جنگ است. او، از روزهای تاریکِ آوارگی و بیخانمانی میآید. «یکسر مردم ده برچی بود، یک سر دگه شان ده پروان.» سالهای جنگ افغانستان ظلمی را به مردم تحمیل کرد که حتا غم نان را از یاد بردند، تمام دار و ندار شان را رها کردند و به دنبال روزنهای بودند تا حداقل بتوانند جان خود و عزیزان خود شان را نجات بدهند. گرسنگی از یاد مردم رفته بود. با جیبها و شکم خالی در کوهها و بیابانها آواره بودند. جنگ، در کنار آسیبهای جانی و مالی، آسیبهای شدید روانی را نیز به مردم وارد کرد. کسی که از جنگ بازگشته، دیگر هیچوقت آن آدم سابق نیست و یکروز همانگونه که جلو آیینه ایستادهای و دستی به سر و صورتت میکشی، خودت را نمیشناسی. این است انسانی که جنگ از تو ساخته. از انسانی که تو بودی، یک تصویر شکستهای که هر روز جلو آیینه به تو دهنکجی میکند، به جا مانده. مردم افغانستان همانقدر که آسیبهای شدید روحی و روانی را خورده اند، به همان میزان بازار تداوی آسیبهای روانی نیز در این کشور کمرنگ بوده و افسردگی و مشکلات شدید روحی هیچگاه برای مردم جدی نبوده است؛ تا جایی که فرد آسیبدیده از تمام جهان میبُرد و ذهنش به پوچی غلیظ میرسد. در پس و پیش تمام این حرفها تنها یک عامل است که اینقدر زندگی را برای مردم دشوار کرده و آن جنگ است.
رضا، از تمام ویرانیها و سختیها عبور کرده و امیدوار است به این که روزی در افغانستان صلح بیاید. او در تمام سالهای جنگ در جبهات، علیه طالبان جنگیده و امروز یک کراچی کوچک دارد و چرخ این کراچی آن قدر باید بچرخد تا چرخهی زندگی یک خانوادهی نُهنفری از حرکت نایستد.
رضا در کنار رهبران احزابی که امروز در میز مذاکره با طالبان مینشینند در یک سنگر جنگیده؛ اما امروز هیچکدام آنها دیگر حتا رضا را نمیشناسد. رضا هیچ کدام آنها را به عنوان نمایندهی واقعی خود قبول ندارد. «دیروز ده یک سنگر جنگ کدیم بر همی مملکت. امروز اونا با بهترین امکانات جنگ میکنن و ما، بر یک لقمه نان تمام روز ده سرکهای کابل کراچی میدوانیم. اونا چطور میتانن از ما نمایندگی کنن؟»
حضور چهرههای سیاسی کشور و سران احزاب در میز مذاکره با طالبان، واکنشهای شدیدی مردم مخصوصا زنان و جوانان را به دنبال داشت. مردم انتظار دارند تا کسانی که به عنوان نمایندههای مردم با طالبان حرف میزنند، بتوانند خواست واقعی مردم را به گوش طالبان برسانند؛ مردمی که ۳۰ سال میشود نان شان میان خون تر است.
رضا یک کارگر است؛ او، صلحی را دوست دارد که زیر چتر آن بتواند با آرامی و خیال آسوده کار کند. در این روزهای زمستانِ کابل رضا در بدترین شرایط اقتصادی به سر میبرد.
«آرامی نیست. هیچ کس به آینده امیدوار نیست. تجار سرمایهگذاری نمیکنه که بر مردم کار پیدا شوه. مه امیدوار استم که صلح بیایه و درآمدم بیشتر شوه. روز یک چند روپه پیدا کنم که شب وقتی خانه میرم حداقل سرم پیش خانوادهام خم نباشه.»