عملیات پاک‌سازی بالامرغاب؛ جنگ در جغرافیای پیچیده

زاهد مصطفا
عملیات پاک‌سازی بالامرغاب؛ جنگ در جغرافیای پیچیده

بخش نخست
از نزدیک به دو سال پیش می‌گوید؛ از عملیاتی که برای پاک‌سازی ولسوالی بالامرغاب ولایت بادغیس راه‌اندازی شده بود. «نعمت-نام مستعار»، یکی از صدها سربازی است که برای پاک‌سازی این ولسوالی از وجود طالبان وظیفه گرفته اند؛ عملیات مشترکی در هم‌کاری پولیس و ارتش که هم‌زمان با پشتوانه‌ی هوایی به راه انداخته شده است. نعمت از روز پنجم عملیات می‌گوید؛ از حوالی صبح زود که طالبان پس از پنج روز شکست پی‌در‌پی و عقب‌نشینی تکتیکی، بر گروهی از سربازان ارتش و پولیس حملات شان را از چهار سمت آغاز می‌کنند و راه عقب‌نشینی نیروهای ارتش را می‌بندند. نزدیک به صد سرباز ارتش و پولیس، در یک موقعیت جغرافیایی کوهستانی که مملو از درخت و صخره است، محاصره می‌مانند. در لحظات اول عملیات، چند هاوان در موقعیتی که سربازان ارتش شب را سپری کرده اند، اصابت می‌کند که باعث کشته و زخمی‌شدن هفت سرباز می‌شود. پس از اصابت گلوله‌های هاوان، عملیات از چهار سمت آغاز می‌شود و نیروهای ارتش که راهی برای فرار ندارند، تلاش می‌کنند مقابل صدها سرباز طالب مقاومت بکنند.
نعمت از احساس ترسی که آن روز خودش و هم‌سنگرانش را فراگرفته است می‌گوید؛ از این که عده‌ای از سربازان آماده می‌شوند به طالبان تسلیم شوند؛ اما باقی سربازان که به دلیل تلفاتی که طی چند روز به طالبان وارد کرده اند، حاضر به تسلیم‌شدن نیستند؛ چون مطمین استند که طالبان آنان را خواهند کشت. این محاصره‌ی طاقت‌فرسا دو ساعت ادامه پیدا می‌کند که در آن پنج سرباز ارتش و پولیس کشته می‌شود. پس از دو ساعت، نیروهای هوایی به کمک سربازان محاصره‌مانده می‌رسند و با انجام چند عملیات هوایی در اطراف این سربازان که به دست طالبان اند، نیروهای طالبان را پراکنده می‌کنند. پس از عملیات هوایی، باقی سربازان پولیس و ارتش نیز به سربازان محاصره‌مانده می‌پیوندند و عملیات به هدف کشتن طالبانی که پراکنده شده اند، به پیش برده می‌شود. تا شام همان‌روز، سربازان محاصره‌مانده که به شدت عصبانی استند، موفق به کشتن نزدیک به بیست سرباز طالب می‌شوند و چندین روستا را نیز از حضور طالبان پاک‌ می‌کنند.
چند ماه پیش، طالبان طی عملیات گسترده‌ای ولسوالی بالامرغاب و روستاهای آن را به تصرف شان درمی‌آورند که از آن زمان به بعد، همه مناطق این ولسوالی در کنترل طالبان است. به دلیل جغرافیای کوهستانی‌ای که این ولسوالی دارد، پاک‌سازی دوباره‌ی مناطق آن به کابوسی برای سربازانی تبدیل شده است که در این عملیات اشتراک کرده اند. نعمت، یکی از این سربازان است که هر لحطه احتمال کشته‌شدنش را پیش رویش دارد و احساس می‌کند امروز را تا شب نمی‌تواند زنده بماند و شب که می‌رسد، منتظر آفتاب فردا است تا بتواند سلام دوباره‌ای به زندگی ‌اش بکند.
نعمت، در آن زمان ۲۵ سال دارد و پدر دو فرزند است. او پنج سال پیش، زمانی که پس از سه سال از ایران برگشته است، با دخترخاله ‌اش که دوستش دارد، ازدواج می‌کند و شش ماه پس از ازدواجش، برای تامین مصارف خانواده ‌اش، به ارتش می‌پیوندد. نعمت از ولایت شرقی ننگرهار به ارتش پیوسته است و برای انجام وظیفه به ولایت بادغیس فرستاده شده است؛ ولایتی که طالبان در بیش‌تر ولسوالی‌های آن حاکمیت دارند و طی سال‌های اخیر، بسیاری از روستاها، به درخواست این گروه لبیک گفته و برایش سرباز داده اند. بادغیس که یکی از ولایت‌های فقیرنشین افغانستان است و مناسبات مردم آن کم‌تر با زندگی شهری و ارزش‌های آن گره خورده است.
در روز پنجم عملیات که نعمت بارها کلمه ‌اش را می‌خواند، پس از انجام عملیات هوایی زندگی دوباره پیدا می‌کند و همه سربازان محاصره‌مانده در آن دو ساعت طاقت‌فرسا، وقتی شب را کنار هم جمع می‌شوند، به هم‌دیگر از خاطراتی می‌گویند که در آن لحظات به یاد شان آمده بود و نعمت که به خانمش زنگ زده بود و گفته بود که از اگر کشته شود، نباید او با برادرهایش ازدواج بکند. طبق رسوم مردم افغانستان در مناطق مختلف این کشور، زمانی که کسی بمیرد و زنش جوان و بدون شوهر بماند، آن زن مکلف است که با یکی از برادران شوهرش ازدواج کند. نعمت اما دوست ندارد زنش با یکی از برادرانش ازدواج بکند؛ چون زمانی که نعمت در ایران است و پدرش می‌میرد، همه دارایی خانه را برادران بزرگش میان هم تقسیم می‌کنند و او که برمی‌گردد، برایش می‌گویند که پدرش چیزی برای او نداده است؛ چون نعمت زمانی که هفده‌ساله‌ است، با پدرش درگیر می‌شود و فرار می‌کند؛ فراری که پای نعمت هفده‌ساله را به ایران می‌کشاند.
هنوز عملیات برای پاک‌سازی بالامرغاب به پایان نرسیده است و روستاهای زیادی؛ از جمله اطراف مرکز ولسوالی مانده است که طالبان در آن سنگرهای مستحکمی برای شان ساخته اند و در حال جمع‌کردن نیروهای انسانی از مردم محل برای سربازگیری استند. فردای آن روز که نعمت به هم‌سنگرانش در محاصره می‌مانند و زندگی دوباره نصیب شان می‌شود، عملیات به قصد تصرف دو روستای بزرگ با جغرافیای پیچیده طراحی می‌شود و قرار بر این می‌گذارند که صبح زود، پیش از روشن‌شدن خورشید که از زاویه‌ی مقابل سربازان ارتش خواهد تابید، باید بتوانند وارد یکی از روستاها شوند؛ چون زمانی که آفتاب سر از قله‌ها بلند می‌کند، مستقیم بر چشم‌های سربازانی می‌تابد که به قصد تصرف آن روستاها پیش‌روی می‌کنند.
طبق طراحی‌ای که شب می‌شود، عملیات پیش از نماز صبح آغاز می‌شود و هم‌چنان از طریق روابط مردمی‌ای که سربازان ارتش با افرادی در آن روستاها دارند، موقعیت‌های کلیدی طالبان را شناسایی و هدف هاوان قرار می‌دهند. عملیات طبق نقشه اجرا می‌شود و پیش از برآمدن آفتاب، اولین گروه سربازان ارتش وارد بخشی از روستا می‌شوند. بیش‌تر از صدها طالبی که در آن روستا سنگر دارند، پس از اولین ساعت عملیات سازمان‌یافته‌ای که ارتش انجام می‌دهد، دست‌پاچه می‌شوند و عده‌ای از آنان روستا را ترک کرده به سمت روستای دیگری فرار می‌کنند. هنوز عده‌ای از سربازان طالبا در خانه‌های مردم سنگر گرفته اند و جنگ خانه‌به‌خانه میان سربازان ارتش و طالبان آغاز می‌شود.
در لحظات اول ورود به روستا، در حالی که نعمت با سه نفر از سربازان می‌خواهند وارد خانه‌ای شوند، نارنجکی از پنجره‌ی خانه پرتاب می‌شود که یکی از سربازان را به هوا بلند می‌کند و به زمین می‌کوبد، سرباز از جایش تکان نمی‌خورد.
نعمت نارنجک دستی‌ای را به آن پنجره می‌اندازد و یک دقیقه بعد که وارد خانه می‌شود، تنها جسد زنی را می‎بیند که وسط خانه افتاده است و نارنجک ریخت صورتش را تغییر داده است. پس از دیدن جسد آن زن، ترس نعمت از عملیاتی که پیش رو دارند چند برابر می‌شود؛ از این که ممکن همه مردم هم‌دست با طالبان باشند و حتا باید مواظب زنان و کودکان نیز باشند تا مبادا از پشت مورد حمله قرار بگیرند.
ادامه دارد.