تعارض اصول و منافع در امریكا

عزیز رویش
تعارض اصول و منافع در امریكا

جامعه‌ی امریكایی بر حفظ و پربار ساختن اصول‌ و ارزش‌هایی تأكید دارد كه زیربنای سیاست و روابط را در این كشور تشكیل می‌دهند، حال آن‌كه حكومت، در كنار رعایت این اصول و ارزش‌ها، خود را با سوال منافع امریكا نیز مواجه می‌بیند. تعارض میان اصول و منافع امریكا، در مجموع، تناقضی را خلق كرده است كه نه تنها مردمِ خارج از امریكا، بلكه تا حدودی زیاد خود امریكایی‌ها را نیز به تأمل وا داشته است.
مایك هیلمن در صحبت‌های خویش مسأله را بدین‌گونه تشریح می‌كرد:«مهم‌ترین اصول و ارزش‌ها در نظام امریكایی دموکراسی و حقوق بشر است. بر اساس این اصول و ارزش‌ها، قاعدتا باید سیاست و پالیسی خارجی امریكا گرایش به تقویت عناصری داشته باشد كه مُمِد دموکراسی و حقوق بشر به شمار می‌روند؛ اما آیا در عمل نیز چنین بوده است؟ توجه می‌كنیم كه جواب به طور صریح منفی است. امریكا در خارج از مرزهای خویش هم از دموکراسی و حقوق بشر سخن می‌گوید و هم از منافع؛ اما در واقع بر اساس منافع موضع‌گیری و دوست‌یابی و دشمن‌تراشی می‌كند. تروریسم به طور آشكار منافع امریكا را به خطر انداخته است. مسأله‌ی فلسطین و اسراییل تا حدی زیاد به منافع امریكا مرتبط می‌شود. در عراق مسأله‌ی منافع در بین است. رابطه با چین و پاكستان و هند و ایران بر اساس منافع تعیین می‌شود. مشكل افغانستان از زمان تهاجم شوروی تا كنون منافع امریكا را مورد سوال قرار داده است. در كشورهای عربی روابط بر اساس منافع شكل می‌گیرند. در كوریا جنگ جنگ منافع است. كشورهای آسیای میانه نیز نقطه‌ی كشش اصلی را در منافع امریكا تشكیل می‌دهند. در هیچ كدام از این موارد شما نمی‌توانید اصول و ارزش‌های دموکراسی را در خط اول ملاحظه کنید.»
اما وی در ادامه‌ی توضیحات خود گفت: «… این به اعتقاد من خیلی طبیعی است: امریكا بالاخره یك كشور است و از مردم خاصی نمایندگی می‌كند. تا كنون آن نظام آیدیالی را كه در مذاهب پیش‌بینی شده و یا كمونیستان آرزوی تحقق آن را داشتند، در جهان خویش شاهد نیستیم. روابط با كشورهای جهان ضروری است؛ اما الزاما نمی‌شود توقع كرد كه اگر كشورهای جهان تماما از اصول و ارزش‌های امریكایی تبعیت كردند، باید با آن‌ها روابط برقرار كرد، در غیر آن باید انزوا و كناره‌گیری اختیار کرد. امتیاز امریكا نسبت به اكثر كشورهای مخالف آن در این است كه زمینه دارد منافع خود را از بستری بهتر توجیه کند. مخالفان امریكا چاره‌ای ندارند كه در برابر تهاجم اصول و ارزش‌های امریكایی به مصلحت‌ها و بهانه‌هایی توسل جویند كه تنها می‌تواند توجیه‌كننده‌ی استبداد و سوء استفاده‌ی آنان باشد. به طور مثال به مواضع و سخنان اسامه بن لادن و جورج بوش به طور مقایسوی نگاه كنید. توجیهات كدام یك را معقول‌تر و قابل‌قبول‌تر می‌یابید؟ جورج بوش را با صدام مقایسه كنید. ملاعمر و طالبان و رهبران ایران را نگاه كنید. آن‌ها در نهایت با تلقینات آیدیالوژیك حمله می‌كنند، حالانكه سران امریكا بر موارد عینی كه مقبولیت جهانی نیز دارد استناد می‌كنند. مسأله‌ی حقوق بشر و اِعمال شیوه‌های استبدادی و سركوب‌گرانه یا شیوه‌های دموکراتیك و انسان‌دوستانه با موارد عینی ارتباط می‌یابند. وقتی جورج بوش از دموکراسی و حقوق بشر سخن می‌گوید، حد اقل برای جهان از رعایت آن در كشور خود می‌تواند نمونه دهد، حالانكه مخالفان وی در برابر این‌گونه اتهامات فوق‌العاده ضعیف و ناتوان اند.»
استدلال مایك هیلمن با آن كه در موارد زیاد قابل تأمل و بازشكافی بود؛ اما در مجموع این نكته را وضاحت می‌بخشید كه در امریكا تلاشی گسترده برای رفع تناقض میان اصول و منافع در جریان است. خالدالشهرامی، شخصیت فلسطینی‌ای كه در كنفرانس خاورمیانه اشتراك كرده بود، مسأله را از دیدی دیگر نگاه می‌كرد:«یوتیلیتاریانیسم یا منفعت‌جویی یكی از خصیصه‌های فطری در بشر است. نمی‌شود در این رابطه امریكا را به تنهایی مقصر دانست؛ اما امتیاز نظام امریكایی در این است كه برای تعادل بخشیدن میان اصول و منافع ضمانت‌های بیشتری خلق كرده است. سیاست خارجی امریكا بدون شك از منافع این كشور حمایت می‌كند؛ اما این سیاست از دهه‌ی پنجاه تا حالا خیلی فرق کرده است. جامعه‌ی امریكایی بر نظام حكومتی خود فشار مداومی داشته است تا منافع این كشور را در چوكات اصول و ارزش‌های آن عیار کند. تعادل یافتن نسبی روابط میان شهروندان خود امریكا دلیل موفق بودن این فشار است. نقش نهادهای مدافعِ اصول و ارزش‌های امریكایی امروز به مراتب قدرت‌مندتر شده است. این نهادها حكومت را به شدت تحت نظارت دارند. موارد نقض اصول و ارزش‌ها توسط حكومت امریكا، قبل از جاهای دیگر، توسط خود نهادهای امریكایی افشا می‌شوند و مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرند. این روند به خودی خود راه را برای رفع تعارض میان اصول و منافع امریكایی در درازمدت باز می‌كند.»
خالدالشهرامی در ادامه‌ی سخنان خود می‌گفت:«برای متعادل شدن سیاست خارجی امریكا تنها فشار داخلی مردم امریكا كفایت نمی‌كند. باید كشورهایی كه در معرض تهاجم منافع امریكا قرار دارند نیز در راستای تقویت اصول دموکراسی و حقوق بشر تلاش كنند. اگر در كشوری هیچ نهاد دموکراتیك و مدافع حقوق بشر وجود نداشته باشد و یا اگر باشد، از قدرت و سازماندهی لازم برخوردار نباشد، امكان ندارد كه امریكا یا هر كشوری دیگر بر نیروها و عناصر منفی سرمایه‌گذاری نكنند. بالاخره هر كشور برای تمثیل منافع خود به مرجعی ضرورت دارد. اگر این مرجع را نیروهای سالم و دموکرات تشكیل ندهند، به طور طبیعی عناصر غیر دموکرات و حتا انحصارطلب جای آن‌ها را پر خواهند كرد.»
ستیو فری در نیویارك با دید عرفانی ـ مذهبی خود به مسأله نگاه می‌كرد:«انسان روز به روز به سوی بهتر شدن پیش می‌رود. ما هنوز هم برای رعایت اخلاق و ارزش‌های برتر به ریاضت ضرورت داریم. امریكا در ابتدای تشكیل خود بنیاد بدی داشته است: برای تشكیل این كشور خون‌های زیادی بر زمین ریخت و نسل‌های بی‌شماری منقرض شد. این بستر هنوز ناله‌ی همان قربانیان را در بطن خود دارد. پدران ما از لحظه‌ای كه به این حقیقت آگاه شده اند، در تلاش جبران آن بوده اند؛ اما هنوز این تلاش پایان نیافته است. باید به جای پول ارزش‌های دیگری خلق شوند. باید به جای قدرت عطوفت احترام شود. باید انسان‌ها خوشی خود را در خوشی هم‌نوعان خود جست‌وجو كنند. اصول و ارزش‌های امریكایی غیر از این چیزی نخواهد بود. زمان به كار است تا این اصول و ارزش‌ها مقامی برتر از منافع فردی و شخصی آدم‌ها بیابند.»