جنبش روشنایی؛ نهادی که نهادینه نشد!

عزیز رویش
جنبش روشنایی؛ نهادی که نهادینه نشد!

جنبش روشنایی، از لحاظ تقویمی، جنبشی در جهان مدرن بود. نیمه‌ی اول سال ۲۰۱۶ میلادی. رنگ و رخسار این جنبش از جنبه‌هایی متعدد، رنگ و رخسار مدنی و مطابق با ارزش‌ها و نورم‌های زندگی مدرن بود. همان‌گونه که در جهان مدرن همه چیز زمینی دیده می‌شود و محاسبه‌ی زمینی دارد، جنبش روشنایی بر «برق» و «لین برق» و «۵۰۰ کیلوولت» بودن آن ناخن می‌گذاشت. وقتی کسانی از موقف حکومت وحدت ملی یا ادعای صاحب امتیاز بودن در حکومت وحدت ملی پرسیدند که شما «برق می‌خواهید یا سویچ برق؟»، سوالی زمینی‌ای بود که پاسخی دقیقا زمینی پس گرفت: «بلی، سویچ برق می‌خواهیم.» یعنی، سویچ برق در انحصار افراد یا حلقات خاص نیست که بتواند آن را در دست کسی بدهد و از دست کسی بیرون کند.

بحث حقوق شهروندی و نفی تبعیض و تحقیر نیز بار روشن مدنی داشت. در گذشته هم مبارزان جامعه از نفی تبعیض و تحقیر حرف می‌زدند؛ اما پشتوانه‌ی این حرف را در حقوق بشر و حقوق شهروندی که از ارزش‌های بنیادین مدنی محسوب می‌شود، جست‌وجو نمی‌کردند. در نهایت، پای خداوند و دین و عدالت اسلامی را به میان می‌کشیدند و اگر کسی به نقض این ارزش‌ها متهم می‌شد، بازخواست و مجازاتش نیز به خداوند و روز آخرت ارجاع می‌شد. در جنبش روشنایی، برعکس، تمام حرف‌ها به استناد مدارک و اعلامیه‌ها و کنوانسیون‌های جهانی مطرح می‌شد و زمام‌داران ارگ نیز به «محاکمه‌ی جهانی» تهدید می‌شدند که در کانبیرا و نیویورک و بروکسل و لندن و مونشن و وارسا برگزار می‌شد.

در مبارزات و حرکت‌های سیاسی و خیزش‌های اجتماعی گذشته‌ی ما از هیچ کدام این حرف‌ها خبری نبود. اگر غیر مذهبی بودیم، راه حل نهایی را در کمونیسم و جامعه‌ی آرمانی بی‌طبقه در آخرالزمان کمونیستی جست‌وجو می‌کردیم و اگر مذهبی بودیم، راه حل نهایی را در حکومت اسلامی و ایجاد جامعه‌ی آرمانی توحیدی می‌دیدیم و در هر دو حرکت -غیر مذهبی و مذهبی- فرجام امر برخلاف آرمان‌های ما بود: با کمونیسم به ۱۴ سال خشونت و ویرانی و آوارگی رسیدیم که میلیون‌ها انسان را کشته و بی‌خانمان کرد. با حکومت اسلامی به دوره‌ی مجاهدین و طالبان رسیدیم که ابتدایی‌ترین حقوق و ارزش‌های انسانی مردم نیز زیر پا شد.

جنبش روشنایی، در ظاهر امر، جنبشی بود فراتر از آنچه به عنوان تجربه‌ی ۴۰ سال گذشته به خاطر داشتیم. جنبشی بود مدنی و مدرن با ابزار و رویکردهای مبارزاتی مدنی و مدرن: تظاهرات، توفان تویتری، به پارلمان‌های معتبر دنیا سر زدن، با سازمان ملل سخن گفتن، اشرف‌غنی احمدزی و عبدالله را در محکمه‌ی جهانی لندن و وارسا بازخواست کردن.

حالا بعد از سه و نیم سال که از آغاز جنبش روشنایی می‌گذرد، می‌بینیم که این جنبش، با وجود هزینه‌های مادی و انسانی سنگین، به هیچ یک از اهدافی که در پیش داشت، نرسید. بحث لین برق که از مسیر بامیان و میدان بگذرد یا از کوه‌پایه‌های سالنگ شمالی و جنوبی، هنوز هم روشن نشده است. سایر نمادهای تبعیض و تحقیر را نیز با همین بحث اول می‌توان دنبال کرد. برای پاسخ به این سوال، باید از حوزه‌های عاطفی یا حُب و بغض‌های فردی بیرون شویم و بر خلاهایی که در حرکت خود داشته ایم، با دید علمی و روش‌مند ناخن بگذاریم.

***

به نظر می‌رسد، جنبش روشنایی، از ابتدا تا انتها، به ایجاد و تقویت پایه‌های معرفتی خود التفات نکرد. تنها این که اسم جنبش روشنایی در تقویم ۲۰۱۶ درج شده بود، قدرت و صلابت و کارایی حضور در سال ۲۰۱۶ را برای این جنبش تضمین نمی‌کرد. اگر مطالبه و داعیه‌ی کلان جنبش روشنایی را کنار بگذاریم، اثرات فقر و تهی‌دستی را در لحظات و اقدامات بی‌شمار این جنبش می‌توان شناسایی کرد که عمدتا از فقر و تهی‌دستی معرفتی آن ناشی می‌شود. شورای عالی مردمی و ترکیب آن نشانه‌ی روشنی از این فقر بود. اعضای شورای عالی مردمی حتا برای لحظه‌ای کوتاه، بر ناکارایی و ضعف این ساختار در رهبری و مدیریت جنبشی که گستردگی و قدرت بسیج آن از همان آغاز مشهود بود، درنگ نکردند.

اعضای محوری شورای عالی مردمی بسیج مردمی در سراسر جهان را به عنوان عمده‌ترین نقطه‌ی اتکا و قدرت خود در مقابله با حکومت وحدت ملی بیان می‌کردند. وقتی احمد بهزاد اعلام کرد که «هر فرد یک رسانه شویم»، این درخواست او به صورت گسترده در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت و از همان لحظه، صدها هزار فعال جنبش روشنایی در صفحات مجازی ظاهر شدند و نقش‌آفرینی کردند. وقتی باز هم احمد بهزاد به «سران ستم‌پیشه‌ی ارگ» هشدار داد که سفیران جنبش روشنایی در سراسر جهان «سفرهای خارجی را زهر جان ‌شان خواهند کرد» یا گفت که «جهان را بر ستم‌سالاران و ستم‌پیشگان تنگ خواهیم کرد»، مشت‌های گره‌کرده‌ی بی‌شماری در سراسر جهان بسیج شدند تا این شعار را تحقق بخشند. وقتی او با شبیه‌سازی عکس خود و مارتین لوتر کینگ فراخوانی را در صفحه‌اش بارگذاری کرد و گفت «از همه‌ی هم‌وطنان عدالت‌خواه در جهان آزاد می‌خواهیم که تبعیض قومی و آپارتاید حاکم بر افغانستان را به محاکمه‌ی جهانی بکشانید»، تدابیر و اقدامات عملی برای این کار در سراسر جهان فراهم شد.

این نشانه‌ها بیان‌گر گستردگی و شعاع نفوذ جنبش روشنایی در وسعت جهانی بود. در داخل کشور، مخصوصا در شهر کابل، تقریبا همه‌ی نیروهای موثر و فعال سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی به کاروان جنبش روشنایی محلق شده بودند. پیش‌گامان جنبش روشنایی نیاز داشتند تا این واقعیت کلان و برجسته را به صورت جدی مورد توجه قرار دهند و برای جلوگیری از هرگونه انحراف، کژاندیشی و سوء رفتار در آن به صورت مسؤولانه و روش‌مند کار کنند. این کار صورت نگرفت و پیش‌گامان شورای عالی مردمی نشان دادند که برای آن‌ها اولویت بسیج عمومی به مراتب جدی‌تر و بیشتر از اولویت ساختارمند کردن و نهادینه‌ساختن حرکت جنبش روشنایی تلقی می‌شد.

تذکرهایی که در این باب مطرح می‌شد، در فضای پر از هیجان و انرژی، صرفا در حد یک توصیه‌ی اخلاقی پذیرفته می‌شد و هیچ عاملی وجود نداشت که حرکت سریع و پرشتاب جنبش را آهسته‌تر کند. تجربه‌ی جنبش روشنایی، با وجود تلخی‌هایی که به همراه داشت، فرصتی فراهم کرده بود تا در کار و مبارزه‌ای که برای تغییر و اصلاح جامعه مد نظر داشتیم، درنگ و تجدید نظر کنیم. احمد بهزاد، به عنوان یک فرد، در رهبری و مدیریت جنبش روشنایی از نقش و نفوذ کم‌نظیری برخوردار بود؛ اما صلاحیت و مؤثریت او در موقعیتی که قرار داشت، از جنس صلاحیت و مؤثریت «قادر متعال» نبود که همه چیز را به مشیت خود زیر و رو کند. این همان نکته‌ی ظریفی بود که خود احمد بهزاد هم به درک و اعتنای آن نرسید و در پاره‌ای موارد اشتباه‌های کمرشکنی را مرتکب شد.

***

وقتی یادداشت‌هایم از دوره‌ی آموزشی دانشگاه یل را مرور می‌کردم، تکه‌های عمیقی را در سخنان دیوید برگ یافتم که تأکید می‌کرد مشارکت افراد – هر چند افراد آگاه و تحصیل‌کرده – خلای نهادهای نیرومند در حرکت‌های جمعی را پر نمی‌کند. جواد سلطانی نیز در درس‌ها و تحلیل‌های خود بر همین نکته تأکید می‌کرد و اتفاقا آن را یکی از دلایل روشن برای اجتناب از خوش‌بینی در حرکت‌های شبه‌مدرن مانند «قیام تبسم» و «جنبش روشنایی» می‌دانست. در یادداشت‌هایی که از دیوید برگ نقل کرده ام، وی سیر رشد و مشارکت آگاهانه و دموکراتیک فرد در جامعه را توضیح می‌دهد و از تأثیرپذیری و تأثیرگذاری متقابل فرد و رهبر یاد می‌کند. وی می‌گوید:

«در جوامعی که فردیت اهمیت کمتری دارد، شما با نقش برجسته‌تر رهبران و حلقه‌های محوری طرف استید. دانش‌مندان غربی اکثرا تلاش کرده اند بگویند که تأکید بر نقش و اهمیت فرد نماد رشد مدنی در تاریخ بشر است؛ یعنی بشر هر چه به سوی گذشته حرکت کند، قبیلوی‌تر و جامعه‌گراتر بوده و هر چه به طرف مدنیت پیش آمده است، فردگراتر شده است. این حرف به معنای این نیست که فردگرایی الزاما خوب است و جامعه‌گرایی نماد عقب‌ماندگی است. نباید این گونه تصور کرد؛ اما تأکید بر نقش فرد، روی‌هم‌رفته از اهمیت زیادی در ایجاد مدنیت جدید برخوردار است. نظامی که بیان‌گر رابطه‌ی گروهی میان افراد است، در جوامع دموکراتیک قدرت‌مندتر و مستحکم‌تر از نظام‌هایی است که در جوامع غیردموکراتیک شکل می‌گیرند. این نظام از پشتوانه‌ی سهم‌گیری آگاهانه و ارادی تک تک افراد ایجاد شده و طبعا تک تک افراد خود را در برابر آن مسؤول احساس می‌کنند.»

دیوید برگ در جای دیگر از تحلیل‌های خود تأکید می‌کند که در حرکت‌های مدرن نقش فرد باید در درون نهاد نهادینه شود و می‌گوید:«در صورتی که افراد با هم‌دیگر در کار معینی اشتراک کنند؛ اما نقش‌ها و موقعیت‌های خود را در قالب نهاد و اصول نهادی به روشنی تعریف نکنند و مخصوصا به نهادینه ساختن آن توجه نکنند، خطر فروپاشی در میان آنان به مراتب برجسته‌تر و سریع‌تر از نهادهایی است که به صورت قبیلوی و بدوی شکل گرفته باشند. نهاد، صرفا با اجتماع افراد و تعیین خطوط ابتدایی برای معین کردن حدود روابط‌ی افراد و ترسیم موقعیت و نقش آنان ایجاد می‌شود؛ اما وقتی می‌توانیم این عملیه را «نهادینه» بگوییم که نهاد مستقل از فرد عمل کند. در غیر آن، شما نهاد دارید؛ اما هیچ عمل نهادینه‌شده را در آن شاهد نخواهید بود. باز هم فرد است که در موقعیت منحصر به فردی نشسته و به جای نهاد تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند.»

جنبش روشنایی، هم از لحاظ نهاد و ساختاری که بتواند وزن سنگین این حرکت بزرگ و جهانی را بردارد، دچار آسیب بود و هم در ذهنیت و مفکوره‌ای که به نهادینه ساختن موقعیت‌ها و نقش‌ها رسیدگی کند. شورای عالی مردمی و ترکیب خاص آن که در مسجد باقرالعلوم شکل گرفت، نمی‌توانست ساختاری مدرن و مستحکم برای تحمل بار جنبش روشنایی باشد. همین ساختار نیز، در همان صورت اولیه‌ی خود به مثابه‌ی یک توافق سنتی و بدوی حفظ شد و هیچ کسی، حتا اصلاحیه‌ی کوچکی هم در ترکیب و شیوه‌های عمل آن پیشنهاد نکرد. وقتی حرکت جنبش روشنایی به راه افتاد، عمل سیاسی با چنان سرعت و فشاری به راه افتاد که پیش‌گامان شورای عالی مردمی از هرگونه تدبیر به خاطر مهار و مدیریت سالم آن باز ماندند.

دیوید برگ در یکی دیگر از تحلیل‌های روشن‌گرانه‌ی خود می‌گوید:«در جوامعی که وضعیت دوران انتقال را تجربه می‌کنند، ایجاد توازن میان ضرورت نهادسازی و نهادینه‌سازی، خرد و هوش‌مندی رهبران سیاسی جامعه را به آزمون می‌گیرد. در دوران انتقال، شما بستر و زمینه‌ای ندارید که در آن به ثبات و استواری نهادها مطمئن باشید. در همچو وضعیت، به طور طبیعی، نقش برجسته‌تری به رهبران و نخبگان سیاسی جامعه اختصاص می‌یابد که به نحوی، هم در نقش کارگزار و هم در نقش ساختار عمل می‌کنند. نخبه‌گرایی در جوامع قبیلوی و بدوی یک اصل قابل درک است. جوامعی که در دوران انتقال قرار دارند، از یک جانب ضرورت دارند که به نقش نخبگان احترام و اعتنا کنند، در عین حال که از اثرات زیان‌بار و بازدارنده‌ی نخبگان در جریان نهادینه‌شدن اصول و ارزش‌های مدرن غفلت نکنند.»

به نظر می‌رسد این همان خلای سنگینی بود که پیش‌گامان شورای عالی مردمی، در فقدان دیدگاه روشن و علمی، از درک آن دور ماندند و در نتیجه، هم جنبش روشنایی و هم خود این افراد، به آسیب‌های خردکننده‌ای گرفتار شدند. جنبش روشنایی جنبش ماند؛ اما هیچ اصلی که بتواند سلامت، بقا و موثریت آن را در برابر چالش‌ها و دشواری‌های گوناگون ضمانت کند، در ساختار شورای عالی مردمی نهادینه نشد.