میخواستم بگویم باید تمام ورزشکاران، هواداران ورزش و مسؤولان ورزش ما این فیلم را ببینند تا مفهوم درست و واقعی ورزش را درک کنند؛ اما حالا میگویم تماشای این فیلم برای همه خوب است، به خصوص در جامعهی پراکنده و دورافتادهی ما که نیاز به روح جوانمردی، پهلوانی و ورزش دارد. شاید برای آن که تختی را میشناسم، از این فیلم خوشم آمد؛ اما فیلم غلامرضا تختی در ژانر بیوگرافی ورزشی شبیه فیلمهای «گاو خشمگین، کشتیگیر، راکی، محمدعلی و …» است. با وجودی که فیلم از صحنهی خودکشی یا مرگ تختی شروع میشود؛ اما به دنبال توضیح زندگی او و مفهوم واقعی ورزش است، نه مدال و تعداد قهرمانی. فیلم تلاش دارد تا مناسبات زندگی یک قهرمان ورزش را در جامعه و زوایای زندگیاش را که الگو و استوره است، به شکل تازه و نزدیکتر به نمایش بگذارد و نمونهی دیگری از جوانمردی که روح ورزش در او حلول کرده است، معرفی کند.
استورهها حاصل رؤیاهای جمعی افراد است و استورهسازی کار فردی نیست؛ برای همین، همیشه دوست داشتهام که جامعهی ما الگوها و استورههای داشته باشد که موجب حرکت و شکلگیری ذهنیت مثبت و خلاق باشند. استورهها شکل میگیرند تا جامعه و مردم الگو داشته باشند و کاش چهرهی استورههای ما به گونهای باشد که در تمام تاریخ بتوانیم با آنها همذاتپنداری داشته باشیم تا تجلی دردها، رنجها و خوشیهای مان باشند. استورهها امروز و در زندگی انسان مدرن نیز نقش بزرگی دارند؛ اما نه از نظر اعتقادی که از نظر تأثیری که در ادبیات و هنر دارند. مسألهای که در افغانستان اصلا جدی گرفته نمیشود و مجامع فرهنگی و رسمی، طرح و فکری بر این موضوع ندارند. استورهها برای ما این فرصت را فراهم میکنند تا جهت درست داشته و آرام باشیم.
فیلم غلامرضا تختی، کار بهرام توکلی، سازندهی فیلم «تنگهی ابوقریب» است که به صورت سیاه و سفید ساخته شده و در صدد برجستهسازی نقش یک قهرمان راستین ورزش در جامعه و در تعامل با مردم است. ورزشکاران قدیمی و به خصوص کشتیگیران ما با او آشنا استند. همه میدانند که آوازهی تختی معطوف به مدالهای المپیک، قهرمانی جهان و آسیایی نیست که برای روحیهی مردمی و پهلوانی او است. فیلم با یک «فلشبک» از دوران شهرت تختی به زمان کودکیاش شروع میشود که او در فقر و تنگدستی به سر میبرد. همین مسأله، نوع انتخاب لوکیشنها، رنگ فیلم و المانتهای استفاده شده موجب میشوند تا تماشاگر از دوران نوجوانی با تختی بزرگ شود و با وجود ضعفهایی که در فیلم وجود دارد، با پیشزمینهی ذهنیای که از شهرت، داستانها و زندگی او دارد، بتواند با فیلم همراه شود. کارگردان، دوران کودکی زندگی تختی را بسیار سیاه و اغراقآمیز جلوه میدهد تا زمینه را برای آن همه جوانمردی و فتوت او در دوران شهرت، فراهم کند که فیلم را به ورطهی «اگزجره» بودن یا بزرگنمایی زیاد سوق میدهد. سیاهیای که فقط ورزش میتواند آن را سپید کند و چنین میشود؛ ورزش زندگی تختی را نجات میدهد و تختی زندگی بسیاری دیگر را!
اغراق شدیدی که در فضاها و لوکیشن وجود دارد، باید زمینه را برای خوبیهای یک پهلوان مردمی فراهم کند؛ اما میان این دو زمان، فاصله افتاده و کمی از لذت و باورپذیری شخصیت اصلی داستان کم کرده است.
کارگردان تلاش دارد که شخصیت فیلمش را قدیس و استورهی به تمام معنا نشان دهد که عادتهای بسیار نیک و انساندوستانه دارد و به حلال مشکلات و برادر بزرگتر در جامعه بدل شده است که همه تلاش دارند، مشکلات شان را از طریق او حل کنند. یک قهرمان بزرگ ورزش که در جامعه عزت و آبرو دارد و مردم به پاس رشادتهایش در میدانهای جهانی و بینالمللی، وساطت او را برای رفع مشکل دیگران میپذیرند.
این همان الگویی است که ما در جامعهی ورزشی و غیر ورزشی خود کم داریم. افرادی که مردم همه او را دوست داشته باشند و او نیز تمام خوشیهایش را برای رشد و پیشرفت جامعه فدا کند.
تختی در این فیلم کسی است که شهرت بسیار زیادی دارد، محبوب است؛ اما بر خلاف دیگران که به دنبال ساختن زندگی و تعامل با ارباب قدرت برای برخورداری بیشتر استند، تمام دار و ندارش، حتا مدال و لباسهای المپیکی و رسمیاش را در حالی که خودش از بیپولی رنج میبرد، به مردم میبخشد.
تختی به هیچ جذابیت و پیشنهاد سنگین و رنگین مالی، برای آن پاسخ نمیدهد که کودکان فقیر فکر نکنند، کودک فقیر دیروزی، امروز به غذا و امکانهای بزرگ و آرمانی دست یافته است؛ یعنی او نه تنها گذشتهاش را فراموش نکرده، بل که در تلاش است تا رابطهی آن را حفظ کرده و کاری نکند تا کودکان امروز که در موقعیت دیروزی او قرار دارند، سرخورده شوند. مسألهای که حتا در تخیل ورزش و ورزشکاران ما نمیگنجد. شناخت تختی و تماشای این فیلم، حتا اگر برای کشور دیگر و بر اساس مصلحتهای سیاسی، حزبی و نژادی در جای دیگری ساخته شده باشد، میتواند موجب ایجاد روحیهی پهلوانی، مردمسالارانه و خوب در جامعه شود. پروتاگونیست یا قهرمانی که آنقدر روی اعتقادات و باورهایش میایستد تا آنتیگونیستها (مسؤولان و جامعه)، زمینهی خودکشی او را فراهم میکنند. کسانی که تختی را میشناسند و این فیلم را دیده اند، معتقدند که حتا روایت قدیسگونهی فیلم از شخصیت تختی نیز در واقعیت به او نزدیک نیست و او حتا بهتر از این است که نشان از ضعف کارگردان در نحوهی تصویربرداری و انتخاب نابازیگران دارد؛ بازیگرانی که فقط به دلیل شباهت فیزیک چهره به تختی، انتخاب شده اند نه قدرت و توانایی بازیگری!