ناوُر، قهری در موقعیت ملی

صبح کابل
ناوُر، قهری در موقعیت ملی

نویسنده: یحیا عرفان

عبدالحسین مقصودی (وکیل سابق ناور) کتابی دارد به نام «سرزمین محرومین» که در آن، دردمندانه به روایت رنج پرداخته است و «فرانتس فانون» نیز کتابی نوشته است زیر عنوان «مغضوبین روی زمین»؛ در یکی از بخش​‌های این کتاب وضعیت آدم​‌های برزخی را به تصویر می​‌کشد که از بهر تبعیض، در «موقعیت قهر بین‌المللی» قرار گرفته اند. وضعیت ناور در دقیقه‌ی اکنون از تاریخ، فاجعه‌بارتر از مغضوبیت و محرومیت است.
ناور بزرگ‌ترین ولسوالی غزنی است؛ اما سهم مردمان آن، از خدمات فقط چیزی جز قرارد داشتن در نقشه‌ی جغرافیایی نیست. اینجا نه حرفی از انکشاف است؛ نه سخنی از عرضه‌ی خدمات و نه هم بحثی از حکومت‌داری. به جای این عناوین ناآشنا، محرومیت است، فقر است، باد است، برف است و فراموشی است و دیگر هیچ!
در سال ۹۸، ناوری را داریم که هنوز یک متر سرک خامه‌ی معیاری ندارد (رویای سرک پخته ندارد، این ملک!). در تمام این ولسوالی حتا یک تعمیر معیاری برای مکاتب آن ساخته نشده است. برای ۸۰ درصد از جمعیت ۱۷۰۰۰۰ نفری ناور، حتا یک بستر برای طبابت معیاری وجود ندارد تا آن که در بسیاری از سال‌ها، آدم‌های زیادی از بهر نرسیدن به شفاخانه، جان داده اند. در ۷۰ درصد از جغرافیای ناور، هیچ​‌گونه امکانات مخابراتی وجود ندارد. در بسیاری از مناطق این ولسوالی، زندگی هنوز به شیوه‌ی «وُرکه نشینی» ادامه دارد.
لازم نیست آمار ارائه شود؛ زیرا هیچ کسی به فکر این برهوت نبوده تا آماری از درد و مصیبت‌های آن تهیه کند؛ نه دولت، نه سازمان‌های جهانی، نه انجوها، نه رسانه‌ها، نه نویسندگان، نه وکیلان، نه فعالان مدنی و حقوق بشری و نه هم رهبران. اگر روزی سرگشته‌ای پیدا شود و آماری تهیه کند، سر و تهِ آمارها سیاه است؛ زیرا لیست پروژه​‌های انکشافی و عرضه‌ی خدمات عمومی از سوی دولت، صفر و یا هم قریب به صفر است؛ از سرک، برق، ساختمان مکاتب، ساختمان کلینیک، ساختمان پل​‌ها، پلچک​‌ها، خدمات زراعتی و توسعه‌ی روستایی شروع تا خدمات اجتماعی و امکانات رفاهی.
به جای این لیست خدمات، آمار فقر بالای ۹۵ درصد است؛ مرگ و میر مادران وحشت‌ناک، خدمات شهری صفر اندر صفر، پروژه‌های توسعه‌ای فقط در حد قصه‌های قشنگ تحصیل‌یافتگان، امکانات رفاهی نامأنوس و امید به آینده همچنان صفر؛ نه تنها این صفرها و هزاران حدود صفری دیگر، برای تان بگویم: ناور سرزمین صفرهای منجمد است. گویی همه چیز را سرما زده است و همه چیز در توفان برف و مهِ ناور، یخ‌بندان شده است. هیچ کس هیچ چیزی نمی‌گوید؛ حتا در میان اخبار و گزارش‌ها نیز، سرنوشت این برهوت فلاکت‌زده ناآشنا و فراموش​‌شده است. گاهی فقط اخبار فاجعه مخابره شده است: (حمله‌ی طالبان، آتش‌افروزی کوچی‌ها، مرگ در سرما، ستم قلدرها، گروگان‌گیری همسایگان و…)
این وضعیت نشان​‌گر تحمیل فلاکت بر مردمانی است که در ظاهر به عنوان شهروند در مسیر تند بادهای کشنده از محرومیت و تبعیض زندگی می‌کنند. شش ماه در درون برف می​‌مانند و کسی هم خبری از آن‌ها نمی​‌گیرد و به دردهای آنان دوایی یافت نمی​‌شود. چه می‌توان گفت؟ جز این که بگوییم: ناور و مردمان آن به مثابه‌ی «دیگری» تعریف می​‌شود و به تبع آن از لیست (توزیع ثروت، رفاه عمومی و عدالت همگانی) پس زده می​‌شود.
ساحه‌ی دردناک ماجرا این است که اکنون « ناوری زیستن» یک وضعیت است؛ وضعیتی که همه‌ساله تجربه‌ی یگانه را عرضه می‌کند و هیچ تغییری در این تجربه به وجود نمی‌آید. حد اقل دو نسل پسین در ناور تجربه‌ی مساوی و یک‌نواخت از شیوه‌ی زندگی دارند؛ روزهای سخت در درون برف‌های خوف‌ناک زمستان، برای شش ماه و عبور روزهای بدون برف اما بدون هیچ تغییر در زندگی مردم، برای شش ماه دیگر. این‌جا رنگ فصل‌ها همیشه تکراری است؛ چنانچه رنگ جاده‌های ناور همیشه در یک حالت است و هیچ تغییری نمی‌کند و آن‌چنان که رنگ نان و دسترخوان و ترک‌های دست و پای کودکان تغییر نمی‌کند، سطح گرسنگی نیز یک‌سان است و هیچ بهبودی ندارد. آن‌چنان که چهره و قامت خیمه‌ها و اتاق‌های خاکی مکاتب تغییر پیدا نمی​‌کند.
چندی پیش یکی از «خوبان روزگار!»، تصویری از یک جوره کفش «ناورپیما» را با نیش کنایه و طعن در رخ‌نامه‌ی فیس‌بوکش گذاشته بود؛ او می​‌خواست تبادری بسازد، برای نشان​‌دادن چگونگی حشر و نشر در این جغرافیا؛ تا مقیاسی آماده کند، برای نمایش «زیستِ سنگی» در ناور. حرفی نگفتم و پاسخی ننوشتم؛ زیرا برای تمام بیچارگی​‌های ناور، پاسخی یافت نتوانستم.