حوا، مریم، عایشه؛ زندگی بی‌معنا است، خودت معنایش کن

نعمت رحیمی
حوا، مریم، عایشه؛ زندگی بی‌معنا است، خودت معنایش کن

در کابل، همواره مرگ نسبت به زندگی پیش‌قدم است؛ اما تصور می‌کنیم که هیولای مرگ، متمرکز جای دیگر و کسانی دیگر است.

همراه «مسرور تابش»، با دلهره، به محل نما-رسانه می‌روم. از نگه‌بان آن‌جا می‌پرسم، امنیت برقرار است؟ می‌گوید، به امید خدا.

قرار است فیلم «حوا، مریم، عایشه»، نخستین اثر بلند داستانی صحرا کریمی را ببینیم. می‌دانم، او مدرک دکترای کارگردانی با گرایش نشانه و زیبایی‌شناسی از اسلواکی دارد، پیرو فلسفه‌ی هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم و متأثر از کیشلوفسکی، آنتونیونی و البته برگمن است.

سالُن سینما، لوکس، تمیز و دارای ۱۷۵ چوکی مخملین است. استقبال مردم خوب و خانواده‌ها آمده اند؛ استقبالی که نشان می‌دهد، اگر سینمای قصه‌گو داشتیم (به خصوص در سال‌های اخیر) و فیلم‌های ما بیش از حد جشنواره‌زده نبود، راهش را پیدا می‌کرد.

فیلم حوا، مریم، عایشه؛ در سه اپیزود، متمرکز به زن و زندگی سه زن، به همین نام است که هرکدام، بیست‌وپنج دقیقه است. سه داستان جداگانه، با نمادها، فضا و الگوهای گوناگون که در نهایت با هم یک‌جا می‌شوند.

اپیزود اول در باره‌ی زندگی حوا (آرزو آریاپور) است که روایتی نزدیک‌تر به زندگی بیشتر زنان این سرزمین است. قصه‌ی زندگی یک خانواده‌ی سنتی که حوا تمام زحمت، رتق‌و‌فتق خانه و رسیدگی به آن‌ را به دوش دارد. زنی‌ که مؤظف به شُستن، پُختن، رُفت و روب، تولید مثل و تربیه‌ی فرزند است.

حوا حامله و سنگین است. خُسر او (حنیف نظامی) که در گفتن دیالوگ (در فیلم) مشکل دارد، پیرمرد ایراد‌گیر و عاشق پرنده است. تمام تمرکز و حواس او معطوف به قفس پرنده، پشک و دوست‌داشتنی‌های خودش است.

او تکلیفش را با مخاطب در همان ابتدای فیلم مشخص می‌کند؛ وقتی می‌گوید، اگر پرنده‌اش نمی‌مُرد، او را دو هزار افغانی می‌خریدند. حرفی که یک کنایه‌ی تلخ و نگاه ابزاری نسبت موجودات (شاید هم زن) است.

همسر حوا (حلیم اژمان) نیز مثل پدر پیرش (فراموش کردن خانواده)، غرق در دنیای رفیق‌بازی و شب‌نشینی‌هایش است.

فضای خانواده سرد است. کارگردان با المانت‌های تاریکی، سنگینی حوا، راه پله‌ی (‌زینه) چوبی که مدام حوا باید از آن بالا و پایین برود، آلودگی صوتی، پرنده‌ی داخل قفس و پشک سیاه کمین کرده بر سر دیوار، با ذهن بیننده بازی و آن‌ را زیر فشار می‌گذارد.

مادر شوهرِ حوا سکته کرده است. او فقط با نگاه‌هایش، حوا را تعقیب می‌کند تا او در نگاه‌های کم‌سویش، آینده و سرنوشت مختوم خود و زنان این سرزمین را نظاره کند. سنگ صبور حوا در برهوت بی‌کسی‌اش، کودکی است که وی در شکم دارد. حوا امیدش به او است، با او درد دل می‌کند و حرف می‌زند.

حوا در میان تنهایی‌هایش، می‌تواند روی پاکی و خوبی اکبر (مدثر امیری) نوجوان و پسر بلقیس (صابره سادات) همسایه‌‌اش، تکیه کند. اکبر با خوش‌رویی به حوا کمک می‌کند، برایش سودا می‌خرد و دستیار او است تا بیننده بداند که هنوز انسانیت نمرده است. همه‌ی مردان بدذات نبوده و زندگی تا بی‌نهایت خالی از انسانیت نیست.

حوا در زمان دلتنگی‌هایش، سراغ قرآن می‌رود. چون کسی را ندارد تا به درد دلش گوش داده و او را از میان تنهایی‌هایش بیرون بکشد.

در اپیزود دوم، مریم در نقشی که ضد نقش حوا است، وارد می‌شود. به هر اندازه که حوا در یک دوره‌ی باطل گیر افتاده و اتوپیایش در سنت خلاصه می‌شود، مریم مدرن است. او که گوینده‌ی خبر در تلویزیون است؛ تابوی سنت را شکسته است.

دنیای مریم شاعرانه، مستقل و آلوده با نمادهای مدرن است. دفتر شعر، کتاب حافظ، سگرت کشیدن، ماهی، آتش شومینه، لباس عروس و پوسترهایی که روی دیوار خانه است.

مریم بر خلاف حوا که در دایره‌ی کوچک (خانواده) تنها است، او در مقیاس بزرگ‌تر (جامعه)، بی‌کس مانده است. وی که به تازگی از شوهرش (فرید) جدا شده است، مجرد و تنهااست. تنهایی، معضل بزرگ در زندگی‌اش است تا بسیاری، چشم طمع به او داشته باشند. مریم روی استقلالش تأکید دارد. فشارها او را نسبت به همه (به ویژه مردان) بدبین کرده است. روحیه‌ی تهاجمی و پرخاش‌گرانه دارد. مدام با فرید در تلفون گپ می‌زند (فریدی که حتا صدایش در فیلم نیست). آشکارا از او متنفر است. انگار که وی مسبب همه‌ی بدبختی‌های عالم باشد به او می‌گوید: «تو به من یاد دادی که مثل سنگ، سرد باشم.»

ایپزود دوم، تمثیلی‌تر است. کارگردان چون خودش طبع شاعرانه دارد، تلاش کرده است، حس‌وحال رؤیایی به آن بدهد. به خصوص زمانی‌ که مریم، لباس عروسی‌اش را از یک صندوق چوبی بیرون کشیده و می‌پوشد.

مریم پر از درد و خسته اما هنوز دو دل و وفادار است. دلش برای روزها و خاطرات خوب گذشته، تنگ شده است.

در این اپیزود، کارگردان تلاش بیشتری برای نزدیک شدن به خواست‌هایش داشته است. شبیه آیینه‌ای که خانم کریمی، روبه‌روی آن ایستاده و مسیر آرزوهایش را مرور می‌کند. نورپردازی گرم، سایه روشن‌ها و فضای شاعرانه‌ی زندگی یک زن مستقل و تنها که انگار میان آرزوها، تابوها و ناهنجاری‌های جامعه، نفسش بریده است.

در اپیزود سوم، عایشه (حسیبا ابراهیمی) دختر بلقیس و خواهر بزرگ‌تر اکبر که تجربه‌ی بازیگری (چند متر مکعب عشق) را دارد، جوان‌ترین بازیگر در میان این سه شخصیت است. مادرش، زن سنتی و دغدغه‌اش عروس شدن وی است. سلیمان (فیصل نوری) پسر کاکای بلقیس، خواستگار عایشه است؛ در حالی ‌که عایشه، مخفیانه با دوست‌پسرش ارتباط داشته و باردار شده است.

سلیمان هم مثل اکبر، پسر نسبتا خوبی است و عایشه با او نامزد می‌شود. بعد از آن، عایشه به دنبال پول است تا مشکل جنین و پرده‌ی بکارتش را حل کند.

باوجودی که لوکیشن ایپزودهای اول و دوم درون ساختمان بوده و بیشتر در تاریکی شب سپری می‌شود، اپیزود سوم در روز و در فضای باز است. عایشه تلاش می‌کند با پول «کَرَه» (چوری) اش و با کمک دوستش مرضیه، پول حل مشکلش را فراهم کند و نزد داکتر برود.

فعالیت در سینما، به خصوص در افغانستان دشوار است؛ اما بدون آن ‌که در چاله‌ی احساسات خط‌کشی شده‌ی معمول بیفتیم، باید منصفانه با این فیلم برخورد کنیم.

به نظرم چفت‌وبست فیلم و پرداخت به سوژه ضعیف است. داستان در طول یک شبانه روز اتفاق افتاده؛ اما باورپذیری آن برای مخاطب دشوار است. وقتی نمایش فیلم در سالُن نما-رسانه، تمام شد، همین سوال را از کسی پرسیدم؛ اما او چنین حسی نداشت.

کارگردان فاصله‌اش را با شخصیت‌های فیلم حفظ و از نماهای نزدیک کمتر استفاده شده است. اپیزودهای اول و دوم بر خلاف اپیزود دوم (که نمایشی‌تر بود) مستندگونه است.

برخی اپیزودها، بیش از حد نیاز، دیالوگ‌محور است که به فیلم ضربه زده است. نورپردازی تا اندازه‌ای خوب است؛ اما تصویربرداری چنگی به دل نمی‌زند. برخی چیزها در این فیلم یا برداشت سطحی و یا هم تقلید از سینمای غرب است. مثل اصرار کارگردان برای زیر فشار گذاشتن مخاطب با زنگ ممتد و پر تکرار تلفون که ترفند قدیمی است. دوم، زندگی مریم که با واقعیت‌های غالب زندگی زنان این سرزمین در تضاد است.

درست است که سینما گزینه‌گویی، عصاره‌طلبی و تمرکز روی سوژه‌های بکر است؛ اما نباید واقعیت زیر سایه‌ی رؤیا قرار گیرد.

به هر حال، نخستین فیلم سینمایی خانم کریمی که تحصیل‌کرده‌ترین هنرمندِ زن در افغانستان است، در جشنواره‌های خارج از کشور مورد توجه بوده و بر خلاف داخل، در بیرون به شدت تشویق شده است.

خانم کریمی  اما نشانه‌ها را درست انتخاب کرده و آن‌چه ذهن مرا پس از تماشای فیلم به خودش مشغول کرده است، انتخاب نشانه‌ها و نام فیلم است. اگر واضح‌تر بگویم، نمادها در سه اپیزود، به ترتیب، «سنت، مدرنیته و پول» است. کریمی نشانه‌شناس است و نشانه‌شناسان، معمولا زبان‌شناسان خوبی نیز استند.

 انتخاب نام‌های قدیمی، نمادها و نشانه‌ها و سیر داستانی این فیلم تا چه اندازه منطبق با دانستنی‌های ما از تاریخ است، می‌تواند موضوع و سوژه‌ی تازه باشد.