شرح عکس: هیپیها در افغانستان
افغانستان امروز، بدبختانه با سه مشخصهی منفی، یکی از بدترین کشورهای دنیا محسوب میشود: ناامنترین کشور جهان، یکی از فاسدترین کشورهای جهان از نگاه دستگاه اداری و دولتی و یکی از بزرگترین تولیدکنندگان مواد مخدر در جهان که هر سهی این عنوانها در سالهای اخیر در پیشانی پرچین و چروک این کشور حک شده است.
از این رو پاسپورت افغانستانی که سند هویت شهروندان این کشور در بیرون از مرزهایش شناخته میشود، در سالهای اخیر پایینترین رتبهی جهانی را در بین پاسپورتهای جهان دارد و بسیاری از شهروندان افغانستان هنگام سفر به کشورهای پیشرفتهی جهان، با مشکلات اخذ ویزه روبهرو اند. در سالهای اخیر، تعداد شهروندان پناهجو از افغانستان به نقاط مختلف جهان، به خصوص اروپا، افزایش چشمگیری داشته است، که به این مشکل بیش از پیش افزوده است. این در حالی است که تا پنجاه سال قبل، افغانستان یکی از مقاصد جذاب گردشگران جوان و پیر خارجی بوده است. گرچند آمار دقیق سالانهی گردشگران خارجی آن سالها در افغانستان در دست نیست.
خارجیهایی که از دوران آرامیهای افغانستان به خصوص بین سالهای ۶۰ و۷۰ میلادی خاطره دارند، شاید نسل شان رو به پیری و در حال انقراض باشد؛ اما آنهایی که هنوز زنده اند، خاطرات جالب و نیکی از افغانستان در دل دارند. این خاطرات آنها، یادآور بعضی از عکسهای جهانگردان وخارجیهای دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ قرن گذشتهی میلادی در افغانستان است که در انترنت زیاد پیدا میشود. من با یکی-دو تن از آنها که از ایتالیا استند به صورت اتفاقی آشنا شده و صحبت کرده ام.
در آن سالها با وجود کشمکشهای سیاسی در زیر پوست، سیاست افغانستان که تحولات سالهای بعد را آبستن بوده، این کشور ظاهرا از آرامش نسبی برخوردار بوده که باعث رفتوآمد خارجیها و جذب گردشگران بوده است. در بین دستهی خارجیهایی که به افغانستان سفر میکرده اند، ممکن محققان، نویسندگان و حتا هم خبرچینان و جاسوسان -مربتط با تحولات این کشور- هم بوده باشند؛ اما گردشگران زیادی هم بودند که بعضی از آنها در پهلوی دیدار از جاهای دیدنی و لذت بردن از طبیعت زیبا و بکر افغانستان، علاقهی خاصی به خرید سوغات از این کشور داشته اند؛ به خصوص خرید صنایع دستی چون قالین و پوشاک سنتی آراسته با نقش و نگار افغانستان و جواهرات سنتی با کیفیت این کشور.
اما گروه خاصی از گردشگران جوانی که در بسیاری از عکسهای آن دوران با پوششهای رنگرنگی و ملنگی در ساحات مختلف افغانستان دیده میشوند، مربوط جنبش «هیپی» اند که شاید در افغانستان امروز زیاد شناخته شده نباشند؛ ولی زمانی، شهرهای کندهار و کابل، از ایستگاههای اصلی مسیر مقدس «هیپی» ها بوده که به «هیپی ترایل» هم معروف است، به حساب میآمده است. در بارهی جنبش هیپی، معلومات زیاد و تعاریف گوناگونی در انترنت یافت میشود. جنبش خودجوش و جهانی هیپی که با سبک زندگی به اصطلاح ملنگوار، بدون دغدغهی تکنالوژیکی و بدون مدرن زیستن معروف است، بیشتر جوانانی معترض بر جنگ و برخاسته از امریکای درگیر جنگ ویتنام بودند و به سایر کشورهای غربی که غرق در پیشرفت شبانهروزی اقتصادی دهههای پساجنگ جهانی دوم بودند، و جنش های مردمی را نادیده میگرفتند، سرایت کرد و رایج شد. گسترش سریع گروههای هیپی که به نظام حاکم بر امریکا اعتراض داشت و آن را به چالش میکشید، تا جایی پیش رفت که باعث هراس سیاستمداران امریکایی و رهبران سایر کشورهای غربی شد و آنها به فکر چارهاندیشی در برابر این جنبش و پیامدهای آن شدند. پیوستن هنرمندان نامدار آن عصر از جمله گروه معروف انگلیسی «بیتلها» به این جنبش، هیپیها را بیشتر از پیش فراگیر میکرد. هیپیها جوانان خسته از سبک زندگی تجملی غربی و نابرابریهای اجتماعی، در جستوجوی سبک بدیل زندگی بودند تا با آرامش زندگی کنند و به کسی آسیب نرسانند. این جنبش، با خاکی زیستی، آزادی در روابط جنسی و باور به عشق آزاد و مخالف جنگ بودند. استفاده از هنر، موسیقی، نقاشی و رسیدن به تعالی را آن طور که آنان در سر داشتند، تشویق و ترویج میکردند. یکی از راههای رسیدن به تعالیای که «هیپی ها» به آن باور داشتند، از خود بیخود شدن و رسیدن به نقطهی معلق، حس بدون تعلق به هیچ جا بود که حتا با استفاده از دود مواد مخدر و سایر داروهای روانگردان به آن راه مییافتند. از نگاه فلسفی، هیپیها از «بودیسم» ی که بیقید و شرط باشد و نه دین بلکه داروی روحی برای آرامش و تسکین انسان باشد، به نحوی پیروی میکردند و همواره با رسوم و سبک زندگی شرق دور و جنوب-شرق آسیا دلچسبی نشان میدادند؛ تا جایی که مسیری را به سوی شرق ایجاد کردند که آن را برای تسکین روح سرکش شان ضروری میدانستند.
در آن سالها، جوانان هیپی که به رسم اعتراض به سیستم حاکم بر جامعهی غربی از خانههای شان فرار میکردند و به این جنبش میپیوستند، به شکل گروهی زندگی میکردند و در تجمعات خودمانی شان دور هم جمع میشدند، با رقص و موسیقی درویشانه جشن میگرفتند، تبادل نظر میکردند و مسیری را جستوجو میکردند تا به آن والاییای که به دنبالش بودند، برسند. آنان که خود را به هیچ جا وابسته نمیدانستند و بیشتر گیاهخوار بودند، مسیر مشخصی را برای سفر روحانی و زیارتی به مقصد رسیدن به آن جایگاه والایی که تصورش را میکردند، ایجاد کرده بودند که به نام Hippie Trail یا Hippie Route معروف شد که از انگلستان شروع شده یک قسمت نیمهراه آن تا نیپال و قسمت کامل آن تا تایلند و حتا بالی در اندونیزی میرسد. جوانان امریکایی، از امریکا به انگلستان میرسیدند و از آنجا با موترهای رنگارنگ شده –به خصوص رنگهای شوخ و تیز با نقش ونگارهای گل گلی- و با سمبولهای صلح و شعارهای ضد جنگ و ضد سرمایهداری، سفرز مینی را آغاز میکردند.
در مسیر این سفر طولانی از اروپا به آسیا، بعضی از هیپیها از سه و بعضی های شان هم از چهار حرف K که حرف اول نام چهار شهر از ایستگاههای مورد علاقهی این مسیر بوده، یاد میکنند. این سه یا چهار نام با حرف «ک»، عبارت اند، از کابل و کندهار در افغانستان، کتماندو در«نیپال» و کوتا در«بالی- اندونیزیا» که در نوشتهها و خاطرات شان از آنها یاد کرده اند. معمولا دلپذیری این شهرهای افغانستان را از نگاه سبک زندگی، سرشاری از لذت، آزادی مردم، مهماننوازی، طبیعت خوب و آب و هوای پاک و به خصوص از کیفیت «مواد دودی» آن بسیاریها تعریف و تمجید میکنند که برای هیپیهای آن زمان مطلوب بوده است. هیپیهایی که این مسیر را عبور کرده اند، هنوز هم با نام این مکانها، خاطرات سرکشی جوانی شان را با حسرت به یاد میآورند و صد افسوس میخورند. افغانستانی با آن گذشتهی شاد و دلپذیر، امروز به چه جایگاهی رسیده است؛ ایستگاهی برای تروریستان و یکی از بدنامترین و ناامنترین کشورهای جهان.
افغانستان درسالهای بسیار دورتر هم سرزمین جذاب برای جادهگشایانی چون آن ماری شوار زینباخ Annemarie Schwarzenbach خبرنگار و وقایعنویس سویسی و دوست و همسفرش ایلا میلارت Ella Maillart عکاس سویسی بوده که بین سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ با موتر به افغانستان سفر کرده اند و خاطرات شان را در قالب کتاب و عکس به نشر رسانده اند.
از آن پیشتر هم نویسندگان دیگری در بارهی افغانستان کتابها نوشته اند؛ اما در هیچ کدام از آنها، به اندازهی دوران عبور «هیپیها» از افغانستان، افسوس و حس نوستالژی دیده نمیشود.
در رسانههای جهانی مطالب مختلفی در بارهی هیپیها و مسیر سفری آنها از اروپا به آسیا نوشته شده و چند کتابی هم در این باره به نشر رسیده است؛ از جمله «هیپی» آخرین کتاب «پاولو کویلیو»، نویسندهی سرشناس برزیلی که خاطرات دوران جوانی او را بازگو میکند که من البته آن را هنوز نخواندهام و دقیق نمیدانم در بارهی ایستگاه «هیپیها» درافغانستان هم چیزی دارد یا خیر.
در سالهای اخیر با وخیم شدن وضعیت افغانستان و تبدیل شدن آن به محلی برای تروریستان منطقه، خاطرهی ایستگاه هیپیها در افغانستان دوباره زنده شده است. در اکثر مطالب و خاطرات نوستالژیک خارجیای که این روزها از دوران گذر «هیپیها» از افغانستان به نشر میرسد، از خصلت خوب مردم افغانسان چون بیآزاری و مهماننوازی شان، از طبیعت بکر این کشور، میوههای خوب، با کیفیت و بامزه تعریف شده است؛ اما یکی از نکات جالب آن تعریف و تجمید بیش از حد از کیفیت مواد «دودزای» افغانستان است که تا هنوز هم دود و چنگش به دهن و دماغ جهانیان میرود. همهی این خاطرهنویسان از کیفیت بالای «فرآوردهای دودی» روانگردان افغانستان چون «چرس» و «تریاک» آن با حسرت یاد میکنند که حالا متأسفانه به تجارت کلان مواد مخدر برای این کشور تبدیل شده است. درحالی که درآن سالها که مهماننوازی رواج بوده، هیپیهای خارجی شاید همین طوری به محافل دوستان افغانستانی شان دعوت میشدند؛ در آن سالها که ظاهرا جنگسالاران و ترریستان هم وجود نداشتند که از تجارت مواد مخدر سود ببرند، یا شاید هم وجود داشته اند و ما بیخبر استیم.
به هر حال، خلاصه این که با گذشت بیشتر از نیم قرن از آن دوران، چه خارجیهای هیپی و غیرهیپیای که افغانستان قدیم را دیده بودند و چه خود افغانستانیهای نسل قدیمی که هیپیها را دیده بودند؛ اما در بارهی جنبش آنها چیزی نمیدانستند، هنوز آن زمان را به یاد دارند و همه یکسان، با حس نوستالژیک، آن سالها را سالهای طلایی افغانستان میدانند.