اگر ایرانی ‌بودم این‌قدر تلاش نمی‌کردم؛ چون مهاجر استم، تلاش کردم

صبح کابل
اگر  ایرانی ‌بودم این‌قدر  تلاش نمی‌کردم؛ چون مهاجر استم، تلاش کردم

اشاره: بتول ناصری متولد ۱۳۷۱ است. او اهل افغانستان و در حال حاضر مهاجر است. او در ایران زندگی می‌کند. خانم ناصری مدرس فن بیان و سخنوری است. او در کنار تدریس، مجری و گوینده‌ی شبکه‌ی جهانی هدهد در صدا و سیمای ایران است. خانم ناصری دارای لیسانس کلام اسلامی و دانشجوی ارشد مدیریت کسب‌وکار در یکی از دانشگاه‌های ایران است.
خانم بتول ناصری، نویسنده‌ی کتاب، «هوش کلامی، ابزاری برای سخنوری» است و این بانوی افغانستانی همچنین در کارنامه‌ی فعالیتش به عنوان یک مهاجر، در سال جاری توانست مقام نخست مسابقات سخنرانی کشوری (تریبون) را در میان هزاران اشتراک‌کننده کسب کند.
این گفت‌وگو را مسیح عزنوی انجام داده است. 
صبح کابل: از تمام هنر، چرا فن بیان و سخنوری را برگزیدی؟
بتول ناصری: اگر بخواهم راستش را بگویم اصلا نمی‌دانستم فن بیان یعنی چه؟ و اصلا دنبال فن بیان هم نبودم. سال ۹۴ بود که پوستر فن بیان و سخنوری را در فضای مجازی دیدم. نوشته بود «فن بیان و زبان بدن.»
وقتی این پوستر را دیدم، فکر کردم که برای زبان ناشنوایان است؛ خیلی پیگیر این قضیه بودم. می‌خواستم که یک مهارتی داشته باشم وقتی بر می‌گردم افغانستان؛ وقتی دیدم با کلی ذوق ثبت نام کردم. شهریه‌اش هشتاد هزار تومان بود. بدون این ‌که بپرسم چی است؟ ثبت نام کردم و شهریه را واریز کردم. وقتی که در جلسه‌ی توجیهی‌اش شرکت کردم، فهمیدم که برای زبان اشاره نیست. حتا می‌خواستم کلاس را ترک کنم؛ ولی گفتم حالا که آمدم یک چند لحظه‌ای را بنشینم، ببینم چطور است.
وقتی استاد صحبت کرد که چقدر فن بیان روی جامعه و رفتار ما تأثیرگذار است؛ از آن‌جایی که دختر بسیار خجالتی بودم؛ گفتم همین ‌که اندکی اعتمادبه‌نفسم تقویت شود؛ برای من کافی است.
صبح کابل: آیا خانواده‌ی ‌تان موافق بود؟
بتول ناصری: به هیچ عنوان. آن‌ها اصلا نمی‌دانستند که من در چنین کلاسی شرکت می‌کنم. خانواده‌ی من بسیار مذهبی و پدرم روحانی بود. نه تنها پدرم که تمام قوم‌ ما روحانی استند. بنا بر این، مخالفت شدید می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که شرکت کنم. وقتی که هژده سالم بود؛ به عنوان فروشنده‌ی کیف، مشغول به کار و با مخالفت شدید خانواده روبه‌رو شدم. حتا فامیل‌ها می‌آمدند با مادرم گپ می‌‌زدند که این دختر را شوهر بده که دارد اوضاع بد می‌شود و من با تلاش زیاد توانستم پدرم را راضی کنم. آن هم به شرطی که محل کار نزدیک به خانه باشد. من اولین دختر فامیل بودم که سر کار رفتم.
صبح کابل: در این مسیر با چه مشکلاتی مواجه شدید؟
بتول ناصری: نخستین مشکل من خانواده‌ام بود. همان طوری که گفتم، به خاطر مذهبی بودن ‌شان، همیشه به من می‌گفتند، خجالت نمی‌کشی که برای مردها سخنرانی می‌کنی؟ ولی من همواره با آن‌ها مقابله می‌کردم؛ می‌گفتم چطور وقتی حضرت زینب سخنرانی کرد؛ ایرادی نداشت؛ اما برای من خجالت‌آور است؟
یادم است که وقتی در شبکه‌ی هد هد ثبت‌نام شدم؛ از طرف خانواده تشویق نشدم. شب‌هایی بود که تا ساعت دو یا سه، سر ضبط بودم؛ وقتی‌ که می‌آمدم خانه، باید تا رسیدن صبح پشت در می‌نشستم تا من را به خانه راه بدهند. این کارها را می‌کردند که من تلویزیون را رها کنم؛ ولی من دست نمی‌کشیدم. می‌گفتم باید خودم را به جایی برسانم که خانواده‌ام، پشیمان شوند.
صبح کابل: انگیزه‌ی دیگر هم داشتی؟
بتول ناصری: یکی از چیزهایی که به من انگیزه می‌داد؛ تمام نه‌هایی بود که می‌شنیدم. اولین نه‌‌ی که شنیدم از استادم بود؛ چون نسبت به سایر افراد در کلاس خیلی ضعیف بودم. گفت «تو نمی‌توانی».
خواستم به آن آدم ثابت کنم که من اگر تلاش کنم قطعا می‌توانم و این ‌که خانواده‌ام بسیار محدود و بسته بود؛ تمام حرف ‌شان این بود که من ازدواج کنم و بعد بروم دنبال این کارها؛ اما من گفتم نه.
خواستم که به عنوان یک دختر، یکه و تنها؛ ثابت کنم که می‌توانم از پس این کارها بر‌آیم و به چیزی که می‌خواهم دست یابم.
صبح کابل: نگاه شما به مهاجرت چگونه است؟ سنگ سر راه یا یک فرصت خوب؟
بتول ناصری: شاید این شعار باشد؛ ولی من می‌خواستم این را به همه ثابت کنم که مهاجرت محدودیت نیست. اگر من یک دختر ایرانی ‌بودم؛ برای خواسته‌ها و استقلالم این قدر تلاش نمی‌کردم؛ چون یک دختر مهاجر بودم تلاش کردم. مشکلات، پله‌ای برای رسیدن به آرزوهایم بود؛ چون هر قدر که سد راهم می‌شد، من بیشتر انرژی می‌گرفتم. وقتی که به قُم رفتم اداره‌ی اتباع برایم مجوز فعالیت نداد؛ اما من کنار نکشیدم. آمدم تهران شروع به فعالیت کردم. و گفتم کاری می‌کنم که خود شان بیایند دنبالم.
صبح کابل: از مشکلات گفتید، حالا از موفقیت‌ها بگویید.
بتول ناصری: سال ۱۳۹۶ در رقابت‌های همدل و در شبکه‌ی ولایت قم، قصه‌خوان برتر شدم. زمستان همان سال، به شبکه‌ی جهانی هدهد راه یافتم، سال ۱۳۹۷ در مسابقات سراسری تریبون، عنوان سخنران خلاق را بردم، در مسابقه‌ی اعجوبه‌های سخنرانی و صحنه‌گردانی مقام سوم را گرفتم، از جشنواره‌ی پردیس، دیپلم افتخاری سخنرانی کسب کردم و امسال (۱۳۹۸) در مسابقه‌ی سراسری تریبون از میان ۱۳۰۰ نفر، برنده‌ی مقام اول شدم.
صبح کابل:کتاب هم نوشتید، در این باره بگویید؟


بتول ناصری: «هاوارد گاردنر»، روان‌شناس رشد و استاد دانشگاه هاروارد امریکا، می‌گوید، انسان‌ها هشت هوش دارند که در مکاتب فقط روی هوش منطقی و ریاضی بچه‌ها کار می‌شود؛ در حالی که در اروپا اول‌تر از همه، روی این هوش‌ها، مثل هوش موسیقی‌یایی، فضایی، جنبشی، درون‌فردی، میان‌فردی، و هوش کلامی؛ کار می‌شود. هوش کلامی مرتبط با تسلط روی سخنوری و فن بیان است که من روی آن کار می‌کنم؛ چون دیدم زیاد کتاب در این باره نوشته نشده است. البته «تونی بوزان» نویسنده و مشاور آموزشی انگلستانی، کتابی در باره‌ی هوش کلامی دارد؛ منتها تمرین‌هایش بیشتر حالت آزمایش و معماگونه است. من در کتابم تمرین‌هایی قرار دادم که این‌گونه نباشد و کمک کند که نیم کره‌ی چپ و راست مغز افراد را تقویت کند. این کتاب، امسال به یاری دوستان به نشر رسید.
صبح کابل: می‌خواهم از نقش نخبگان و فرهنگیان افغانستانی مهاجر و تأثیرگذاری آن‌ها بر دید ایرانی‌ها نسبت به جامعه‌ی مهاجر بگویید. آیا اول شدن شما از میان ۱۳۰۰ نفر که بیشتر ایرانی بودند؛ توانست حداقل دید قشر فرهنگی ایران را نسبت به جامعه‌ی مهاجر تغیر بدهد؟‌
بتول ناصری: خیلی زیاد. اگر برگردیم به دوران کودکی و نوجوانی من، وقتی در خیابان راه می‌رفتم، رفتار و برخوردهای بدی با ما می‌شد؛ تا حدی که آن باور تحقیر، هنوز در نگاه ما مهاجران از زاویه‌ی دید ایرانی‌ها است. این خیلی باعث اذیت ما می‌شد ولی به یک‌باره نمی‌دانم چه شد که رسانه‌های ایران به سمت و سویی رفتند که فعالیت‌های مهاجران را نشان بدهند. البته این تلاش‌های خود مهاجران هم بود. چه در زمینه‌ی ورزشی و چه فرهنگی-هنری؛ و این تلاش‌ها پشت پرده نماند؛ چه از طریق فضای مجازی و رسانه‌ها به گوش همگان رسید؛ و این هم یک تلنگری شد به خود ما مهاجران که برای پیشرفت، نیازی نیست حتما به کشورهای اروپایی برویم. این‌ها موجب شدند که دید ایرانی‌ها نیز کم کم مثبت شد و فهمیدند که همه‌ی آن‌چه رسانه‌ها که از کشتار، انتحار و خون‌ریزی نشان می‌دهد نیست و استعدادهای نابی هم در بین افغانستانی‌ها هست. تبادل فرهنگی بیشتر شد؛ مثل غذاهای سنتی افغانستان، آداب و رسوم؛ وقتی این‌ها به دید عوام مردم ایران رسید، خیلی باعث شد که دید شان نسبت به مهاجران عوض شود. من خیلی از این قضیه خوشحالم؛ هنگامی که در مسابقه‌ی تریبون جزو ده نفر برتر انتخاب شدم؛ رفتم اجرا کردم؛ وقتی آمدم پایین این ایرانی‌ها بودند که تک تک شان آمدند و تبریک گفتند و به من انگیزه دادند. با این که موضوع اجرای من یک موضع افغانستانی بود، من با برقع (چادری) اجرایی با موضوع انتحار، خشونت علیه زنان و توان‌مندی زنان را روی استیج بردم. این موضوع را خیلی دوست داشتم.
صبح کابل: تصور می‌کنید موفق شده اید؟ آیا این سقف آرزوهای تان است که مخالفان را سرجای شان بنشانید؟
بتول ناصری: نه، این تازه شروع است. مشکلات برای من زیادتر هم شده. دیگر مشکل خانواده را ندارم؛ آن‌ها حالا حامی من استند ولی مشکلاتی دیگری است؛ خیلی‌ها من را نمی‌پذیرند به خاطر دختر بودنم؛ این حسی ا‌ست که از برخوردهای شان می‌گیرم. مثلا خیلی‌ها دوست ندارند، مدرس ‌شان خانم باشد. یک آقای سر کلاس من آمده بود. هوش کلامی یک سری تمرین‌هایی دارد که به صورت بازی باید کار کنیم. آن آقا گفت این مسخر‌ه‌بازی‌ها چیست و کلاس را ترک کرد؛ اما وقتی نفر اول مسابقه شدم با من تماس گرفت و بعد تبریک گفت و این که کار تان خیلی درسته. گفتم شما که چیزی دیگری می‌گفتید. گفت به خاطر این بود که نمی‌توانستم بپذیرم که مدرسم یک خانم باشد؛ فکر کردم مدرس ما یک آقا است.
صبح کابل: در عصر ارتباطات؛ هنر و تخصص شما چقدر می‌تواند برای جامعه مفید باشد؟
بتول ناصری: این تخصصی‌ است که همه به آن نیاز دارند. باوجودی که همه‌ی افراد می‌گویند، چه ربطی دارد؟ ما که بلدیم حرف بزنیم، درست؛ اما آیا بلدیم خوب حرف بزنیم؟ واژه‌ی مناسب در هر جای بکار ببریم؟ آیا می‌دانیم با چه شخصی با چه لحنی صحبت کنیم؟ این‌ها همه تأثیرگذار است.
مثلا خیلی‌ها هستند که روی‌ شان نمی‌شود که حقوق ‌شان را از صاحب کار شان طلب کنند؛ من خودم یکی از همان افراد بودم. چهار سال در یک مطب دندان پزشکی که همه‌ی کارها با من بود با حقوق دوصدهزار تومان کار کردم. هیچوقت هم این جرأت را نداشتم، خجالت می‌کشیدم که نسبت به افزایش حقوقم درخواست بدهم‌؛ و این خیلی آزارم می‌داد.
این بر می‌گرده به همین مبحث که ما اعتمادبه‌‌نفس کافی را نداریم. وقتی فن بیان ما قوی شود، اعتمادبه‌نفس لازم را کسب می‌کنیم؛ عزت نفس ‌مان تقویت می‌شود. متأسفانه عزت نفس ما مهاجران به خاطر برخوردهایی که قبلا با ما شده، خیلی شکسته است؛ ما نیاز داریم تا این‌ها را تقویت کنیم و خیلی ناراحتم که مهاجران از این مهارت اطلاعی ندارند؛ و خیلی پیگیر نیستند.
اما باز جای شکرش باقی ا‌ست که درصد بالایی از جوانان مهاجر به این سمت آمدند؛ اما بعضی‌ها به اشتباه آمدند؛ این‌ که دوره‌ای را شرکت می‌کنند و در پایان می‌خواهند یک مجری، گوینده و یا سخنران شوند. این فکر قشنگ است؛ اما ما اول باید اعتمادبه‌نفس خو دمان را تقویت کنیم؛ از لحاظ توسعه‌ی فردی خود مان را به یک جایی برسانیم؛ آن زمان اگر در یک مبحثی استعداد داشتیم، برویم دنبالش؛ و تخصصی‌تر دنبال کنیم چرا که به یک دوره، کسی دبلور، مجری، گوینده و سخنران نمی‌شود.
صبح کابل: روزی در اصفهان استید؛ یک روز قم و روز دیگر در تهران. مشغول چه فعالیت‌های استین؟
بتول ناصری: دوستان من خیلی به من انرژی می‌دهند؛ دوستم خانم تاجیک و آقای عابدینی؛ اگر این‌ها نمی‌بودند، شاید من اینقدر محکم نمی‌ایستادم؛ چرا که هر بار زمین خوردم این‌ها بودند که مرا تشویق کردند.
خیلی از جاها از هم‌وطنان خودم سد راهم ‌شدند، حتا آن‌هایی که تحصیل‌کرده بودند، سعی ‌کردند که به من ضربه بزنند؛ و این خیلی ناراحتم می‌کرد؛ ولی همین افراد بودند که در ادامه‌ی راه تشویقم می‌کردند. چون در قم به من اجازه‌ی فعالیت ندادند؛ به خودم قول دادم که اینقدر رشد کنم که روزی خود شان درخواست دهند که بیا اینجا، یک دوره و یا یک سمینار برگزار کن. چرا من باید ساعت هفت صبح راه بیفتم که ده برسم تهران و سپس دو یا سه شب برسم خانه. آیا این حق من است؟ با کمک دوستان شروع کردم به فعالیت. در اصفهان دوره برگزار کردم؛ تهران، ورامین، کرج؛ و در فرجام هر دوره وقتی می‌بینم یکی تغییر کرده، خوشحال می‌شوم. این دوره‌ها علاوه بر این ‌که حالم را بسیار خوب می‌کرد، موجب شد که پیشنهاد کاری داشته باشم. اولین پیشنهادی که به من شد از طرف مؤسسه‌ی گلاب بود که با من تماس گرفتند و گفتند که هر دوره‌ای که می‌خواهی برگزار کنی، ما از شما پشتیبانی می‌کنیم و حتا سالن رایگان در اختیار تان قرار می‌دهیم. اول فکر کردم که چیزی در پشت این همه مهربانی اس؛ ولی دیدم که جز کمک کردن به منی دختر مهاجر چیزی دیگه‌ای نیست.
صبح کابل: فعلا با خانواده زندگی می‌کنید یا مستقل؟ آیا از نظر مالی به خانواده کمک می‌کنید؟
بتول ناصری: هم با خانواده هم مستقل؛ چون رفت و آمدم در تهران زیاد بود و موقع برگشت مسیر خطرناکی را طی می‌کردم؛ تصمیم گرفتم که با دوستم خانم تاجیک در تهران یک منزل بگیرم. فعلا آخر هفته‌ها تهران استم؛ چون سال ۱۳۹۱ پدرم فوت کرد؛ برادرانم جدا استند و به مادرم که از بیماری‌های متعدد رنج می‌برد؛ کمک می‌کنم.
صبح کابل: رمز موفقیت تان را چه می‌دانید؟
بتول ناصری: پشت کار و تلاش. این ‌که لحظه‌ای جا نزدم. شده بود شب تا صبح بیدار می‌ماندم و کتاب می‌خواندم، در خیابان تمرین می‌کردم، موقع ظرف شستن تمرین می‌کردم؛ بارها سر این قضیه کتک و کمربند خوردم؛ ولی دست نکشیدم. من هیچگاه تسلیم نشدم. برای آن‌چه می‌خواستم، تمام انرژی و توانم را بسیج کردم و این راز موفقیت‌های ناچیزم است. هنوز به جایی نرسیده ام، باید بیشتر تلاش کنم. افق‌های خواست، دید و قله‌ی آرزوهایم بسیار بلندتر از این است.
***
گفت‌وگوی بعدی با عبدالسمیع فیضی، قهرمان مبارزات آزاد افغانستان است که روز چهارشنبه ۶ قوس ۱۳۹۸ در شماره‌ی ۱۲۶ روزنامه‌ی صبح کابل به نشر خواهد رسید.