من هنر را شکلی از سیاست می‌دانم

زاهد مصطفا
من هنر را شکلی از سیاست می‌دانم

مسعود حسن‌زاده، شاعر، ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز؛ دو کتاب شعر چاپ کرده است، در ۳۸ فیلم موسیقی متن کار کرده، بنیان‌گذار «گروه موسیقی مورچه‌ها» و «گروه موسیقی ناجو است. چند آلبوم ترانه ساخته و تک‌آهنگ‌هایی که چند آوازخوان جوان افغانستان خوانده اند. حسن‌زاده متولد هرات است و دانشکده‌ی ادبیات را نیمه‌تام رها کرده است. او از شعر شروع کرده، نقاشی کرده و کاریکاتوریست‌ بوده است زمانی. به گفته‌ی خودش به لحاظ کاکرد فراگیرتر موسیقی، به این هنر چسبیده است.
صبح کابل: چطور شد که شعر را رها کردید و دنبال موسیقی رفتید؟
حسن‌زاده: بر خلاف شاعران افغانستان که معمولا از شعر موزون شروع می‌کنند، من از شعر آزاد شروع کردم، مشخصا شعر شاملویی. در کتاب دومم کم کم تلاش می‌کردم به سمت شعر زبان نزدیک شوم. از محدود کسانی بودم که در شعر افغانستان دست و دل‌بازانه به سمت تجربه‌های زبانی در شعر منثور رفتم. بعدها به اساس مطالعاتی که داشتم، احساس کردم که شعر نمی‌تواند کارکرد داشته باشد. بیشتر تزئینی شده و جدی‌ترین شعرها در نهایت همان لحظه یک لذت خلق می‌کنند و می‌روند. شعر دوره‌ی ما خارج از مسؤولیت است و معافیت؛ به همین خاطر ما شاهد برآمدن کدام جریان ادبی مشخصی نیستیم. این مشکل شاید در ایران هم باشد و در دیگر کشورها همچنان. احساس کردم که شعر ما خودش را معاف می‌داند؛ اولا از به وجود آوردن جریان و دوما از پیوند دادن خود با مسائل اجتماعی؛ چیزی که به صورت جدی دغدغه‌ی من بود. فکر کردم با موسیقی بهتر می‌توانم این دغدغه را دنبال کنم.
صبح کابل: این معافیت به نظر تان همگانی است؟ شما می‌توانستید شعری بگویید که معافیت نداشته باشد؛ امکان بالقوه‌ی موسیقی در داشتن مخاطب و تأثیرگذاشتن، نقشی در این انتخاب داشت؟
حسن‌زاده: من شعر زبانی را تجربه می‌کردم و شعر زبانی در فضایی مثل افغانستان یک بن‌بست محض بود؛ اما در افغانستان از محدود کسانی بودم که تا همان بن‌بست رفتم. یک تعداد از کارهایم را چاپ کردم و عده‌ای را هم چاپ نکردم. از خود سؤال کردم که ضرورت زبان‌گرا شدن شعر در افغانستان چیست؟ حد اقل من در آن زمان پاسخی برای این سوال نداشتم؛ شاید عده‌ای داشتند؛ اما در میان حرف‌هایی هم که آن زمان گفته می‌شد، پاسخی برای این پرسش وجود نداشت. از یک طرف کسانی که ادبیات زبان‌گرا کار می‌کردند اندک یا نبودند و نوشتار در این حوزه کم بود. این بحران، بحران شعر دهه‌ی هفتاد ایران هم بود که عده‌ای پا پس کشیدند و شاعران ساده‌سرا شدند. مسأله‌ی اصلی اما همان حرف اولم بود که نسبت این شعر با اجتماع چیست؟ اگر قرار است آدم به حقله‌ی کوچک شاعران و منقدان شعر بگوید که شاید بشود چیزهایی گفت؛ ولی من جزو این آدم‌ها نبودم. من مطالعات فلسفه، جامعه‌شناسی و سیاست داشتم، برایم می‌گفت که این معافیت را باید از ادبیات دور کرد. برای ادبیات باید یک وظیفه داده شود. در هر دوره‌ی تاریخی یک وظیفه وجود داشته است. حتا اگر اهل ادبیات و هنر ناب باشید؛ ناب بودن هنر و ادبیات در یک دوره‌ی تاریخی یک وظیفه است. با این نوع شعر (شعر زبان) من پاسخی به این پرسش داده نمی‌توانستم. زبان‌گرا شدن شعر به پیچیده شدن شعر می‌انجامید و این چیزی بود که رابطه‌ی من را با مخاطبی که درگیرش بودم، خراب می‌کرد.
صبح کابل: چه شد که سراغ شعر زبان رفتید؟
حسن‌زاده: به لحاظ مطالعاتی که قبلا در ادبیات داشتم و روابطی که با شاعران ایران و خصوصا شاعران دهه‌ی هفتاد داشتم؛ آبشخور من هم کتاب‌هایی بود که از این نوع شعر می‌گفت. شاید یک قسمتش تقلید بود؛ اما با این نوع شعر (شعرزبان) درگیر شده بودم. اگر از من پرسان شود که دلیل کمی درونی‌تر و اجتماعی‌تر هم داشته باشد که یک شاعر چطور در آن زمان در افغانستان شعر زبان می‌نویسد، من نمی‌توانم پاسخ مشخصی بدهم. وقتی بعدها «ضل‌الله» براهنی را خواندم، مثل این که چیزی در مغزم صدا کرده باشد؛ فهمیدم که شعر زبان یعنی اجرای شعر در زبان (وقتی از زبان یک زندانی روایت می‌کنید، طرز حرف زدن و ادای کلماتش با آدمی که آزاد است فرق دارد.) این‌ها مجموعه‌ی دلایلی بود که من را به سمت شعر زبان کشاند. البته بسیار به احتیاط؛ چون همین حالا که به پشت سرم نگاه می‌کنم؛ می‌بینم که هر کاری کرده ام، در نهایت یک آدم محتواگرا بوده ام؛ حتا در اوج بازی‌های زبانی‌ام، محتوا را حفظ کرده‌ ام.
صبح کابل: در مورد نسبت شعر و موسیقی چه فکر می‌کنید؟ نیاز می‌دانید شعر را همراه با موسیقی؟
حسن‌زاده: من یک موسیقی‌شنو خوب بودم از سن‌ پایین؛ دغدغه‌ی من از این جا شروع شد که فکر کردم در موسیقی باید یک کاری بکنم. برای همین سال‌ها جست‌وجو کردم و تجربه هم کردم. در سال‌های ابتدایی به خاطری که به ادبیات علاقه داشتم، بیشتر غزل‌های دوستانم را می‌گرفتم آهنگ می‌ساختم و می‌دادم که دوستان بخوانند. از سال‌های ۲۰۰۷ به جایی رسیدم که گفتم کافی نیست این کارها؛ از این جا شعر بیشتر جانشین تصنیف شد. تصنیف یک فضای تنگ‌تر است؛ نسبت به شعر. در شعر سپید یا شاملویی شما از قبل با هیچ محدودیتی مواجه نیستید. من تلاش کردم که این کار را در موسیقی هم بکنم. به لحاظ امکانی که موسیقی دارد و نیاز به خواندن نیست؛ در رستورانت، موتر و دیگر جاها خواسته یا ناخواسته مردم می‌شنوند و شما واکنش‌های شان را می‌گیرید. این واکنش‌های مردم یک مقدار آدم را کج و راست و وادار می‌کند که ببیند تا کجا پیش رفته است و باید چه کارهایی بکند. من در اوایل تلاش‌هایی کردم که شعرهایی از شاملو و نیما را کار کنم و خودم چیزهای شبیه این‌ها را نوشتم و رویش کار کردم؛ اما نتیجه‌گیری امروز من این است که می‌شود تصنیف را ارتقا داد که از خیلی شعرها بهتر ساخت. این اتفاق در همه دنیا افتاده است؛ در موسیقی افغانستان تصنیف‌هایی است که از خیلی شعرها بهتر است. به نوعی این را دریافتم که مسأله‌ قالب و فرم نیست؛ این که شما چه برخوردی با قالب و فرم می‌کنید مهم است. از این جا بود که پیوند موسیقی و شعر برایم ناگسستنی شد. سه چهار سال پیش یک آهنگ ساختم به نام «کابل در خواب است»، شعر کاملا سفید است؛ اما بعض جاها یک قافیه هم دارد. این آهنگ در کارنامه‌ی من کار بی‌سابقه‌ای بود؛ حد اقل در همین موسیقی افغانستانی هم که من می‌شنوم، نمونه‌ی مشابهی ندیدم.
صبح کابل: چطور شد که در موسیقی به دام نخبه‌گرایی نیفتادید؟
حسن‌زاده: نخبه‌شدن موسیقی به یک پیش‌شرط نیاز دارد که مسأله‌ی آموزش اکادمیک موسیقی است؛ وقتی موسیقی علمی می‌شود، کارکرد موسیقی فرق می‌کند. شخصا خود من تحصیل‌کرده‌ی موسیقی نیستم. بیشتر با کار، تمرین شخصی و شنیدن یاد گرفتم. برای چنین آدمی کمی سخت است که موسیقی بسیار نخبه تولید کند. ولی گاهی ابایی نیست؛ مثلا شعری را انتخاب می‌کنم که محتوای نخبه‌گریانه دارد. مقوله‌ی نخبه‌گرایانه هم یک مسأله‌ی مشخص نیست؛ چون برای یکی شاید شعر بیدل نخبه‌گرایانه باشد برای دیگری هم شاید از واصف باختری یا حتا یک تصنیف. من شخصا به این بخشی از ماجرا بیشتر فکر نمی‌کنم. تلاشم این است که خودم را راضی کنم. موضوع اصلی این است که خیلی عوام‌گرایانه نباشد و حرفی برای گفتن در وضعیت جامعه داشته باشد.
صبح کابل: حاصل درگیری‌ات با موسیقی چه بوده است؟
حسن‌زاده: از سال ۲۰۰۳ تا حال تقریبا برای ۳۸ فیلم، موسیقی متن کار کردم که آخرینش، «نامه‌ای به رییس‌جمهور» ساخته‌ی رؤیا سادات بود که گویا به اسکار معرفی شده بود. در دو جشن‌واره در کابل، جایزه‌ی بهترین موسیقی فیلم را گرفتم. در عرصه‌ی ترانه‌سازی سه آلبوم به «گروه مورچه‌ها» ساختم که تمام کارش از خودم است، پنج آلبوم به شکیب مصدق ساختم، سه آلبوم برای خودم ساختم که یک آلبومش را ثبت کردم و یک تعداد کارهای پراکنده که دوستان خواندند؛ مثلا رفیع بهروزیان ده پارچه کارهایم را خوانده است و آرش بارز کارهایی که ارجینل از خودش است، تقریبا هشتاد درصدش از کارای من است. «گروه موسیقی مورچه‌ها» «ناجور» را تأسیس.
صبح کابل: بیشتر چه اندیشه‌ی مشخصی را می‌توان دنبال کرد در کارهایت؟
حسن‌زاده: من بیشتر پریشان‌فکر استم و کارهای متفاوتی از شعر تا نقاشی، کاریکاتور و تست‌های مختلف موسیقی از موسیقی سنتی هرات تا موسیقی مدرن؛ راگ، بلوز و پاپ کار کردم و تلفیقی از این ها را. در موسیقی فیلم همچین فضای بسیار مدرن و سنتی را کار کردم؛ سخت است مشخص کرد، چه اندیشه‌ی مشخصی را دنبال کردم. دغدغه‌ی مهمم این بوده که هر کاری می‌کنم، رد پای خودم را بگذارم در آن. در ابتدای کار بیشتر علاقه‌مند مطالعات پست‌مدرنستی بودم؛ هم در موسیقی و هم در ادبیات که البته پله‌ی ادبیات بیشتر می‌چربید. مطالعات در ادبیات، لا اقل این را می‌فهماند برایم که موسیقی پست‌مدرن چه ویژگی‌هایی دارد. در ابتدا در موسیقی فیلم سعی می‌کردم بیشتر از این کارها بکنم. در حوزه‌ی ترانه‌سازی بیشتر برخوردم، برخورد شالوده‌شکنانه بود. از سال ۲۰۰۵ که گروه مورچه‌ها را تأسیس کردم، یک نوع ریش‌خندی علیه کل موسیقی جدی افغانستان بود. در پهلوی این تجربه‌ها، تجربه‌های کمی وزین‌تر هم داشتم. استفاده از غزل‌های عاشقانه‌ی دوستان. احساس می‌کنم همه‌ی این‌ها به نوعی به هم گره می‌خورد. اگه مشخا تاریخ بدهم، در ده سال گذشته، بشتر روش «انارشیستی» داشتم؛ هم در شعر، هم در موسیقی و هم در زندگی‌ام. آدمی استم که به لحاظ فکری با هیچ قدرت متمرکزی نمی‌توانم کنار بیایم؛ فرقی ندارد، سیاست باشد، سنت باشد، مذهب باشد و یا پدیده‌ی دیگری. اگر مبنای فکری من را در افتادن با قدرت در بخش‌ها مختلف فرض کنید، لازمه‌ی آن این است که در عین زمان که جاهایی را تخریب می‌کنید، باید جاهایی را هم التیام ببخشید. به همین دلیل در حوزه‌ی نوشتار، که تنها شعر نیست، در جامعه‌ی عقب‌افتاده‌ای مثل ما، لازم است با قدرت که اساسی‌ترین چیز این جامعه است. دو ماه پیش، نظر به وضعیتی گفت‌وگو با طالبان بود و تغییر نظام و محدویت‌هایی که گفته می‌شد می‌آید، من آهنگی ساختم که نام آهنگ را «چی» گذاشتم. «اگر کرکس‌ها رییس شدند؛ اگر کرگدن‌ها از تپه‌ها پایین آمدند؟» این‌ها پرسش‌هایی است که تبدیل به یک مطالبه‌ی سیاسی مشخص نمی‌شود؛ چون فقط «وِروِر» مردم است. موسیقی رسانه‌ای است که می‌تواند این را تبدیل به متن کند. به نظر من این برخورد، مبارزه با قدرت است. من در موسیقی و هنر حتا حکم قتل داده ام؛ با این که در هنر معمول نیست.
صبح کابل: آیا می‌شود به نوعی گفت که خوی انارشیستی خودت، برامد وضعیت افغانستان است؟
حسن‌زاده: به صورت عموم می‌تواند باشد؛ چون از تریبون‌های مختلف حکم قتل داده می‌شود؛ از آشناترین تریبون این جامعه که تریبون‌های مذهبی است. اصطلاح انارشیست بودن در ادبیات سیاسی افغانستان، بر می‌گردد به حزب دموکراتیک خلق یکی از کلان‌ترین جریان‌های چپ افغانستان. در ساختار این تشکیلات، کسی که نقد می‌کرد،متمرد می‌شد از ساختار نظام و او را انارشیست می‌گفتند. به همین دلیل در ادبیات سیاسی افغانستان می‌بینم که اخوانی، اشرار، ماوویست، خمینی‌ست و انارشیست همه در کنار هم یاد می‌شود؛ این سوء تفاهم از آن‌جا آغاز می‌شود؛ ولی برای من مهم این است که از چه پایگاهی حرف می‌زند. من سخت معتقد به این استم که شالوده‌ی تمام آن چه که به عنوان رهبری کاریزماتیک فیودالیزم باقی مانده است را با خیال راحت می‌توان کشت؛ ولی اگر یک آدم طرف‌دار ناتو بگوید که فیودال‌ها را باید کشت، به دلیل این که صرفا حکم کشتن دادیم، با هم برابر نیستیم. حرف او به مراتب بدتر از فیودالیزم است.
صبح کابل: از وضعیت موسیقی افغانستان بگو.
حسن‌زاده: من درگیر با موسیقی و نوشتن استم؛ دیدگاهم را در مورد موسیقی افغانسان بارها نوشتم. در یک مقاله‌، نقطه نظرهایم را در مورد موسیقی‌ای که بیشتر طرف‌دار دارد، صریح و تند نوشتم؛ این نوع موسیقی را من موسیقی «رسانه‌ای» نام گذاشتم؛ موسیقی‌ای که در کل وابسته به رسانه است. این موسیقی بیشتر شامل موسیقی بعد از طالبان است؛ چون به لحاظ تجربی به من نزدیک بوده است. چیزی که تولید می‌شود، پنجاه درصد کل چیزی است که هست. من روند زندگی را از تولید اثر جدا نمی‌توانم. برای من مهم است که تولیدکننده چه‌کاره است و از چه راهی امرار معاش می‌شود. من هنر را شکلی از سیاست می‌دانم؛ وقتی از این دیدگاه نگاه می‌کنید، این ماجرا فقط اخلاقی نیست. برای من مهم است که رفتار سیاسی زندگی‌اش چیست. مؤلف در مقام مواجهه با اثر می‌تواند شخص بیگانه باشد؛ ولی به عنوان تولیدکننده‌ی اثر، جدا نیست از اثر.
صبح کابل: در مورد موسیقی محلی افغانسان بگو؛ ظرفیتی در این موسیقی می‌بینی؟
حسن‌زاده: من در مورد تاریخ هنر، آدم باستان‌گرایی نیستم. هیچ هنری مربوط به یک جغرافیای سیاسی نیست. من معتقد استم که چیزی به نام موسیقی افغانی وجود ندارد؛ موسیقی افغانی یک نام‌گذاری اشتباه است به همان دلیل سیاسی کلمه‌ی افغان. به این دلایل نمی‌توانیم کل موسیقی این سرزمین را با چنین نسبتی یاد کنیم. با این دو پیش‌فرض، در عین حال معتقد استم که تنوع و گوناگونی‌ای که به لحاظ فرم و محتوا در افغانستان است، در کمترین سرزمینی وجود دارد. به لحاظ آیین، موسیقی‌هایی که بین اقوام در افغانستان است، بخشی از آیین شمرده می‌شود که گاهی احساس می‌کنید جدا از هم نیستند. مثلا ما در هرات نوعی از دوبیتی‌خوانی است که مشخصا پیوسته با یک آیین است و جدا از آن خوانده نمی‌شود. این تنوع و گوناگونی آن قدر زیاد است که گاهی آدم احساس می‌کند، شکل‌های خام موسیقی کل دنیا این جا وجود دارد. به طور مثال موسیقی جاپان (شرق دور) موسیقی پنج نت است که دمبوره‌ی سمنگان اساسش همین است. ما بیشتر از چهل مقام داریم در دمبوره که در پنج نت نواخته می‌شود. موسیقی یونان را وقتی هر شنونده‌ای بشنود، با خود می‌گوید که این موسیقی چقدر افغانی است. این به این معنا نیست که ما تقلید کرده باشیم. در قرون تاریخ، اولین اثری که در مورد موسیقی‌ نوشته شده، «رساله‌ی کبیر» فارابی است. تعریف موسیقی از نظر فارابی، به صدا درآوردن هوا است. این تعریف آن قدر فیزیکی است با وجود ابتدایی بودن فیزیک در آن زمان، فارابی آن را کشف می‌کند. چیزی که در موسیقی محلی افغانستان بسیار اهمیت دارد، تنوع فرمیک است که متأسفانه در این سال‌ها بسیار خِلط می‌شود. این کار برامد موسیقی رسانه‌ای است. مثلا یک پارچه‌ی موسیقی هزارگی را می‌گیرند، خِلط می‌کند با موسیقی پشتو. فرمش را از آن می‌گیرند و چیزی می‌سازند که فقط به درد چهار روز بازار می‌خورد؛ ولی فرمش پاره شده است.
صبح کابل: در جایی موسیقی رسانه‌ای را نقد کردید؛ ولی بعد از برگشتت از شعر به موسیقی خودت را مکلف ساختی با مخاطبان بیشتری طرف بدانی؛ این به نظرت یک اختلاف فکری نیست؟
حسن‌زاده: از خودم می‌پرسم که موسیقیِ من چه کاری انجام می‌دهد. دوست دارم همان روایت برتولد برشت را استفاده کنم که از آن به نام «دوران تیره» نام می‌برد. در دوران تیره، مجبور استید از هر مدیوم پرسان کنید که چه دردی را دوا می‌کند. این تنها وجهی است که هستی‌شناسی آن را مشخص می‌کند. کاری که این نوع موسیقی می‌کند، خیلی بی‌ربط است؛ عین زمانی که یک انتحاری قسمتی از مردم را به سوگ نشانده است، آهنگی از یک هنرمند ما نشر می‌شود که در آن از لب و دندان زنی می‌گوید. نسبت این آهنگ با این انفجار و وضعیتی که ما طرف استیم چی است. شاید بگوید که من تلاش می‌کنم وقتی مردم غمگین استند، خنده‌ای بر لبان شان بیاورم. سؤال من از این آقای هنرمند این است که وقتی کسی اعضای خانواده‌اش را از دست داده است، می‌تواند به آهنگ تو برقصد؟ باید در مورد این اتفاق‌ها حرف زده شود. دست کم می‌توانیم آن را محکوم کنیم.
صبح کابل: اگر قرار باشد موسیقی به دنبال محکوم کردن این اتفاق‌ها باشد، چقدر ما باید آهنگ داشته باشیم در نکوهش جنگ و کشتار؟
حسن‌زاده: دوست دارم بپرسم، چرا وقتی می‌شود این همه از لب و رقص و کمر گفت، نمی‌شود از محکومیت جنگ گفت؛ از روایتی که به زندگی ما آسیب می‌رساند؟
صبح کابل: تصور من از لب و رقص و کمر این است که دست کم گفتن از آن به کسی آسیب نمی‌رساند، یا به نوعی نه گفتن به جنگ و گفتن از چیزهای دیگری است.
حسن‌زاده: چرا! می‌رساند. وضعیت دهه‌ی شصت را در نظر بگیرید. در آن وضعیت بغرنج سیاسی که دولت از یک طرف ضعیف می‌شود، حزب ممتاز فلانِ طبقه‌ی کارگر، حرفی برای گفتن ندارد و جنایت‌های زیادی انجام داده است؛ کشتارها جریان دارد و جهاد هم شروع شده است؛ در عین وضعیت «گروه باران» تأسیس می‌شود. شما فکر می‌کنید تأثیر گروه باران برای طیف محصلی که در کابل زندگی می‌کردند، چیست. من وجه موسیقایی گروه باران را رد نمی‌کنم؛ شدیدا علاقه‌مندش استم؛ اما به عنوان کارکرد خلاقانه‌ی اجتماعی که یک وجه هنر است، تنها کارکردی که گروه باران دارد، بردن ذهن طیفی محصل کابلی به سمتی است که آن‌ها نبینند چه اتفاقی در حال افتادن است. برادرش را می‌برند؛ اما هنرمند برایش می‌گوید که «از زیر چادرت یار، نگاه به ما می‌کنی.» این کاری است سرمایه‌داری سر کل جهان آورده است و رسانه به سر افغانستان. اعتراضی تکنیکی و درونی‌ای که بر این نوع موسیقی رسانه‌ای دارم، این است که هیچ نوعش اصالتی ندارد؛ ملغمه، ضعیف و دروغین است. کل موسیقی در داخل یک استدیو توسط یک آدم دیگر ارنج می‌شود. شما سازها را می‌شنوید؛ اما نوازنده‌ای وجود ندارد. حتا همین را هم درست اجرا نمی‌کنند. هنرمند ما ترانه‌ی فولک هزارگی را گرفته با موسیقی هندی ارنج کرده است. نسبت ترانه‌ی هزارگی با موسیقی هندی چیست؟ چطور می‌توان این‌ها را وارد گفت‌وگو کرد. آن ترانه روایت یک زندگی خاص است.
صبح کابل: به هنر متعهد باورمندید؟
حسن‌زاده: نه! مسلما به تعهدی بیرون از هنرمند باور ندارم؛ اما شاید می‌توان گفت تعهد به وضعیت. هر وضعیت در فراخور احوالش، چیزهایی را می‌طلبد. چند وقت پیش، شایعه شد که ساخت «تابوت» در کابل رونق گرفته است؛ چرا رونق گرفته است؟ چون کارکرد دارد که رونق گرفته است. این سؤال باید از همه مدیوم‌هایی که فعالیت می‌کنند، پرسیده شود. باید پرسیده شود که کارش کجا را پر می‌کند و چه کارکردی در وضعیت دارد. مثل این است که شما بگویید، «تابوت‌ساز»، تابوت نه، الماری بسازد. نسبت الماری و مرده چیست؟ کاری که این‌ها می‌کنند، همین است. مردم به موسیقی‌ای نیاز دارند که اولین وجه آن، آگاهی دادن باشد.
***
گفت‌وگوی بعدی با حکیم مظاهر، عکاس است که روز سه‌شنبه ۲۸ عقرب ۱۳۹۸ در شماره‌ی ۱۲۰ روزنامه‌ی صبح کابل به نشر خواهد رسید.