اشاره: مصطفا صمدی، زادهی سال ۱۳۷۰ در هرات است. از او تا حالا چهار مجموعه شعر با عنوانهای «بین دوری و دوزخ»، «من هم آدمم»، «عشق رحمتالله علیه» و «برادریدن» به نشر رسیده است. او لیسانس اقتصاد کلان از دانشگاه هرات دارد و در حال حاضر دانشجوی سمستر آخر «ارتباط انترنتی در عصر دیجیتال» در یکی از دانشگاههای آلمان است.
صبح کابل: از خودت بگویید و این که شعر کجای زندگیات قرار دارد؟
مصطفا صمدی: من اگر بخواهم از خودم بگویم و این که چطور شد با شعر آشنا شدم، باید بگویم که من از کودکی عاشق بازی کردن بودم و آن زمان در کودکی عاشق توپ بودم و شبها با توپی در بغل میخوابیدم و به نوعی عاشق بازی کردن بودم؛ درست مثل حالا که با کلمه بازی میکنم و شبها با کلمات به خواب میروم.
من فکر میکنم بازی با زندگی نوعی بازی با واقعیت است و این در امر نویسندگی و شعر نمود بیشتری دارد؛ چون در نویسندگی تو میتوانی به زندگی دست ببری و خود را در موقعیتهایی دلخواهت قرار بدهی و شاید به همین خاطر است که میگویند معنابخشی از نوع ادبی بهتر از نوعهای دیگر است و من این معنابخشی را که از بازی کلمات به دست میآورم، بسیار دوستداشتنیتر میدانم.
اما من با کلمه بازی نمیکنم که در نهایت پیروز باشم؛ من بازی میکنم چون لذت میبرم از کلمات و تلاشم این است که این لذت را بتوانم به دیگران منتقل کنم و دقیقا شعر هم همینجای زندگیام ایستاده است و نسبت من با ادبیات هم از عمق این رابطه معنا میگیرد.
صبح کابل: خوب با این اوصاف آیا میتوانی جای ادبیات را در زندگیات با چیز دیگری عوض کنی؟
مصطفا صمدی: نه فکر نکنم، برای من ادبیات نجاتبخش بوده و خود زندگی بوده؛ تا آن جایی که ادبیات توانسته است تمام اندوه و یأس من را لباس شعر بپوشاند. شعر در زندگیام نقش تکمیلکننده را داشته تا نقصها و کاستیهایم را با لذتی که در خودش دارد، پر کند. من از این بابت خوشحالم که کلمه توانسته چنین جایگاهی را در زندگی من داشته باشد و سخت است که بتوانم برای ادبیات یا کلمه جایگزین دیگری پیدا کنم؛ اما یک درصد اگر احتمال بدهیم که باید جایگزینی برای امر نوشتن یا ادبیات در زندگیام داشته باشم، خوب من شاید فوتبالیست میبودم و حتا مدت زمانی هم تلاش کردم؛ اما نتوانستم؛ چون دریافتم که امر نوشتن یک فرآیند ۲۴ساعته است و آن وقت مجبور بودم یکی را انتخاب کنم که ادبیات و نوشتن را انتخاب کردم.
صبح کابل: یک مثال میتوانی برای رابطهای که میان تو و کلمه گره خورده است، بدهی؟
مصطفا صمدی: من اگر بخواهم دقیق رابطهی خود با کلمه را تشبیه کنم، بهترین مثال در ذهنم حالا رابطه مادری و فرزندی است. در واقع من خود را مادری میدانم که موظف است برای فرزند خود مادری کند. پس برای نوشتن باید واقعا مثل یک مادر با کلمات برخورد کنی.
صبح کابل: اگر به تاریخ نشر مجموعههای شعرهایت نگاهی بیندازیم میبینیم که از سال ۹۴ بدین سو شما هر سال یک مجموعه شعر چاپ کردید؛ این یعنی شما شاعر پر کاری استید؟
مصطفا صمدی: کار شاعر به هر حال نوشتن است و اتفاقا چندی پیش هم دوستی این سؤال را از من پرسید که چطور با زندگی در آلمان و مصروفیتهایت توانستی به نوشتن ادامه بدهی و در چهار سال، چهار کتاب چاپ کنی؟ این سوال جواب آسانی داشت. برای دوستم گفتم که معلوم است زمانی که ازدواج کنی و زندگی را چهار سال پیش آغاز کرده باشی تو حالا یک زن و چند فرزند داری. به هر حال من در این چهار سال کلمه تولید کردم و این مجموعه شعرها مثل فرزندان من استند.
صبح کابل: شماری از منتقدان ادبی بر این باور اند، زمانی که شاعری در این سطح تولید متن ادبی داشته باشد به نوعی دچار تکرار میشود و تولید آن نویسنده حرف تازهای ندارد، باور خودت چیست؟
مصطفا صمدی: من تا حدی میتوانم این گفته را تأیید کنم. هستند شاعرانی که یک چهارچوب مشخص را اختیار میکنند و در همان زبان و همان ساختار همیشگی که در ذهن خود دارند، دست به تولید میزنند و تولید شان به مرز انبوه میرسد؛ اما من دیدگاه متفاوتی دارم.
ببینید در این سالها که من شروع به کار کردم باید بگویم کار شاعر نوشتن است و کار منتقد نقد کردن. من طی این سالها متأسفانه منتقدی را ندیدم که بیاید و بگوید آقای شاعر شما چرت نوشتید. شاعر زمانی میتواند کار خود را سنجش کند که درست یا بد نوشته است که منتقد به خودش وقت بدهد که اثر شاعر را مورد نقد قرار بدهد. به هر حال نقد و منتقد برای این است که فاصله بین مخاطب و شاعر را کم کند و شاعر هر چه بنویسد و بگوید به مخاطب کاری ندارد، نمیشود؛ چون باید مخاطب از شاعر راضی باشد و این که فاصله بین مخاطب و شاعر کم شود باید منتقد پای خود را به میدان بگذارد.
پس در کنار این که قبول دارم شاعرانی هستند که به تولید مکرارات در سطح انبوه میرسند؛ اما نمیتوانم قبول کنم که منتقدی وقتی که میبیند شاعری دست به تولید انبوه زده او را این گونه قضاوت کند که نباید دست به تولید انبوه بزند. منتقد اگر به دنبال شاعر است باید این ادعا یا قضاوتش را با نوشتن نقد بر روی اثر شاعر جواب بدهد.
متأسفانه دلیل این وضعیت این است که ما در ادبیات افغانستان منتقدان تنبل داریم و نه شاعر تنبل؛ همین منتقدین انگشت شمار در فضای ادبی افغانستان گاه گاهی برایم پیام میگذارند و اگر حرفی روی شعر من هم میزنند تنها شفاهی است و من هیچ گاه ندیدم که منتقدی بیاید و به صورت مکتوب شعرهایم را نقد کند و چیزی بنویسند. این کاستی یا تنبلی در کار منتقد سبب شده است که فاصلهی مخاطب با شاعر زیاد شود.
صبح کابل: حالا پس با این منوال تولید انبوه شاعر ملاکی میتواند برای سنجش این باشد که فلان شاعر خوب است یا فلان شاعر بد، هر چند که باور من این است که ما شاعر خوب و بد نداریم.
مصطفا صمدی: تولید انبوه و این که میتواند ملاکی برای سنجش شاعر باشد، باز برمیگردد به نقش منتقد در ادبیات و ما در ادبیات افغانستان بسیار شاعرانی داریم که یک مجموعه شعر چاپ کرده اند و تا دو سال یا ده سال دیگر هیچ مجموعهای را بیرون ندادند؛ ولی همان یک مجموعه به اندازهای قوی بوده که تأثیر خود را گذاشته است؛ پس نمیتوان تولید انبوه را معیاری برای خوب بودن شاعر دانست؛ اما برای قضاوت درست مخاطب تنها باید منتقد در این زمینه دست به کار شود و تولیدات ادبی را نقد کند. حتا شاعرانی هم داشتیم که با وجود تولید انبوه توانسته اند تا حدی موفق و تأثیرگذار باشند؛ این معیار قرار دادن تولید انبوه شعر را برای سنجش زیر سوال میبرد و بهتر است معیار را نقدهای نوشته شدهی منتقدان قرار بدهیم.
صبح کابل: پس در این شرایط وقتی که منتقد نمینویسد و شاعری مثل تو میآید حداقل هر سال یک مجموعه شعر به بازار میفرستد چه چیزی چنین شاعری را متفاوت میکند؟
مصطفا صمدی: در ابتدا باید بگویم که من بهترین شاعر نیستم؛ اما میتوانم ادعا کنم که شاعری متفاوت استم و این تفاوت را دوست دارم و باید این تفاوت باشد. اگر شما بروید از مجموعهی اول تا چهارم من را نگاهی بیندازید، شعرهای مجموعهی «بین دوری و دوزخ»، شعرهای پرمغز و یونیکی دارد و مختص به خودم بود و شعرهای متفاوتی بود. در مجموعهی «من هم آدمم» در شعرهایم با زبان درگیر بودم و این مجموعه از لحاظ فرمی، زبانی، ساختاری و موضوعی چرخش ۱۸۰ درجه با مجموعهی اولم دارد. بعد آن در مورد «عشق رحمتالله علیه» باید بگویم که این مجموعه هم شعرهای سادهتر و عاشقانهتری دارد و باید بگویی که شعرهای این مجموعه طی سالها نوشته شده است. مجموعهی چهارم من «برادریدن» شعرهای یا کوتاه و یا بلند استند که از لحاظ موضوعی اجتماعی استند. این چهار مجموعه از هر لحاظ با یکدیگر متفاوتتر استند و من در هر مجموعه سعی کردم از تمام ظرفیتهای ادبیات و زبان به سود شعرم استفاده کنم. برای مثال میتوانم شعر «سر خط» در مجموعهی «برادریدن» را بگویم که این شعر چندزبانی و چندفرمی است که کمتر شاعران افغانستان دست به چنین کارهایی زده اند و هر چند در شعر دههی هفتاد ایران از این دست کارها بیشمار میتوان دید. من از این لحاظ میتوانم بگویم که شاعری متفاوت استم و خودم استم، شعرهای من هم خود شان استند و این تفاوت زیباست؛ اما باید بگویم که متفاوت بودن به معنای بهتر بودن نیست.
صبح کابل: شاعر باید چه کار کند تا متفاوت باشد؟
مصطفا صمدی: هر شاعر برای متفاوت بودن باید تلاش کند امضای خودش را پای شعرهایش داشته باشد و بفهمیم که مصطفای صمدی با شاملویی یا براهنی یا علی عبدالرضایی که در ایران شعر مینویسد و وحید بکتاش و مجیب مهردادی که در کابل استند تا احمد بهرادی که در هرات است، متفاوت مینویسد و در شعرهایش خودش است؛ اما من شاعر نمیتوانم بیایم و در بارهی این شاعران بنویسم. این کار منتقد است و متأسفانه منتقد از شاعر گلایه دارد که شاعران ما فستفودی شدند و برعکس شاعر از منتقد شکایت دارد.
صبح کابل: پس در این بین تکلیف مخاطب چیست؟ وقتی شاعر شعرش نقد نمیشود و منتقدی که ناخوانده متن را مورد قضاوت قرار میدهد.
مصطفا صمدی: مخاطب را این وضعیت همیشه عقبتر میبرد؛ به همین خاطر است که تا هنوز مخاطب افغانستانی شعر فارسی از شعر سپید هیچ بویی نبرده است مگر خود همان تعداد شاعرانی که شعر سپید مینویسند. شعر فارسی بعد از شعر نیمایی و شاملویی جریانات بسیاری مثل شعر گفتار و شعر زبان و شعر حجم و سادهنویسی و دههی هفتاد را از سر گذرانده است که خیلی از شاعران هم نتوانسته اند این جریانات را درک کنند و منتقد هم که تکلیفش مشخص است، پس تنها کسی که در این میان آسیب میبیند، مخاطب است. البته این گفتهی من مبنی بر این نیست که مخاطب خود دلیل این عقب ماندن باشد، مخاطب شعر در افغانستان را عقب نگه داشته اند.
صبح کابل: پس اگر قرار باشد این کاستی در کار منتقد وجود داشته باشد، شاعر بیاید و خود نقش منتقد را بر عهده بگیرد همانند رضا براهنی که با «کتاب طلا در مس» خود نشان داد که بر علاوهی این که شاعر خوبی است میتواند منتقد خوبی باشد.
مصطفا صمدی: من این دیدگاه را زیاد دوست ندارم و بر این باور استم که نباید شاعر به دنبال مخاطب برود و شعر را به خاطر مخاطب به سطح پایینتر بکشد. شاعر باید کاری کند که مخاطب به دنبال شعر راه بیفتد و اگر من شاعر بخواهم وقت خود را صرف نقد آثار دیگر شاعران کنم پس شعر خودم اُفت خواهد کرد. هر چند من بر این باورم که یک شاعر میتواند منتقد خوب باشد؛ اما منتقد نمیتواند شاعر خوبی شود. به همین خاطر است که ما امروز منقد خوب نداریم به این خاطر که منتقد امروز مان دوست شاعر است و یک منتقد نمیتواند در نقد اثر بدون توجه به رویکرد رفیقانه شاعری را نقد کند. من در کتابی خوانده بودم که رضا براهنی نقدی بر شعر نصرت رحمانی نوشته بود و بعد چاپ آن نقد نصرت رحمانی چاقو گرفته بود و به دنبال رضا براهنی راه افتاه بود.
پس نمیتوان نقد را مهربانانه نوشت، با نقدی که در آن آمده است خواهش میکنم، شما عالی نوشتید، نمیتوان کاری برای ادبیات کرد. مگر میشود کسی با کسی دوست باشد و از او بد بگوید که در این جا منظورم از بد به معنای نقد است. منتقد ما نباید با شاعر دوست باشد.
صبح کابل: مصطفایی که در طول روز آلمانی حرف میزند و حتا آلمانی فکر میکند و از چغرافیای زبان مادریاش دور مانده است، چطور توانسته با این دوری کنار بیاید و هنوز به زبان فارسی شعر بنویسد؟
مصطفا صمدی: باید بگویم که در ابتدا برایم سخت بود؛ اما چون من از آن جایی که اهل نوستالژی نیستم توانستم خیلی زود خودم را در جامعهی آلمان پیدا کنم. من با نوستالژی زندگی نمیکنم چون زندگی در نوستالژی درست مثل این میماند که با مرده سِلفی بگیری. به نظرم باید در چنین مواردی بمانی و بگذری و بسازی با شرایط پس من تا هنوز تلاش میکنم در زبان زندگی کنم.
صبح کابل: مخاطب برای شاعری که هنوز دارد در زبان خودش زندگی میکند، آیا هنوز همان مخاطب افغانستانی است یا این که مخاطب ایرانی و یا مخاطب جهانی؟
مصطفا صمدی: مخاطب من بدون شک مخاطب افغانستانی است. بعد کمی اگر جلوتر بروم، مخاطب فارسی زبان و در نهایت من به مخاطب بزرگتری فکر میکنم که شاید بعدها سراغ این مخاطب بروم.
صبح کابل: اگر این طور است آیا دستهبندیها در ادبیات مثل شعر مهاجرت یا شعر زنان، شعر مقاومت، شعر پساطالبان و غیره … را قبول داری؟
مصطفا صمدی: تا حدی که این دستهبندیها به پژوهش و بررسی شعر کمک کند و روند را تسریع بدهد مشکلی نیست؛ اما اگر در کلیت بخواهیم با این دستهبندی به شعر صدمه بزنیم، این دستهبندیها هیچ الزامی ندارد و حتا برای فهم شعر هم به مخاطب هیچ کمکی نخواهد کرد.
صبح کابل: چه چیزی میتواند به مخاطب شعر کمک کند و به خصوص مخاطب افغانستانی و این که چرا شعر فارسی ایران مورد پذیرش بیشتر مخاطبان افغانستانی است تا شعر شاعران افغانستانی؟
مصطفا صمدی: همگام بودن شاعر با جریان شعری مسلط بر فضای ادبی میتواند بهترین کمک را به مخاطب کند و به طور مثال در جریان شعری ایران «شعر زبان» حاکم است و در افغانستان شعر «گفتار»، جریان شعری که سید علی صالحی و شمس لنگرودی آغازگر آن بودند؛ اما شعر فارسی حالا از مرز شعر گفتار گذشته و «شعر زبان» که یدالله رویایی، رضا براهنی و علی عبدالرضایی در دههی هفتاد از آن حرف میزدند توانستند شعر ایران را متحول کنند، هر چند که تأثیر جریان «شعر گفتار» را هم نمیتوان انکار کرد؛ اما من خودم جریان «شعر زبان» را ترجیح میدهم و «شعر گفتار» به نظر من شعر یکبار مصرف است نه این که کاملا مردود باشد.
صبح کابل: به گمان تو این بازی زبانی و پیچیدگی زبان در جریان شعر زبانی آیا مخاطب را دور نگه نمیدارد و به شعر صدمه نمیزند؟
مصطفا صمدی: شعر زبان مثل راه رفتن بر روی لبهی تیغ است و بازی با زبان عنصری است که اگر قوی و ماهرانه استفاده کنید، مخاطب را در شعر ارضا میکند. ترسی را نباید به دل راه داد؛ نباید شعر را به دنبال مخاطب راه بیندازید این باید بر عکس باشد و مخاطب را به دنبال شعر بکشانید.
صبح کابل: شاعران معاصر افغانستان به دنبال کدام جریان استند و شعر افغانستان در چه وضعیتی قرار دارد؟
مصطفا صمدی: شعر افغانستان و شاعران به دنبال جریان شعر گفتار استند و هیچ شاعری در تلاش آن نیست که به شعر زبان دست یابد؛ این عمومیتی که در شعر شاعران افغانستان است، سبب شده است که شعرها را در یک کلیت موضوعی یا ساختاری و فرمی قرار بدهد. این امر به شعر افغانستان لطمه زده است. تلاش نکردن برای تغییر جریان شعر فاصلهی مخاطب با شعر را هر روز بیشتر کرده است.