مادر یکی از کشته‌شده‌های حمله بر دانشگاه کابل؛ بچیم داخل است، هرچه زنگ می‌زنم تلفن‌شه جواب نمی‌ته!

طاهر احمدی
مادر یکی از کشته‌شده‌های حمله بر دانشگاه کابل؛ بچیم داخل است، هرچه زنگ می‌زنم تلفن‌شه جواب نمی‌ته!

در کارته‌ سه‌ی کابل، جاده‌ای که از پیش دروازه‌ی جنوبی دانشگاه کابل می‌گذرد، چند رنجر پولیس دور و نزدیک آن دیده می‌شود، تعدادی از آدم‌ها،‌ با چهره‌های پریشان به دیوار دانشگاه و دورتر از آن به درون دانشگاه؛‌ مکانی که جنگ در آن جریان دارد،‌ چشم دوخته اند. زن جوانی با چشم‌های اشک‌‌آلود به درون دانشگاه می‌بیند و زود نگاهش را برمی‌گرداند، دستانش در هم می‌فشارد و اشکش را پاک می‌کند؛ پسر ۲۲ساله ‌اش درون دانشگاه گیر مانده است.
گفته می‌شود مهاجمان تروریست شماری از دانش‌جویان را گروگان گرفته اند. با اندوهی که نمی‌توانم پنهانش کنم به او نزدیک می‌شوم و می‌پرسم که گروگان‌ها آزاد نشده‌ اند. آب بینی ‌اش را بالا کشیده می‌گوید: نه! بچیم داخل است، هرچه زنگ می‌زنیم تلفن‌ شه جواب نمی‌‌ته.» بنا به وضعیت غم‌انگیزی که دارد، دیگر چیزی از او نمی‌پرسم و از کنارش دور می‌شوم. صدای سنگین انفجار از درون دانشگاه به گوش می‌رسد. از هم‌کارم می‌پرسم ساعت چند است، می‌گوید، ۳:۱۳ دقیقه. به زن جوان نگاه می‌کنم، چشم‌های پراشکش هم‌چنان به درون دانشگاه دوخته شده است.
به مرد میان‌سالی نزدیک می‌شوم. او پسر برادرش درون دانشگاه گیر مانده است، وضعیت روانی ‌اش نسبت به آن زن‌ جوان بهتر به نظر می‌رسد. اجازه‌ی گفت‌وگویی را از او می‌گیرم. در حالی که دست‌هایش را در جیب‌ فرو کرده و چشم‌هایش به دانشگاه دوخته شده است، می‌گوید: «نمیشه لالا». هم‌کارم چند عکس از ساحه می‌گیرد و به قصد رفتن به جاده‌‌ی اتاترک که از پیش روی دروازه‌ی شمالی دانشگاه کابل می‌گذرد، حرکت می‌کنیم. در پیاده‌روها،‌ خط نگاه دکان‌داران است که با چهره‌های نگران به دانشگاه خیره مانده اند. یکی به ما نزدیک می‌شود و می‌پرسد: «(انفجار) داخل پوهنتون بود؟» می‌گویم، بله! با تاسف سرش را تکان می‌دهد و ما به راه مان ادامه می‌دهیم.
جاده‌ی اتاترک از نزدیک کارته سخی توسط پولیس مسدود شده است. تعدادی از خبرنگاران با فیلم‌برداران و عکاسان شان پیش‌تر دیده می‌شوند که بیش‌تر شان واسکت ایمینی به تن دارند. سه-چهار نفر شان نزدیک دیوار دانشگاه پناه گرفته اند. چند آمبولانس با رنجرهای نظامی،‌ دور و نزدیک دیده می‌شود.
انفجار دیگری زمین زیر پای مان ‌را می‌لرزاند. ساعت مبایلم را می‌بینم که ۳:۳۳ دقیقه را نشان می‌دهد. به یکی از خبرنگاران نزدیک می‌شوم که از او کمی اطلاعات بگیرم، می‌گوید: «چند ساعت است که این‌جاییم؛ اما چیز خاصی نمی‌دانم و فکر می‌کنم این انفجارها، صدای راکت‌هایی استند که نیروهای دولتی به سوی تروریست‌ها شلیک می‌کنند.» باورم نمی‌شود، چون گفته می‌شود، تروریست‌ها تعدادی از دانش‌جویان را گروگان گرفته ‌اند و اگر نیروهای امنیتی با فیر راکت مهاجمان را هدف قرار بدهند، دانشجویانی که گروگان گرفته شده اند، نیز کشته خواهند شد و یا کم از کم آسیب خواهند دید. هیچ چیز به درستی معلوم نیست؛ تنها چیزی که مشاهده می‌کنم وحشت است که در چشم‌ آدم‌ها دیده می‌شود. با انفجاری که لحظه‌ی قبل زمین زیر پای مان را لرزانده بود، دیدم که خبرنگاری که مایک در دستش بود، سریع به طرف دیوار دانشگاه دویده و خودش را از جاده کنار کشید.

جاده‌ی اتاترک از نزدیک کارته سخی توسط پولیس مسدود شده است. تعدادی از خبرنگاران با فیلم‌برداران و عکاسان شان پیش‌تر دیده می‌شوند که بیش‌تر شان واسکت ایمینی به تن دارند. سه-چهار نفر شان نزدیک دیوار دانشگاه پناه گرفته اند. چند آمبولانس با رنجرهای نظامی،‌ دور و نزدیک دیده می‌شود.

کمره را از هم‌کارم می‌گیرم، پیش‌تر حرکت می‌کنم تا از وضعیت عکس بردارم. چشمم را به دوربین می‌چسبانم و می‌خواهم دکمه را فشار بدهم که صدای انفجار دیگری شنیده می‌شود. از دور با اشاره به هم‌کارم از او می‌خواهم زمان دقیق انفجار سومی را در کتاب‌چه‌ی یادداشتم بنویسد. با این انفجارها، فکر می‌کنم وضعیت خطرناک‌تر از آن است که به ظاهر معلوم می‌شود. بر می‌گردم نزد هم‌کارم، نگاهی به کتاب‌چه‌ی یادداشتم می‌اندازم، می‌بینم که زمان انفجار سومی را ۳:۳۸ دقیقه نوشته است.
می‌خواهیم، به شفاخانه‌ی استقلال به دیدن زخمی‌های این حادثه برویم. موترهای دارالمان یافت نمی‌شود. راننده‌ای «شار شار» صدا می‌کند. با هم‌کارم به موتر می‌نشینیم و جوانی که پهلویم نشسته، می‌گوید که استاد دانشگاه طبی است. او از وضعیت امنیتی این دانشگاه برای رویارویی با حالت‌های اضطراری شکایت کرده و می‌گوید: «اگه همین حمله به دانشگاه طبی می‌شد، ممکن کسی فرار نمی‌تانست.» او می‌گوید که این دانشگاه تنها یک زینه‌ی آهنی برای خروج اضطراری دارد که آن‌هم هم‌زمان بیش‌تر از یک نفر گنجایش ندارد؛ نه راه خروج وجود دارد و نه زیرزمینی مطمینی که در مواقع جنگ، تعداد زیادی از دانش‌جویان و استادان را در خود جای بدهد.
این استاد دانشگاه طبی از شماری از دانش‌جویان شکایت کرده و می‌گوید؛ یک روز یکی از دانش‌جویان که نمره‌ی کمی در امتحان گرفته بود، با ریش بلندی که داشت پیشش آمده و با اشاره به ریش ‌اش می‌گوید: «اگه نمره نتی، سرت انتحاری می‌کنم.» او در ادامه‌ی سخنانش با انتقاد از سهمیه‌بندی کانکور می‌گوید: «با ای سیستم، کسایی داریم که با ۱۷۵ نمره آمده اند؛ به خدا باور کو، حتا طرز لباس‌پوشیدن خوده نمی‌فامن.»
در دروازه‌ی ورودی شفاخانه استقلال به فهرستی از زخمی‌ها برمی‌خوریم که نام پنج نفر در آن دیده می‌شود؛ اما روی نام سه نفر شان خط زده شده است. لحظه‌‌ای در دهلیز انتظار می‌مانیم. دو خبرنگار دیگر زودتر از ما نزد زخمی‌ها رفته بودند. آن‌ها که بیرون شدند، با هم‌راهی یک داکتر به اتاقی وارد می‌شویم که شش مریض روی تخت‌هایش است.
تخت محمد ‌رفیق، دانش‌جوی دانشگاه کابل و وحیدالله محافظ در این دانشگاه، پهلوی هم استند. وحیدالله وضعیت بهتری دارد و می‌تواند به خوبی حرف بزند. می‌خواهیم با او گفت‌وگو کنیم که با عذرخواهی می‌گوید: «امروز ایقه مصاحبه دادیم که.» به رفیق‌الله که هردم سیاهی چشمانش زیر پلک‌هایش می‌رود، نزدیک می‌شوم. انتظار ندارم حرف بزند؛ اما با آن‌هم نزدیک می‌شوم تا اگر گفتنی‌ای داشته باشد و بخواهد بگوید، بشنوم. او در اخیر صحبت‌هایش می‌گوید: «از تولد تا حال روی امنیت ر ندیدیم…» رفیق‌الله که از جلال‌آباد به کابل برای ادامه‌ی تحصیل آمده بود، اکنون حالش خوب نیست و به اثر مرمی‌ای که به سینه‌ اش خورده است، به سختی می‌تواند خود را جا‌به‌جا کند، با آرزوی سلامتی از او خداحافظی می‌کنم.
یکی از داکتران این شفاخانه به ما می‌گوید که سه زخمی دیگر را بنا بر تفاوت حوزه‌ی تخصصی شفاخانه‌ها، به شفاخانه‌های دیگر انتقال داده و تنها این دو نفر در این شفاخانه است.
در حمله‌ای که روز دوشنبه (۱۲عقرب) بر دانشگاه کابل صورت گرفت، ۲۲ نفر کشته و ۲۷ تن دیگر زخمی شده اند.
صبح روز بعد در اولین برخوردم با بازتاب حمله‌های دیروز (۱۲ عقرب) در شبکه‌های اجتماعی، به عکسی از محمد راهد در کنار عکس مادرش رو‌به‌رو می‌شوم که در شرحش شهید خوانده شده است. مادر راهد همان زنی‌ است که دیروز ما او را با چشمان اشک‌آلود و بی‌قرار در انتظار پسرش، در جاده‌‌ی دانشگاه کابل دیده بودم.