شناخت، اساس زندگی مسالمتآمیز است. بدون شناخت، نمیتوان شادیای را به تجربه گرفت یا غمی را کنار زد. انسان، زمانی میتواند به تجربهی شادی دست یابد، که راه رسیدن به آن و نوعیت خوشبختی را درک کند؛ همانطور که ناخوشیای را تا با دلایل و وضعیت آن نشناسیم، نمیتوانیم آن را دور بزنیم و مسیر آن را به سمت خوشبختی تغییر بدهیم. با این تعبیر، جنگ در افغانستان، یا کشورهایی مانند افغانستان، از آن جهت که ناشناخته مانده است، هنوز جریان دارد و تا این جنگ دوامدار، از زبان کسانی که میجنگند، به معرفی گرفته نشود، نمیتوان به ماهیت آن پی برد و آن را شناخت.
طی دست کم دو دههی اخیر افغانستان که همزمان با جنگ، خبررسانی و اطلاعدهی از جنگ نیز جریان داشته است، تا این که به شناخت واقعی جنگ بینجامد، به پوشش خبری از شعاع جنگ انجامیده است که برای شناخت ماهیت جنگ در افغانستان کافی نبوده. اگر به اندازهی نیمی از اخباری که جنگ را پوشش داده است، خاطراتی نشر شده بود که از داخل جنگ گزارش میداد و از زبان کسانی که میجنگند، بدون شک، تا هنوز توانسته بود، ماهیت این جنگ بیهدف را مشخص کند و بر روحیهی سربازانی که بعد از این قرار است به صفوف نظامی دولت یا علیه دولت بپیوندند، تأثیر شگرفی بگذارد.
جهانی که امروز در غرب به صلح و آرامش دست یافته است، نتیجهی دو جنگ بزرگ جهانی و روایت بیطرفانه از این جنگها است. پس از ختم این دو جنگ، صدها اثر در قالب، کتاب، فیلم و دیگر قالبهای ارتباطی ساخته شده است که بیشتر این آثار، نتیجهی تجارب و خاطرات نوشته شدهی سربازان جنگی و خبرنگاران جنگی است؛ نتیجهی خاطرات نسل باسوادی که از دانشگاهها و بزرگشهرها وارد جنگ شده بودند و زندگی در جنگ را آنگونه که احساس میکردند، نوشتند. خاطرهنویسی از جنگ، فروکاست جنگ به عنوان امر جمعی به امر فردی و ارائهی شناخت فردی از جنگ است؛ این فروکاست امر جمعی به فردی، این امکان را میدهد که جنگ را جدا از ضدیتهای سمتی و گروهی آن، فقط به عنوان جنگ شناخت که هیچ طرفی نمیشناسد جز زندگی. در چنین رویکردی، جنگ مقابل گروه یا سمتی نیست؛ دقیق در مقابل زندگی قرار گرفته است و سربازی که انگشت به ماشهی جنگ برده است، دقیقا به زندگی شلیک میکند؛ نه به سمت یا مذهب و گروهی.
تجاربی که سربازان تحصیلکرده، از جریان دو جنگ جهانی نوشته اند، بیشتر از هر جنگی در زندگی بشر، ماهیت این دو جنگ را شناسانده و بیهودگی آن را به مردم بازنمایی کرده است. اگر چنین شناختی از جنگ به دست نیامده بود، کشورهای اروپاییای که آغازگران این جنگ بودند، به تشکیل اتحادیهی اروپا و ارزشهای مشترک دست نیافته بودند. همیشه وقتی حرف از پیشرفت جهان سوم به میان میآید، عدهای میگویند که این کشورها جنگهای جهانی را پشت سر نگذاشته اند و برای همین، هنوز درگیر ریختن خشونت بومی شان در خردهجنگها و منازعات دوامدار استند. پس از این دو جنگ جهانی، جامعهی اروپایی، ضمن این که شاهد خسارتهای جانی و مالی این جنگهای خانمانسوز بود، شاهد خاطرات سربازانی بود از خط مقدم جنگ مینوشتند و از ویران کردن شهرها و کشتن آدمهایی که نه شناختی از آنها داشتند و نه دشمنیای با آنها، دچار خستگی، افسردگی، ناامیدی و انواع بیماریهای روانی شده بودند. این شناخت بیطرفانه از جنگ از زبان سربازان، برای نسلهای باقیمانده و نسلهای بعد از جنگ فهماند که جنگ برندهای ندارد و آن که تفنگ برداشته است، نه دیگری که زندگی را نشانه گرفته است؛ زندگی که موهبتی است مشترک و زمانی لذت دارد که همه بدون ترس از گلولهای، آن را به تجربه بنشینند. جنگ، ایستادن علیه زندگی است و بساطی برای چیدن ترس. وقتی زندگی آسیب میبیند، مهم نیست که زندگی چه کسی است؛ نفس زندگی دچار آسیب شده است و این آسیب، در زندگیهای اطراف آن، -چه در ضلع مخالف و چه در ضلع موافق-، هر دو را صدمه میزند و آرامش را از آن میگیرد.
ترسی که در تمام سطح زندگی جریان پیدا میکند و حس امنیت را هم از طرفهای جنگ و هم از کسانی که بیطرف و اما نزدیک جنگ استند، نابود میکند. زندگی در افغانستان، بیانگر همین وضعیت است؛ نه سربازی که در صف نیروهای دولتی میجنگد، آرامش و امنیت دارد، نه سربازی که در صف مخالف دولت و نه مردمی که بدون هیچ صف نظامیای، میخواهند به زندگی عادی شان برسند و آب و نانی برای فردای شان دست و پا کنند. ترسی برآمده از جنگ در افغانستان، به همان اندازه که در سربازان خط مقدم جنگ جریان دارد، در آدمهایی جریان دارد که این طرف و آن طرف خطوط جنگ، مصروف زندگی عادی اند و خواسته و ناخواسته، در جایی و در زمانی، جنگ سراغ شان را میگیرد و زندگی شان را نابود میکند.
روزنامهی صبح کابل، با درک این موضوع، صفحهای را باز کرده است برای معرفی جنگ؛ شناختاندن جنگ از زبان سربازان و تحلیل ماهیت جنگ افغانستان از زبان کسانی که در صفوف دولت یا علیه دولت میجنگند. در این صفحه، پای حرفهای سربازان ارتش، قهرمانان گمنام و کسانی مینشینیم که جنگیده اند و یا میجنگند؛ بدون این که طرف مقابل شان را بشناسند و یا خصومت شخصیای داشته باشند. پای حرفهای کسانی مینشینیم که از دو سمت جنگ، وقتی شلیک میکنند، نعرهی تکبیر سر میدهند و هر کدام خود را، طرف بر حق این میدان میدانند؛ و اما آیا در میدان جنگ هم طرفی وجود دارد که بر حق باشد؟ و آیا امروز –در قرن ۲۱- باید گرِهها را با چنگ و دندان باز کرد یا انسان به فورملهای قانعکنندهای دست یافته است که اگر به آنها مراجعه شود، میتوانند سر از هر گرِهِ کورِ منازعات دربیاورند؛ بدون این که پای دندان وسط کشیده شود.
این صفحه، به دنبال روایت واقعی جنگ است؛ قصهی سربازی را دنبال میکند که از گرسنگی در صفوف نظامی دولت یا گروههای تروریستی میجنگد و سینهاش را سپر میکند تا چند عضو خانواده را از گرسنگی و مرگ نجات دهد. صفحهای است، برای شناخت ماهیت واقعی جنگ افغانستان، شناخت طرفها و دستهای دخیل در این جنگ و شناخت پهلوهایی از جنگ که فقط عدهای از سربازان آن را میتوانند ببینند و با گوشت و استخوان درک کنند. صبح کابل با این صفحه، به چهار زون افغانستان سفر میکند و سعی میکند جنبههای پنهانی از جنگ را در زونهای مختلف به معرفی بگیرد و به ریشهیابی عوامل درونمرزی و برونمرزی جنگ بپردازد.
هدف از این صفحه، شناخت بیطرفانهی جنگ است تا به سربازان آینده و نسل فردا بفهماند که پدران شان در یک جنگ نامقدس کشته شده اند که هیچ برندهای نداشته است؛ به نسل آینده بفهماند که تفاوت سرباز طالب و اردو، تنها یک خوانش سیاسی-استخباراتی از ارزشها بوده است و هیچ کدام قهرمان این میدان نبوده اند. این صفحه، تلاش میکند، زوایای مختلف جنگ را از خاطرات و تجربههای سربازان دو طرف جنگ به معرفی بگیرد و بیهودگی جنگ را از زبان آنان روایت کند؛ از زبان پدری که برای سیرکردن کودکش، مجبور شده است به صفوف نظامی دولت یا طالبان بپیوندد و زندگیاش را بگذارد کف دستش و در یک جنگ نابرابر و نامقدس، قربانی کند.
این موضوع، هفتهی سه روز –شنبه، یکشنبه و دوشنبه- در صفحهی هشتم روزنامهی صبح کابل به نشر میرسد و همچنان در وبسایت صبح کابل. ممکن به دلیل طولانی بودن برخی از داستانها، داستان یک سرباز در چند شماره به شکل ادامهدار نشر شود. کسانی که میخواهند داستان کامل آن را دنبال کنند، میتوانند با مراجعه در وبسایت روزنامهی صبح کابل، به متن کامل آن دسترسی پیدا کنند. روزنامهی صبح کابل، در نظر دارد که فصلهای جداگانهای از این قصهها را تبدیل به کتاب کند تا منبعی باشد برای شناخت جنگ امروز به نسل فردا و سندی برای ساخت گزارشهای های مستند، فیلمها و پژوهشهای بیطرفانهای که در آینده از این جنگ دوامدار و بیهدف انجام خواهد شد.
***