صلح بیاید؛ ما کودکان نگران نیامدن پدران‌ مان به خانه نیستیم

هما همتا
صلح بیاید؛ ما کودکان نگران نیامدن پدران‌ مان به خانه نیستیم

جلو پنجره نشسته است و به روزهای نیامده‌ای فکر می‌کند که قرار است میکروفون را به دست بگیرد و خبرنگار شود. ۱۸ حوت ۱۳۹۶ یک روز معمولی بود برای سمیرا، مثل تمام روزهای دیگر؛ اما هیچ چیز را نمی‌شود پیش‌بینی کرد. چیزی که زندگی را اشتهاآور می‌کند همین است که قابل پیش‌بینی نیست. نمی‌فهمیم در آینده چه چیز منتظر ما است و همین است که باامید به سمت جلو حرکت می‌کنیم. سمیرا از پنجره به بیرون نگاه می‌کند. از خانواده‌ی دوزاده‌نفری آن‌ها تنها سمیرا، یک خواهرش و برادرش ساحل، که بغل دستش ایستاده است، در خانه اند. به گفته‌ی سمیرا مادرش و خواهران دیگرش رفته بودند خانه‌ی خاله‌اش که در گولایی دواخانه است.
تاریخ ۱۸ حوت، بیست‌وسومین سال‌روز شهادت عبدالعلی مزاری در مصلای منصوب به شهید مزاری در غرب کابل با حضور چهره‌های سیاسی و سران احزاب برگزار شده است. خانه‌ی سمیرا در نزدیکی مصلا است. سمیرا با رویای خبرنگار شدن به مکتب می‌رود. «با خبرنگاری آدم می‌تانه واقعیت‌های جامعه ره انعکاس بته.» مسؤولیتی که او در برابر مردمش حس می‌کند، متقاعدش کرده که در مورد تلخ‌ترین خاطره‌اش از جنگ حرف بزند. حرف می‌زند که نشان دهد جنگ هیچ زمانی نمی‌تواند یک اتفاق معمولی باشد‌. ناگهان بمبی منفجر می‌شود و این بمب تنها یک بمب نیست، هزار تکه رویای آدم‌هایی است که دوست داشتند روزی این رویاها را با تمام حواس شان لمس کنند. ساعت ۱۱:۳۰ قبل از ظهر، سمیرا با شنیدن صدای انفجار از جایش تکان می‌خورد. هنوز به خودش نیامده که هاوانی به دیوار همسایه‌ی شان برخورد می‌کند. سمیرا با خواهر و برادرش با سراسیمگی از جای شان بلند می‌شوند که هاوان دیگری به خانه‌ی آن‌ها برخورد می‌کند‌. دیوارهایی که لحظاتی قبل از خانواده‌ی سمیرا محافظت می‌کرد، آوار شده اند‌. دست‌هایش را می‌برد سمت صورتش، انگشت‌هایش می‌لرزد، «ترسیده بودیم. بسیار ترسیده بودیم.» ساحل با جیغ‌های مکرر خودش را در آغوش سمیرا پنهان می‌کند و سمیرا در یکی از روزهای دوازده‌سالگی‌اش پناه خواهر و برادر کوچکش می‌شود. سمیرا آن شب را تا صبح نخوابیده است. همین که چشم‌هایش را می‌بندد، هاوان دیگری می‌آید و به خواب‌ او برخورد می‌کند. «هر لحظه جیغ‌های ما یادم می‌آمد‌. او بیچارگی ما که هر چه جیغ می‌زدیم هیچ چیزی تغییر نمی‌کد و هیچ‌کس نبود که به ما کمک کنه.» دیوارهای خانه‌ی سمیرا فرو ریخته اند؛ دیوارهایی که تمام کودکی‌های سمیرا را در خودش داشت. سمیرا که اکنون چارده سالش است، دختری است که از میان خُرده‌های شیشه و دیوارهای فروریخته چون ققنوسی بلند شده است. دست خواهر و برادرش را گرفته و برای نجات جان خود شان آخرین تلاشش را کرده است. او، اکنون زنده است، نفس می‌کشد و به روزهایی فکر می‌کند که قرار است خبرنگار باشد‌. از میان جیغ‌های کرکننده، سمیرا با خواهر و برادرش خود شان را به خانه‌ی همسایه‌ی شان می‌رسانند؛ دیوارهای خانه‌ی همسایه نیز تخریب شده. «نمی‌فامم چه رقم او وضعیت بد ما ر بر تان بگویم.» در میان حرف‌هایش گریزی می‌زند به همین جمله، «ترسیده بودیم. بسیار ترسیده بودیم.» دنباله‌ی حرف‌های سمیرا، ما را به مصلا می‌کشاند.
۱۸ حوت، روز بزرگ‌داشت از بیست‌و‌سومین سال‌روز شهادت عبدالعلی مزاری‌. جمعیت زیادی به مصلا آمده اند. در کنار چهره‌های سیاسی این مردم ملکی اند که حضور بسیار برجسته در مصلا دارند. ساعت ۱۱:۳۰ قبل از ظهر در دروزاه‌ی ورودی مصلا بمبی منفجر می‌شود و صدای انفجار تمام جمعیت را تکان می‌دهد. نظم برنامه به هم می‌خورد. استاد محمد محقق در حال سخنرانی است و مردم را به آرامش دعوت می‌کند؛ اما چه چیز می‌تواند آرامش مردمی را حفظ کند که نان و آب شان میان خون تر است؟ اشتراک‌کننده‌ها سراسیمه به سمت دروازه‌ی ورودی می‌دوند، همه نگران استند که مبادا به یکی از عزیزان شان صدمه‌ای رسیده باشد. دست کم بیش‌تر از بیست نفر در این انفجار کشته و زخمی شدند که مردم عادی بودند. گروه داعش مسؤولیت این حمله را به دوش گرفت.
به باور سمیرا، صلح آرامی است که همه مردم می‌توانند آزادانه زندگی کنند، آزادانه درس بخوانند و این ترس را با خود شان حمل نمی‌کنند که اگر به مکتب می‌رویم، برای کار می‌رویم، آیا امیدی هست برای بازگشتن ما به خانه؟ «هر روز که پدرم دفتر میره، مه می‌فامم که امید نداره برای ای که آیا شب به خانه برمی‌گرده یا نی و ای واقعا اذیت‌کننده است بر ما.»
گفت‌وگوهای صلح امریکا با طالبان در حالی برگزار می‌شود که دولت افغانستان هیچ جایی در آن ندارد. نماینده‌های طالبان حکومت افغانستان را به رسمیت نمی‌شناسند و آن را حکومت دست‌نشانده‌ی امریکایی‌ها می‌دانند و حرف شان این است که چرا با خود امریکا وارد گفت‌و‌گو نشویم تا با حکومت دست‌نشانده‌اش؟ سمیرا و بسیاری از زنان دیگر نگران این استند که دست‌آوردهای شان در میز مذاکره‌ی صلح با طالبان معامله شود؛ آن‌ها آسیب‌های جدی‌ای را از جنگ دیده اند و به هیچ عنوان حاضر نیستند تا سکوت کنند و خواست‌های شان در نظر گرفته نشود. «مه این‌هایی که امروز رفتن و به نمایندگی از مه با طالبان گپ زدن ره به هیچ عنوانی نماینده‌ی خود قبول ندارم. بر اونا مهم نیست که مه سیر استم یا گشنه، می‌تانم درس بخوانم یا نی. به همی خاطر اونا حرفای مره و خواست‌های مره به طالبا نمیگن، اونا چیزای ر میگن که به نفع خود شان باشه، منفعت مردم بر اونا مهم نیست.» به باور سمیرا این چهره‌های سیاسی تا حالا هیچ کاری انجام نداده اند برای مردم و از این بعد هم انجام نخواهند داد‌.
سمیرا صلحی را دوست دارد که در آن بتواند با آرامش به تحصیلات خود ادامه بدهد، خبرنگار باشد و برای نشان دادن واقعیت‌ها، کار کند و حرف‌های نگفته و نشنیده شده‌ی مردم را به گوش جهان برساند. این رؤیای سمیرا تنها زیر سایه‌ی صلح دست‌یافتنی است‌. صلحی که آزادی و دست‌آوردهای زنان در آن معامله نشود.