شعر «لیلا» حاصل زخم‌زبان ایرانی‌ها بود

حسن ابراهیمی
شعر «لیلا» حاصل زخم‌زبان ایرانی‌ها بود

اشاره: علی‌مدد رضوانی، شاعر مهاجر افغانستانی از جمله افرادی است که با وجود انجام کارهای ساختمانی و سر و کار داشتن با سنگ و بنّایی، شعر هم می‌سراید و برگزیده‌ی جشنواره‌های مختلفی از جمله جشنواره‌ی شعر «قند پارسی» شده است. وی متولد سال ۱۳۵۷ هجری شمسی در ولایت غزنی است که پس از مهاجرت از افغانستان به ایران می‌رود و برای امرار معاش به کارهای ساختمانی مشغول‌ می‌شود که در کنار آن طبع شعر هم دارد. اشعار این شاعر افغانستانی در رابطه با سختی‌های زندگی در مهاجرت است که نگاهی به مشکلات مهاجران دارد؛ «لیلا» یکی از سروده‌‌های رضوانی است که در برنامه‌های ادبی مختلف با استقبال شاعران ایران و افغانستان روبه‌رو شده است.
صبح کابل: در ابتدا از خود تان بیشتر بگویید؟
رضوانی: من علی‌مدد رضوانی متولد سال۱۳۵۷ ولایت غزنی ولسوالی مالستان استم. ۱۳ یا ۱۴ساله بودم که از افغانستان مهاجر شدم. تا سطح چهار در حوزه‌ی علمیه‌ی قم درس خواندم. بعد ترک تحصیل کردم. کارگر ساختمان شدم بعد ارتقا پیدا کردم؛ بنا شدم، بعد پیمان‌کار ساختمان شدم در تهران. شعر را هم از اواخر سال ۷۹ یا ۸۰ جدی پیگیر شدم. اولین جلسه‌ی شعر و نقد شعر را هم که در آن اشتراک کردم، جلساتی بود که محمدشریف سعیدی آن سال‌ها در قم برگزار می‌کرد و اولین استاد من هم به نوعی می‌شود گفت که ایشان بودند؛ اما در کنارش سلمان‌علی ذکی خیلی به من کمک کرد که بتوانم در جلسات شعر به صورت متداوم حضور پیدا کنم.
صبح کابل: از آثار چاپ‌شده‌ی تان بگویید؟
رضوانی: من یک مجموعه غزل آماده‌ی چاپ دارم که سال گذشته قصد چاپ آن را داشتم. آن سال‌ها که محمد‌حسین محمدی در ایران بود، تصمیم به چاپ آن را داشتم، اما با تأخیر افتادن در چاپ کتابم و نگاهی به بازار آشفته‌ای که بازار کتاب و کتاب‌خوانی دارد، با خودم فکر می‌کنم بهتر همان که چاپ نکنم. همین که دوست‌داران شعر به صورت پراکنده چند شعری از من به یاد دارند، برای من کافی باشد.
صبح کابل: شما از شروع سرودن شعر تان در قم یاد کردید تا آن جایی که من مطلع استم، چهره‌هایی همانند شما، شریف سعیدی، سید نادر احمدی، سیدرضا محمدی و …. شاعرانی استید که از دل حوزه‌ی علیمه برخاستید و به صورت تخصصی‌تر روی به شعر آوردید، این تغییر، ریشه در چه داشت و چطور حوزه پای ‌تان را به شعر کشاند؟
رضوانی: یک نکته‌ای را در اول باید به آن اشاره داشته باشم و آن این که حوزه مخالف شعر نبود و می‌توان گفت که حوزه‌ی علمیه بستر مناسبی را برای پرورش شعر مهاجرت فراهم کرد. شعر مهاجرت که در ادبیات فارسی جریان قوی آن سال‌ها بود، هم در حوزه‌ی علمیه شکل گرفت و مشوق شعر بود و با همان چهره‌هایی که نام بردید در کنار چهره‌های دیگر مثل سید ابوطالب مظفری، سید فضل‌الله قدسی، قنبرعلی تابش و… شعر مهاجرت شکل و شمایل جدی‌ای را به خود گرفت و بحث در این جا بود که در آن سال‌ها همه‌ی مهاجران افغانستان اگر می‌خواستند باسواد شوند، چون در دیگر مکان‌ها امکان درس خواندن نبود، همه در حوزه‌ی علیمه جمع شده بودیم و آن‌جا درس می‌خواندیم.
اگر می‌خواستیم ادبیات فارسی را بفهمیم و بدانیم، باید طلبه می‌شدیم و در دیگر نهادها هم که مردم یا شرایط حضور نداشتند و یا تمایل به حضور در آن نهادها و همه به طور «هزاره‌برو» در حوزه‌ی علمیه درس می‌خواندیم؛ اما بعدها من به مرور زمان درک کردم که نه من به درد حوزه می‌خورم و نه حوزه به درد من و همین شد که ترک تحصیل کردم.
صبح کابل: می‌خواهم اشاره‌ای به شعر مهاجرت داشته باشم. شما متعلق به کدام نسل شعر مهاجرت استید و کدام نسل موفق‌تر بوده است؟
رضوانی: از لحاظ نسل‌بندی که تفکیک کنیم، من متعلق به نسل سوم شعر مهاجرت استم؛ اما قوی‌ترین و مهم‌ترین نسل شعر مهاجرت همان نسل اول شعر مهاجرت افغانستان بوده است که می‌شود گفت آن سال‌ها شعر معاصر ایران هم تحت تأثیر نسل اول شعر مهاجرت افغانستان بوده است که می‌توان تأثیراتش را تا امروز دید.
همین که محمد کاظم کاظمی می‌آید، یکی از دبیران شعر دهه‌ی فجر ایران می‌شود و ابوطالب مظفری رییس دفتر کل فارسی‌زبانان در ایران می‌شود و یا محسن سعیدی داور جشن‌واره شعر فجر می‌شود؛ از تأثیرگذاری نسل اول شعر مهاجرت است.
صبح کابل: چقدر در این تأثیرگذاری نقش ایران به عنوان کشور میزبان را می‌توان مؤثر دانست و یا این قدرت از خود شاعران افغانستانی سرمنشا می‌گرفت؟
رضوانی: در این جا خوب است که به عنوان قدردانی یادی کنم از فردی که نقش مهمی در معرفی نسل اول شعر مهاجرت داشته و چهره‌ای است که دوست‌داشتنی است و ما افغانستانی‌ها نباید او را فراموش کنیم. این چهره داکتر سید عبدالله حسینی در ایران است که محمدکاظم کاظمی را اولین بار او به عنوان شاعر کشف کرده است و دیگر نهادهایی هم بودند که به شعر مهاجرت کمک فراوانی کرده و بستر را برای ادبیات مهاجرت افغانستان مهیا کرده اند؛ همانند حوزه‌ی ادبی هنری که بیست سال است ما جلسات هفتگی داستان و شعر و نقد و حتا جشن‌واره‌ی قند پارسی را در این نهاد برگزار می‌کنیم.
صبح کابل: به نظر شما بین نسل اول و نسل دوم ادبیات مهاجرت یک شکاف مضمونی و محتوایی در آثار دیده نشد و این که نسل دوم مهاجرت بیشتر به ادبیات داستانی روی نیاورد؟
رضوانی: من دیدگاه متفاوت‌تری دارم. هر کدام از نسل‌ها کار خود شان را انجام دادند و حتا در نسل دوم ما چهره‌های مطرحی چون محمدبشیر رحیمی، ضیا قاسمی، سیدرضا محمدی، زهرا حسین‌زاده، شریف سعیدی و زهرا زاهدی را داریم؛ اما با اندک تفاوت که این نسل از روایت‌های جنگ و وطنی مان دور شدند و کمی بیشتر به عاشقانه‌سرایی روی آوردند و از آن دغدغه‌مندی بومی دور شدند، ادبیات و آثار ادبی هم کمی «سوسول‌بازی» تر شد.
اما در این که ادبیات داستانی جریان حاکم ادبیات مهاجرت شد را می‌توان در نسل سوم ادبیات مهاجرت افغانستان بسط داد و حالا هم همین است که امروز در مشهد، تهران، قم، اصفهان و در مراکز شعر مهاجرت در ایران دیده می‌شود که تعداد بیشتری داستان‌نویس نسبت به شاعر در برنامه‌های ادبی حضور دارند.
صبح کابل: ما در ادبیات مهاجرت افغانستان شاهد یک مهاجرت وسیع دیگر هم بودیم. هیمن شاعران و داستان‌نویس‌های افغانستان که تا آن سال در ایران مهاجر بودند به یک باره روی به مهاجرت به اروپا و امریکا و استرالیا آوردند؛ این مهاجرت چه تأثیراتی داشت و تا چه حد توانست که ادبیات افغانستان را به جهان معرفی کند؟
رضوانی: ادبیات مهاجرت افغانستان دچار یک مهاجرت درونی دیگر در آن سال‌ها شد و با مشکلی که ادبیات افغانستان به نام ترجمه داشت ما حداقل امیدوار بودیم که این چالش از فراروی ادبیات افغانستان برداشته شود؛ اما چهره‌هایی مثل سیدنادر احمدی و الیاس علوی، محبوبه ابراهیمی، مریم احمدی و دیگر شاعرانی که به نقاط مختلف اروپا و جهان سفر کردند، نتوانسته اند فعالیتی مثل گذشته داشته باشند و یکی از افسوس‌های من در این باره همانا الیاس علوی بود که کاش به استرالیا نمی‌رفت. اگر او در ایران می‌بود، حتما می‌توانستیم شعرهای خوبی را تا کنون از او بخوانیم.
صبح کابل: نکته‌ی قابل تعمق همین جا است؛ چطور شد که با این موج مهاجرت ادبیات داستانی افغانستان مثل محمدحسین محمدی، جواد خاوری، آصف سلطان‌زاده، خالد حسینی، عارف فرمان، خسرو مانی، و … توانست کارنامه‌ی خوبی از خود به ادبیات جهان معرفی کند و در واقع می‌توان گفت که شعر افغانستان هم‌چنان در جهان مهجور مانده است؟
رضوانی: من در کل بر این باورم که در دهه‌ی اخیر ادبیات فارسی، نه تنها مختص به افغانستان بلکه در ایران و به صورت عموم در حوزه‌ی ادبیات فارسی، ادبیات داستانی مجال بهتر و فرصت لازم را برای رشد داشت و اقبال عمومی یافت.
صبح کابل: سؤال من این جا است که چرا نتوانستیم در حوزه‌ی شعر در دهه‌ی اخیر حرف جدی‌ای را در ادبیات جهان داشته باشیم.
رضوانی: این که چرا ما نتوانسته ایم شعر افغانستان را به جهان معرفی کنیم، شاید به این خاطر است که تا هنوز کارهای لازم را نکرده‌ایم و به گمانم برای این کار نیاز به وقت بیشتری داریم و من می‌توانم خوش‌بین باشم به شعر افغانستان برای ترجمه شدن در سال‌های آینده و یک مشکل دیگر این است که تا هنوز ما خودمان هم زبان جهان را نمی‌فهمیدیم و این مشکل مان تا امروز است.
صبح کابل: شما از زبان جهان حرف به میان آوردید؛ اما ما در افغانستان شاهد آن هم بودیم که شاعرانی بودند چون زبان جهان را بلد بودند، شعر جهان را ترجمه کرده و به نام خود برای مخاطب عرضه کردند و این مشکل در کجاست؟ آیا مخاطب سطح سوادش پایین است یا شاعر تا این حد مخاطب را دست کم گرفته است؟
رضوانی: از این چیزی که یاد شد می‌توان به نام سرقت ادبی یاد کرد و متأسفانه افغانستان یکی از سرزمین‌هایی است که سرقت ادبی در آن به قدری مشهود است که می‌توان گفت این نوع سرقت ادبی یک آفت است؛ این زننده است و در واقع نمی‌دانم مشکل در کجا است؟ در کم‌سوادی شاعر است یا حساس نبودن مخاطب؛ اما باید بگویم در داخل افغانستان روایت چیز دیگری است و این که شعر در داخل برعکس بیرون کم‌کار نیست و این‌جا داستان کم‌کارتر ازشعر است.
صبح کابل: خوب بیایید کمی از شعر لیلا حرف بزنیم. شعر لیلا را در دوره‌ی چهارم جشن‌واره‌ی شعر قند پارسی از شما شنیدیم و تا امروز هم خیلی‌ها شما را به نام همین شعر می‌شناسد؛ چه شد که شعر لیلا مشخصه‌ی علی‌مدد رضوانی شد؟
رضوانی: شعر لیلا را در چهارمین دوره‌ی قند پارسی خواندم و این شعر حاصل زخم زبان مهاجر بودن در ایران و زندگی در غربت بود. من خواهرزنی به نام لیلا دارم که یادم است روزی با اوضاع آشفته و زبانی که حرف نمی‌زد، به خانه برگشت و شروع «لیلا مهاجر است که حرفی نمی‌زند» شد. لیلا آن روز حرف نزد و بعد معلوم شد که دوستانش افغانستانی بودند و مهاجر بودن او را به رخش کشیده اند که چنین آشفته است. من با دیدن لیلا که نماد غربت مهاجران افغانستان بود، آن روز ساعت‌ها راه رفتم تا این شعر را نوشتم و لیلای آن شعر تا هنوز سکوت کرده؛ اما آن لیلا امروز در گوشه‌ای از جهان هست که مطمئنا حالا حرف می‌زند.
صبح کابل: شعر لیلا چه تأثیراتی در زندگی شما داشت؟
رضوانی: به هر حال این شعر مسیر سرودن و کار ادبی من را دچار تغییر کرد و در آن شرایط بازخوردهایی که خوانش این شعر در جشن‌واره‌ها و در میان مخاطبان داشت، شماری از آن حال من را به مراتب بهتر ساخت و سرودنش به من کمک کرد.
صبح کابل: خوب این شعر حاصل زخم زبان‌های زندگی مهاجرگونه در ایران بود و گاهی حسرت این را نخوردید که کاش مهاجر نمی‌شدید و در افغانستان باقی می‌ماندید و این طوری شاید کارنامه‌ی پربارتر ادبی می‌داشتید؟
رضوانی: به هر حال برای من که ۲۶ سال دور از وطنم بودم، از آرام‌گاه مادرم دور بودم، این حسرت، همانا حسرت وطن را می‌گویم، برایم یک حسرت همیشگی بود و همین الآنش هم است. من در سفر قبلی خود نتوانسته‌ام به شیرداغ -زادگاهم- بروم و دوست دارم که در این سفر بتوانم بروم؛ اما برای شاعر شدن ایران به من کمک بسزایی کرد و مبحث زخم زبان‌ها که برای همه‌ی مهاجران افغانستانی بوده است و تمام مهاجران تجربه‌ی مشترکی از زخم زبان ایرانیان دارند.
صبح کابل: شما به عنوان یکی از مدیران خانه‌ی ادبیات افغانستان و هیأت‌مدیره‌ی جشن‌واره‌ی قند پارسی چه جایگاهی در ادبیات افغانستان داشته‌اید؟
رضوانی: البته ما نباید از خود مان بگوییم؛ اما قابل ذکر است که جشن‌واره‌ی قند پارسی تأثیر خود را بر ادبیات مهاجرت در افغانستان داشته است و حتا در این دوره که ما قادر به برگزاری این دوره از جشن‌واره‌ی قند پارسی نشدیم، خیلی‌ها از خالی‌گاه و برگزار نشدن این جشن‌واره حرف به میان می‌آورند.
صبح کابل: نقد بر قند پارسی این بوده است که چون از سوی خانه‌ی ادبیات افغانستان برگزار می‌شده است و خانه‌ی ادبیات افغانستان هم تحت حمایت حوزه‌ی هنری ایران بوده، پس نتایج ملاک برتریت شاعری نسبت به دیگران نبوده و همواره قند پارسی با سیاست‌های خاصی برگزار می‌شود، آیا همین طور بوده؟
رضوانی: من در ابتدا باید بگویم، درست است که خانه‌ی ادبیات افغانستان در همه‌ی این سال‌ها مورد حمایت حوزه‌ی هنری ایران بوده است؛ اما هیچ گاه حوزه‌ی ادبی ایران تأثیر یا اعمال مستقیم بر نتایج قند پارسی در دوره‌ی جشن‌واره‌ها نداشته و از این لحاظ این نقد وارد نمی‌تواند باشد بر خانه‌ی ادبیات افغانستان و جشن‌واره‌ی قند پارسی. من قاطعانه می‌توانم بگویم که حوزه‌ی هنری ایران هیچ فشار یا تأثیری بر سیاست‌گذاری‌های جشن‌واره‌ی قند پارسی نداشته؛ اما نکته این جا است که چرا اگر سفارت فرانسه در افغانستان از برنامه‌ی ادبی حمایت کند، هیچ تعبیر و تفسیری نمی‌شود؛ اما پای ایران که به میان می‌آید، زود موضوع برای همه قابل تعبیر و تفسیر می‌شود. نباید این گونه باشد و فضای ادبی تحت جو رسانه‌ای حاکم قرار بگیرد.
صبح کابل: اگر از فضای جشن‌وراه‌ها کمی دور شویم و به کارهای خود تان تمرکز کنیم، می‌توان پرسید که چرا علی‌مدد رضوانی هنوز در فضای شعر کلاسیک (غزل) باقی مانده است و شما را شاعر غزل‌سرا می‌شناسند، آیا شعر امروز افغانستان غزل است؟
رضوانی: من خودم غزل را دوست دارم و اگر بخواهم پاسخ سؤال شما را به صراحت بدهم، باید بگوییم که بله، همین طور است جریان حاکم یا قالب حاکم شعر امروز افغانستان هنوز غزل است و این می‌تواند به این خاطر باشد که من خودم هم شاعر غزل‌سرا استم و شعر نو قالب دوم جریان شعر افغانستان است.
صبح کابل: یعنی شما تا هنوز نتوانسته اید با قالب شعر نو افغانستان کنار بیایید؟
رضوانی: شاید همین گونه باشد و هرچند من تجربه‌هایی داشتم در سرودن شعر نو؛ اما آن تجربه‌ها به نظرم چندان موفق نبوده است و من نتوانسته‌ام با آن تجربیات کنار بیایم. مثل شعر «نگران من نباش» مصداق بارز همین تجربه است و دوست دارم همیشه به زبان غزل شعر بنویسم و اگر بعدها هم تجربه‌ی داشتم در قالب شعر نو، حتما تفننی خواهد بود.
صبح کابل: آیا شما شاعر تنبلی استید؟
رضوانی: آره، می‌توان گفت من شاعر تنبل یا کم‌کاری استم و به این خاطر است که من سعی کردم که شعر به سراغم بیایید و نه این که من سراغ شعر بروم و هر وقت من سراغ شعر رفتم، شعر خوبی از آب در نیامد و من پی بردم که باید صبر کنم تا شعر سراغ من را بگیرد، درست مثل آخرین شعرم که برای زلمی آن پسر زباله‌گرد افغانستانی نوشتم.
صبح کابل: ما در نقطه‌ی برعکس شما شاعرانی داریم که هر سال یک مجموعه شعر به بازار عرضه می‌کنند؛ آیا شما شاعر بهتری استید یا شاعرانی پرکار مثل آن‌ها؟
رضوانی: سخت است قضاوت؛ اما من آن گونه شاعرانی که هی سراغ سوژه و سراغ هیاهو می‌روند تا هر دم شعری داشته باشند و بنویسند را نمی‌پسندم. این نوع شاعران و شعرها معمولا شعرهای قوی و جان‌داری نخواهند بود.
صبح کابل: آخرین گفتنی‌های تان برای مخاطب شعر افغانستان را بگویید.
رضوانی: فقط می‌توانم بگویم که شعر امروز افغانستان سخت دچار بحران مخاطب است و همین.