مرگ زیبای یک سامورایی در افغانستان

حسن ابراهیمی
مرگ زیبای یک سامورایی در افغانستان

احتمالا تا همین لحظه که من برای تو و برای مرگت می‌نویسم، شهروندان بی‌شماری را مرگت غمگین کرده باشد و نوشته‌های زیادی هم در مورد تو در جاهای مختلفی به نشر رسیده است. فقط چند ساعت از شنیدن خبر مرگت گذشته و در این مدت، من خوانده ام که مرگت چطور اتفاق افتاده است. من خواندم که دیگران به مرگت چگونه می‌نگرند. همه اندوهگین اند. همه از شجاعتت و از یک انسان خوب و دوست داشتنی حرف می‌زنند.

داکتر تتسو ناکامورا

اگر قرار باشد، مرگ چهره‌ی زیبایی داشته باشد و اگر روزی منطق اجازه بدهد که مرگ را با زیبایی توصیف کرد و از مرگ زیبا حرفی بزنیم، باید از مرگ تو حرف بزنیم. تو سی سال در افغانستان، در کشور من، زندگی را تحمل کردی و این همه مدت تلاش کردی تا به ما بیاموزی که زندگی را می‌توان زیباتر هم کرد. من از امروز مرگ زیبا را با نام تو به زبان خواهم آورد.

تو لطف بزرگی به ما کردی. مرگ زیبای تو که در جلال‌آباد اتفاق افتاد، جهان را تکان داد. جهانی که هم باید به آن امیدوار بود و هم ملامتش کرد. امیدوار به این خاطر که نه هنوز مرگ‌هایی اند که در افغانستان می‌تواند واکنش جهانی را به همراه داشته باشد. مرگ‌هایی که جهان را به حرف زدن می‌اندازد. آن هم سیاست‌مدارانی که خودشان شاید این سناریوی مرگ زیبا را نوشته باشند.

من نوشته بودم: مرگ تو زیباترین مرگ جهان بود.

داکتر تتسو ناکامورا

تو سامورایی‌ای هستی که آمده بودی تا التیام‌گر زخم‌های افغانستان باشی. یک داکتر سامورایی که سی سال، فقط به حال خوب بیمارش فکر می‌کرد. به روزی که آن قدر زنده بماند تا ببیند حال بیماری به نام افغانستان که هر روز حالش داشت وخیم‌تر می‌شد، حالش خوب شده و  دیگر خبری از  سرطان جنگ نیست و کسی از ما قرار نخواهد بود، هم‌دیگر را بُکشد. تو روزی را می‌خواستی ببینی که مردهای این سرزمین، از کشتن دست بردارند و به جای تفنگ، بیل‌های کشاورزی‌شان را بر شانه بیندازد.

حتما، این سوال را در این سی سال با خود پرسیدی که چرا ما مردم افغانستان دست از کاشتن برداشته‌ایم و به کشتن عادت کرده‌ایم. ما حذف همدیگر را برای زندگی کردن انتخاب کردیم و تو داکتر، بیمارانی بودی که فکرشان هم بیمار است. بیماران تو این همه سال به مرگ داکترشان فکر می‌کردند.

عارف حسینی نوشته بود : «مرگ، شهروند محترمی است»

داکتر تتسو ناکامورا

از مرگت چندتا هشتگ ساخته‌ایم و از همان لحظات بعد از مرگت داریم بوق و کرنا می‌کنیم که #ناکامورا_چرا_کشته_شده_است؟ یا #عدالت_برای_ناکامورا و به این هیاهو و سروصدای مان هم تا ساعتی دیگر در شبکه‌های اجتماعی ادامه خواهیم داد و تب دادخواهی مان که فروکش کرد، از مرگت چندتا لایک و کامنت و استاتوس چیزی بیشتر به یادمان نخواهد ماند.

ما یاد گرفتیم که همیشه بعد از مرگ، به فکر دادخواهی بیفتیم و با راه انداختن چند تا هشتگ، مرگ را مقصر همه‌ی این وضعیت بدانیم و راحت بگوییم که در مرگ تو مقصر کیست. جالب است در افغانستان، ما زنده‌ها برای مرده‌هایی دادخواهی می‌کنیم که تا زنده بودند، برای مردن شان نقشه می‌کشیدیم.

چه نقشه‌های ماهرانه‌ای برای کشتن‌ات کشیده ایم. ما هشتگ‌های دادخواهی را  مُد این روزهای شبکه‌های اجتماعی ساختیم تا فرصتی داده باشیم که قاتلین ات پشت این هشتگ‌های دادخواهی پنهان شوند و اگر اعتراضی هم بود، به کسی مشکوک نشویم و نامی از کسی بر زبان نیاوریم.

فعال تویتری نوشته بود: دولت در زنده ماندن ناکامورا مقصر است

داکتر تتسو ناکامورا

خبر مرگت فردا تیتر روزنامه‌های کابل است. از مرگت می‌شود خبرهای زیادی نشر کرد و در تمام خبرها، تنها از مرگ حرف خواهند زد. همه مرگ تو را به جهان مخابره می‌کنند. به گوش جاپانی‌ها هم خواهد رسید که یک سامورایی شان در جلال‌آباد چه شجاعانه مرگ را انتخاب کرد. سامورایی‌ای مثل تو، سی سال پیش وقتی که پایش را در خاک افغانستان گذاشت، انتخابش را کرده بود. سامورایی‌ای که از انتخاب خود هیچ هراسی نداشت. تو شهروند افتخاری سرزمینی شدی که مرگ، شهروند محترمی است.

با خبر مرگت که خوانده می‌شود. شهروندان جهان تصور می‌کنند که حق به جانب بودن، شهروندی محترم مرگ، بر شهروندی افتخاری یک سامورایی چربی کرده است و اگر حق با مرگ است چرا این سرزمین را تنها نگذاریم.

اما داکتر تتسو ناکامورا، پیش از همه‌ی این تصورات که قرار بود شهروندان جهان به آن فکر کنند، دولت و مردم جاپان، سرزمینی که در آن سامورایی بودن یک اصل برای زندگی کردن است، کاری کردند که کارستان بود و آنان درست روز مرگت، اقدامی می‌کنند که چهره‌ی مرگت را زیبا تغییر دادند.

روزنامه‌ای در کابل نوشت: « مرگ زیبای یک سامورایی در افغانستان»

داکتر تتسو ناکامورا

نمی‌توانم برایت حس واقعی‌ای که با مرگ زیبایت توانستم، لمسش کنم را بیشتر از این بنویسم. زیبایی مرگت در واقع آن قدر شکوه و عظمت دارد که هر چه تلاش خود را انجام بدهم، باز هم زبانم و ذهنم قاصر بماند در گفتن زیبایی‌های مرگی که با مرگ آدم‌هایی بزرگ تنها می‌توان تجربه‌ی شان کرد.

آدم‌های بزرگی که انتخاب کردند مثل یک سامورایی زندگی کنند و مثل یک سامورایی به مرگ لبخند بزنند و مثل یک داکتر که هیچ وقت با امید داشتن از خوب شدن بیمارش ناامید نمی‌شود و صبر می‌کند. تو سی سال برای شهروندان کشوری صبوری کردی که مرگت را اتفاق غمگینی می‌دانند؛ اما نمی‌دانند که مرگ تو زیبایی عجیبی دارد.

مرگت برای هر شهروند افغانستان، زیبایی‌ای دارد که در هیچ وصفی نمی‌گنجد.

حسین فخری نوشته بود: وصفی نیافتم در خور وصف او