تراژدی سیاست خارجی ایالات متحده‌ی امریکا در افغانستان پسا ۲۰۰۱

صبح کابل
تراژدی سیاست خارجی ایالات متحده‌ی امریکا در افغانستان پسا ۲۰۰۱

نویسنده: علی‌سجاد مولایی، پژوهش

افغانستان از جمله کشورهایی بود که اهمیت چندانی در سیاست خارجی ایالات متحده نداشت. برای نخستین‌بار حضور شوروی و کودتای کمونیستی، نگرانی ژرف ایالات متحده را نسبت به سرنوشت افغانستان برانگیخت. حضور نظامی اتحاد جماهیر شوروی، این کشور را به میدان رقابت میان دو ابر قدرت مبدل کرد. مقاومت شدید مجاهدین افغان، کمک‌های خارجی به این نیروها، ناکامی دولت مرکزی وقت افغانستان در کنترل مناطق و حفظ حاکمیت، سبب شد تا ارتش سرخ، پس از یک دهه حضور در افغانستان، زمین‌گیر شود. قدرت‌گیری طالبان و حملات یازده سپتامبر، این کشور را به یکی از کانون‌های اصلی سیاست خارجی ایالات متحده، تبدیل کرد. بررسی و تحلیل سیاست خارجی امریکا در افغانستان، نیازمند پژوهش‌های گسترده‌تر و بزرگ‌تر است و از توان این نوشته، خارج است؛ اما این نوشته برآن است، تا سیاست خارجی ایالات متحده را در قبال افغانستان، به صورت فشرده بررسی نماید. به عقیده‌ی نگارنده، سیاست خارجی ایالات متحده در افغانستان، ناکام مانده و از جمله‌ی تراژدی‌های سیاست خارجی ایالات متحده محسوب می‌شود.
به عقیده، «خانم رایس»، وزیر خارجه‌ی اسبق ایالات متحده، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سیاست خارجی ایالات متحده، دچار بحران هویت شده و حملات یازده سپتامبر، این خلای هویتی را پوشش داد و به سیاست خارجی ایالات متحده، جهت داد. اهداف سیاست خارجی ایالات متحده، پس از این دوره در راستای مبارزه با تروویسم تعریف شد. ناظران سیاست بین‌الملل، به این عقیده‌اند که حادثه‌ی یازدهم سپتامبرف یکی از نقاط عطف در تاریخ روابط بین‌الملل بوده و سبب تحولات بنیادین و ژرف در نظام بین‌الملل شده است. از پیامدهای دیگر این حادثه، تغییر در رویکرد سیاست خارجی ایالات متحده بود که منجر شد تا این کشور، رویکرد تدافعی را که در دوران جنگ سرد، گفتمان غالب در سیاست خارجی ایالات متحده بود، رها و حالت تهاجمی به خود بگیرد. براساس قطع‌نامه‌های (۱۳۶۸/ ۱۳۷۳) ایتلاف بین‌المللی به رهبری ایالات متحده، برای بر چیدن بساط بنیادگرایی، تروریسم و دولت – ملت‌سازی وارد افغانستان شدند.

استراتژی مبارزه با تروریسم
حملات یازده سپتامبر که عامل اصلی آن، گروه القاعده شناخته شد، حمله‌ی نظامی ایالات متحده را به افغانستان، در پی داشت. این حملات در وضعیتی رخ داد که ایالات متحده، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در وضعیت تک‌قطبی به سر می‌برد. پس از حادثه‌ی یازدهم سپتامبر، ایالات متحده، جهان را به دو بخش تقسیم کرد: همراه با ایالات متحده یا علیه ایالات متحده.
اکنون نزدیک به دو دهه از آغاز نبرد ایالات متحده، علیه تروریسم می‌گذرد و افغانستان هنوز درگیر این پدیده است. از سوی، ایالات متحده از زمستان سال گذشته، گفت‌وگوهای مستقیم را با طالبان آغاز کرده است و چند روز پیش، گفت‌وگوهای میان‌افغانان بین حکومت افغانستان و طالبان در دوحه کلید خورده است. سوال اصلی این است که چرا ایالات متحده، در نابودسازی تروریسم پس از نزدیک به دو دهه ناکام بوده است؟ در پاسخ به این سوال، می‌توان طیف گسترده‌ای از عوامل را نام برد. به صورت فشرده، مهم‌ترین عوامل این شکست و تراژدی عبارت از این است:
۱٫ اغفال ایالات متحده از دشمن اصلی: ایالات متحده پس از بمبارد مواضع القاعده و طالبان، در ابتدا به این فکر فرو رفت که این گروه‌ها تضعیف شده و دیگر توانایی ظهور مجدد را ندارند. این حدس، پالیسی‌سازان ایالات محتده، غلط از آب درآمد و طالبان پس از مدتی، دوباره به یکی از بازی‌گران اصلی در سپهر سیاست افغانستان ظهور کردند؛ البته ایالات متحده محاسبه اشتباه دیگر نیز کردند و آن‌ها دشمن اصلی خود، القاعده را پنداشتن و از قدرت طالبان غافل ماندند.
۲٫ جنگ عراق: بسیاری از ناظران، به این عقیده‌اند که یکی از عوامل ناکامی ایالات متحده در امر مبارزه با تروریسم، غرق شدن ایالات متحده در باتلاقی به اسم عراق بود. «فرد چرنوف»، استاد برجسته‌ی روابط بین‌الملل در امریکا، بدین باور است که ضعف اطلاعاتی و محاسبه‌ی اشتباه، سبب شد تا ایالات متحده، اشتباه استراتژیک حمله به عراق را مرتکب شود. این اشتباه سبب شد تا تمرکز ایالات متحده، بیش‌تر روی عراق شود و وضعیت افغانستان، اهمیت کمتر پیدا کند. «رنگین دادفر سپنتا»، وزیر خارجه‌ی اسبق و مشاور شورای امنیت اسبق افغانستان، در کتاب خود می‌نویسید: «ما (افغانستان)، از این وضعیت ناراضی بودیم و این امر، سبب دوری میان واشنگتن و کابل شد.
۳٫ جنگ نیابتی: سرویس‌های اطلاعاتی منطقه نیز در ناکامی ایالات متحده، نقش به‌سزای داشتند. در این اواخر، اسناد جدیدی فاش شدند که نشان می‌دهد، سرویس‌های اطلاعاتی منطقه برای کشتن نیروهای ایالات متحده، به گروه‌های تروریستی پول داده‌اند و بارها در تجهیز، تمویل، آموزش و فراهم کردن پناه‌گاه، با این گروه همکار بوده‌اند.
استراتژی آسیای مرکزی بزرگ‌تر
«فردریک استار»، کارمند ارشد وزارت خارجه، پس از اعلان طرح خاورمیانه‌ی بزرگ‌تر که اهداف سوق دادن کشورهای عربی به سمت دموکراسی بود. استار طرح آسیای مرکزی را، با دید بیش‌تر اقتصادی مطرح کرد و افغانستان در این طرح، نقش محور را داشت. هدف اصلی این طرح، توسعه‌ی روندهای اقتصاد منطقه و وصل نمودن دو حوزه ژیوپلیتیکی آسیای مرکزی و جنوب آسیا بود. این استراتزی ایالات متحده، بیش‌تر روی کاغذ ماند؛ در حالی‌که افغانستان از ژیواکونومیک، توانایی اجرای شدن این طرح را داشت.

استراتژی آف – پاک
در ۲۷ مارج ۲۰۰۹، باراك اوباما، رییس جمهور امریکـا، سیاسـت جدیـدي را تحـت عنوان «آف ـ پاك» (افغانستان و پاکستان) مطـرح کـرد کـه نقشـه‌راه دولـت او در برخورد با مسأله‌ی افغانستان قلمداد می‌شد. در کتاب سفید ایالات متحده که جزئیات سیاست آف ـ پاك در آن تشریح شده، آمده اسـت: «سیاست آف ـ پاك، در شصت روز و با مشارکت مؤسسات مطالعاتی و رسـمی امریکـا؛ ازجمله کنگره‌ی امریکا، مقامات رسمی افغانستان، پاکستان و شرکا و متحدین امریکـا در ناتو، طراحی شده است. افرادي که از ایالات متحده در طراحی و تدوین سیاست آف ـ پاك، مشارکت داشته‌اند: عبارتند از: جنرال آدمیرال، مایک مولنف فرمانده‌ی ستاد مشترك، جنرال دیوید پترایوس، فرمانـده‌ی نیروهاي مرکزي، داگلاس لات، فرمانده‌ی نیروهـاي امریکـایی در افغانسـتان، ریچـارد هال‌بروك، نماینده‌ی ویژه‌ی امریکا در امور پاکستان و افغانستان و بـروس ریـدل، دسـت‌یار هال‌بروك.
این استراتژی چند بخش اصلی داشت:
۱٫ تغییرات در رهبری جنگ: جنرال مک کریستال، به جای جنرال مک کرنان. کریستال یکی از برجسته‌ترین افراد نظامی ایالات متحده است که در زمان فرماندهی او در عراق، صدام حسین دست‌گیر و ابومعصب الزرقاوی، کشته شد. از نظر اوباما، آوردن این تغییر حتمی بود.
۲٫ استفاده از ظرفیت‌های افغانستان: نیروهای بین‌المللی از جغرافیایی طبیعی و انسانی افغانستان، آگاهی نداشتند و این مهم، در اکثر اوقات سبب شده بود که نیروهای بین‌المللی آسیب ببیند. براساس این استراتژی، در عملیات از نیروهای بومی نیز استفاده شد.
۳٫ بازداشتن متحد منطقه‌ای ایالات متحده از همکاری با طالبان: در این طرح، تلاش داشت که پاکستان را از همکاری با گروه‌های هراس‌افگن، دور بدارد و نقش این کشور را در تأمین امنیت افغانستان، بیش‌تر کند.
این طرح ایالات متحده نیز، کارساز نبود و در وضعیت افغانستان تغییر جدی به‌وجود نیاورد.

ترامپ و افغانستان
ترامپ، یکی از منتقدان اصلی سیاست خارجی حکومت‌های قبلی ایالات متحده بود و خواهان تغییر جدی در سیاست خارجی ایالات متحده، در قبال افغانستان بود. ترامپ در قدم نخست، تلاش کرد تا با دادن نقش بیش‌تر به هند به وضعیت افغانستان کمک کند. هدف اصلی این طرح، وارد کردن فشار به پاکستان بود تا این کشور، سیاست‌های دو پهلوی خود را در قبال افغانستان، رها کند. این استراتژی، تا اندازه‌ی زیاد سبب شد پاکستان به سمت چین برود.
ترامپ با نزدیک شدن انتخابات ایالات متحده، تلاش دارد تا تمام کارت‌های خود را رو کند و می‌خواهد به گذاشتن نقطه‌ی پایان به جنگ افغانستان، قهرمان داستان جنگ افغانستان شود و رأی بیش‌تر «الکترال» را جذب کند. صلح با طالبان، هرگز به معنای صلح در افغانستان نخواهد بود و هنوز هم خطر القاعده، داعش و شبکه‌ی وسیعی از تروریسم در افغانستان فعال است و نیز وضعیت افغانستان، شکننده به نظر می‌رسد، خطر تبدیل شدن این کشور به لانه‌ی‌ امن تروریستان، هنوزهم، به قوت خود پابرجا است. این کشور به شدت نیازمند همکاری بین‌الملل در راستای مبارزه با تروریسم است.
بررسی سیاست خارجی ایالات متحده، نشان می‌دهد که استراتژی‌های ایالات متحده در افغانستان ناکام بوده و پرونده‌ی افغانستان، در قفسه‌ی پرونده‌های ناکام امریکا در کنار پرونده عراق و ویتنام قرار می‌گیرد.