گذار از سیاست حزبی به سیاست ایتلافی

حسن ابراهیمی
گذار از سیاست حزبی به سیاست ایتلافی

محمد محقق، درست یکی دو روز بعد از به تعلیق در آمدن کمپاین‌های تیم صلح و اعتدال، با کریم خلیلی و سپس با داکتر عبدالله عبدالله دیدار کرده است. احتمال پیوستن او به تیم ثبات و همگرایی به رهبری آقای عبدالله، بسیار زیاد است؛ اما نکته‌ای که برای من جالب و قابل توجه است، تغییر جهت یک‌بارگی آقای محقق است در مسیر سیاسی‌اش.

این رهبر سیاسی، دیروز در صفحه‌ی فیس‌بوک خودش نوشته بود که از به تعلیق در آمدن کار تیمی شان به دلیل بعضی ناجوانی‌های یاران همسفرش متأثر شده است. در پست آقای محقق، عبارت «یاران همسفر» برایم قابل تأمل است. در واقع من در پی این استم که بدانم منظور او از یاران همسفر چه چیزی بوده است تا از این دریافت شاید بتوانم مفهوم سفر را در راه سیاسی‌ای که گمان می‌رفت با عزم و اراده‌ی مستحکمی از سوی محقق و یارانش انتخاب شده است، پیدا کنم.

فرض را بر این می‌گیریم که سفر سیاسی آقای محقق به همراه دیگر افراد دخیل در تکت انتخاباتی صلح و اعتدال، سفر به آینده‌ی سیاسی افغانستان باشد که در آن تیم صلح و اعتدال برنده شده و توانسته است اهدافی مثل آوردن صلح و میانه‌روی را نیز تحقق ببخشد. بر اساس چنین فرضی، باید این را نیز قبول کنیم که سفر یادشده دارای برنامه‌ریزی مشخص و دقیقی نیز بوده است؛ یعنی استراتیژی مشخصی که به سادگی نمی‌تواند تغییر جهت بدهد و به سفر دیگری مبدل شود.

آقای محقق، تقریبا دو روز بعد از شکستی که در ساختار تیمش به وجود آمد، به بسیار راحتی در پی یافتن یار دیگر و و حتا مسیر دیگر شتافته است. البته این یار و مسیر چندان هم بیگانه و تازه نیست؛ چرا که محقق در انتخابات قبلی نیز با داکتر عبدالله بود. با این که در ابتدای یارگیری‌های سیاسی توقع می‌رفت که این بار هم محقق و عبدالله در کنار هم باشند؛ اما او چنین نکرده بود و با حنیف اتمر دست به یکی شده بود تا محمد اشرف غنی را از ارگ بیرون کند. چنین تغییراتی در نگرش سیاسی و تعویض تصمیم، چرا این قدر به سادگی اتفاق می‌افتد؟ اگر به چنین نکاتی بیشتر فکر کنیم، آیا محقق می‌تواند با داشتن این خصوصیت فرد قابل اعتمادی باشد؟ یا اصلا می‌توانیم سیاسیون افغانستان را که روی بعضی منافع زودگذر با هم توافق پیدا می‌کنند، یار و همسفر دانست؟

برای جواب چنین سوالاتی باید به شیوه‌های مبارزه‌ی انتخاباتی و در کل مبارزات سیاسی افراد سیاسی در افغانستان نگاهی بی‌اندازیم. به نظر من نکته‌ی برجسته در مبارزات سیاسی کشور، بی‌ریشه بودن اهدافی است که سیاسیون افغان در مقطع خاصی عزم بر تطبیق آن می‌کنند. بحث حزب و داشتن اندیشه‌ی سیاسی نیز در چنین خلائی مطرح می‌شود؛ یعنی زمانی که معضل اجتماعی خاصی از سوی افراد خاصی شناسایی می‌شود و برای رفع آن برنامه‌ریزی‌های طولانی‌مدت طرح‌ریزی می‌شود، اندیشه و هدف آن در میان اجتماع و به خصوص افراد دخیل در حزب، ریشه می‌دواند. بی‌ریشگی، زمانی مطرح می‌شود که افراد متحد باهم، بدون داشتن گذشته‌ی سیاسی مشترک و اندیشه‌ی سیاسی مشترک، گرد هم بیایند و دست به کاری بزنند.

ایتلاف‌هایی که در پیشاپیش انتخابات‌های افغانستان به وجود می‌آید، خبر از چنین نگرش سطحی نسبت به اوضاع کشور دارد؛ این که مدعی سطحی بودن ایتلاف‌ها می‌شوم، به این دلیل  است که هدف طرح شده در این گروه‌ها یک هدف نوپا و مقطعی است؛ چرا که این سیاسیون نه تنها گذشته‌ی فکری مشترکی نداشته ‌اند، بلکه اکثریت شان گذشته‌ی متضاد و مخالف باهم داشته ‌اند. این یعنی، جمعی که به وجود آمده است در تاریخ فعالیت‌های سیاسی اعضای خودش ریشه ندارد و در سطح بازی‌های سیاسی ا‌ست.

برخلاف دورانی که احزاب، در برابر هم دارای موضع‌ مشخص بود، امروز حزب نقش خودش را برای طرح مسأله کردن و مبارزه سیاسی از دست داده است. در زمانی که احزاب فعالیت روشن و دقیق‌تری داشتند، می‌شد فهمید که کدام گروه در ارائه‌ی برنامه‌های خودش چقدر با اراده است و کدام گروه نیست؛ چرا که هر حزب با سابقه‌ی فکری طولانی روی کار آمده بود و سال‌ها در امور سیاسی از خود تعریف ارائه داده بود؛ اما امروز همین که بحث انتخابات نزدیک می‌شود، عده‌ای گرد هم می‌آیند و برای پنج سال یک مملکت طرح می‌ریزند. چنین روشی خود نشان می‌دهد که سیاست افغانستان چقدر سطحی و بی‌ریشه است.

این سطحی‌نگری‌ اتفاقی پیش نیامده ‌است. عوامل مختلفی وجود دارد که این وضعیت را در خود پرورش داده است؛ نگاه پروژه‌ای به انتخابات و مملکت‌داری یکی از این عوامل است؛ نگاهی که از فضای فرهنگی حاکم بر اکثر امور کشور ایجاد شده است. همه می‌دانیم که امروز، جنگ افغانستان تا برنامه‌های سیاسی افغانستان بیشتر از این که با تدبیری بر اساس حل معضل باشد، برنامه‌های تطبیقی است. برنامه‌هایی که قبلا طرح شده و صرفا نیازمند به افرادی برای تطبیق شدن است. این وضع، شباهت زیادی به اجرای پروژه‌هایی دارد که در سال‌های اخیر در افغانستان تطبیق شده است و هر فردی که اندکی زبان انگلیسی و… بداند به دنبال به دست آوردن آن است. این افراد با جست‌وجو در میان دوستان و آشنایان عده‌ای را دور هم جمع می‌کنند و دیتابیسی برای موضوع مشخصی که مورد پسند نهاد مشخص است، تهیه می‌کنند و در نهایت برای آن بودجه‌ای مد نظر می‌گیرند.

کار سیاسی در افغانستان نیز چنین رویکردی دارد و اکثریت ایتلاف‌ها، دارای دیتابیس مشخصی است که برنامه‌ها و اهداف مورد پسند مرجع مشخصی را تطبیق می‌کند. نمونه‌ی چنین ایتلافی، تیم صلح و اعتدال است که به رهبری آقای اتمر ایجاد شد؛ اما بنا بر تقسیم سهمیه، دچار اختلاف شده و در نهایت منحل شد. حالا که این همه توضیح دادم می‌توانم بهتر بگویم که آنچه محقق به عنوان یار مد نظر دارد و آنچه به عنوان همسفر مد نظر دارد، در تیم صلح و اعتدال و حتا در هیچ  یک از تیم‌های دیگر  وجود ندارد. او که تا دو سه روز پیش، عطامحمد نور، حنیف اتمر، یونس قانونی و… را یار و همسفر می‌خواند، در صورت رفتن در تیم مخالف هر یک از آنان، این یاران را رقیب خواهد شناخت؛ مثل کارمند شرکتی که در اثر تمام شدن قراردادش به شرکت دیگری رفته است و حالا باید در رقابت با شرکت قبلی‌ و همکاران قبلی‌اش کار کند.

مفهوم یار و همسفر، بیشتر در احزاب معنا پیدا می‌کند؛ چرا که دارای اعضایی با فکر و اندیشه‌ی مشترک استند و حتا برای تحقق اندیشه‌ی خود قربانی می‌دهند. در ایتلاف‌های امروزی افغانستان، نه تنها که قربانی وجود ندارد، بلکه اندیشه‌ی سیاسی نیز نیست. بنا بر این، نگاهی که تظاهر به داشتن فکر و اندیشه‌ی مشترک در نزد محقق وجود دارد، جز عوام‌فریبی چیز دیگر نیست. دیدار او با کریم خلیلی و داکتر عبدالله عبدالله، تکرار همان یارگیری‌هایی است که منجر به ایجاد تیمی به نام صلح و اعتدال شد. این برای همه واضح است که تغییر جهت در مسأله‌ی بزرگی چون انتخابات، کار ساده‌ای نیست و اگر از سوی فردی چون محقق این عمل به راحتی انجام می‌شود، به معنی ساده‌انگاری محض او در سیاست و کار سیاسی است.

آقای خلیلی و داکتر عبدالله نیز تفاوت چندانی با محقق ندارند و همان برخورد را دوباره تکرار می‌کنند. در واقع هدف اصلی در این جا صرفا دریافت رأی است و نه تحقق برنامه‌ای که با اشخاص خاصی قابل اجرا باشد.