دکمه‌ی تحریک شما کجاست؟

عزیز رویش
دکمه‌ی تحریک شما کجاست؟

این سؤال را وقتی در وسط درس آقای «دیوید ان برگ» شنیدم، تمام حواسم به سوی او و اکت و اداهای جالبی که در جریان درس و توضیحاتش بروز می‌داد، کشانده شد. بحث داشت به جاهای باریکی می‌کشید. نکته‌ای که می‌اکیل، خانم لبنانی در رابطه‌ی پیچیده میان عدالت و خشونت مطرح کرد، اکنون داشت به مسائل متعددی تماس می‌گرفت. هر کسی چیزی داشت که بگوید؛ اما بیشتر کسانی که از جنگ و نفرت‌های نژادی، مذهبی و سیاسی تجربه داشتند، می‌توانستند بحث را جهت‌دهی کنند. دیوید برگ، آرام به بحث‌ها گوش می‌داد و تنها به پیوند زدن برخی از گره‌ها در میان مباحث می‌پرداخت و در حد سه چهار جمله و یا برخی توضیحات بیشتر، نظریات را اصلاح یا تکمیل می‌کرد.
وقتی کسی گفت که همه‌ی این مسائل به نقش حساس رهبری ارتباط می‌گیرد که به نحوی جمع‌کننده‌ی دیدگاه‌ها و نظریات متفاوت است و می‌تواند راه‌های حل‌ معقولی را از وسط مسائل پیچیده و درهم‌تنیده ارائه کند، دیوید برگ، بحث را با طرح این سؤال خود دگرگون کرد: هرکدام تان بگویید که نقطه‌ی تحریک تان کجاست؟
تا یک لحظه کسی نفهمید که منظور او دقیقا چیست؛ اما او توضیح داد که همه‌ی شما از یک جا بیشتر تحریک می‌شوید. همان‌جا را می‌گویند دکمه‌ی تحریک. وقتی کسی به همان دکمه دست بزند، شما کنترل خود را از دست می‌دهید و یا به حرکت می‌افتید و یا به کلی خاموش می‌شوید. هر کس دکمه‌ی تحریکی داشت که باید در این‌جا، دور از چشم سیال و عبدرزاده، بیان می‌کرد. کسی از کسی هراس و شرم نداشت و کسی هم فکر نمی‌کرد که این افشاگری او ممکن است به قیمت شکست خوردنش تمام شود! یکی نقطه‌ی تحریکش مسائل نژادی بود و یکی مسائل مذهبی و یکی منافع ملی و یکی هم اهداف و دیدگاه‌های سیاسی و یکی هم مثلا یک شخصیت مهم و تاریخی.
همین‌جا بود که دیویدبرگ بیشتر از هر وقت دیگر سخن گفت. او گفت: ما همه به نحوی پرورده‌ و محصول محیط و شرایطی استیم که در آن به دنیا آمده و رشد کرده ایم. کسانی از تاریخ یاد می‌کنند. تاریخ در واقع همان زمانی است که در حال ما تبلور یافته است. ما انعکاسی از تاریخ خود استیم. هر آن چه را دیگران برای ما قصه کرده اند و یا در کتاب‌ها خوانده ایم و یا در زندگی روزانه‌ی خود مواجه شده ایم، همه تاریخی اند که اکنون در ما ظهور یافته اند. کسانی که فکر می‌کنند تاریخ چیزی جدا بوده و ما در زمان خود کسی مجزا از تاریخ استیم، از درک این حقیقت غافل می‌شوند که هیچ کسی بریده از تاریخ نیامده که در زمان حال بایستد. برگ گفت: ذهن آدمی تعامل بسیار پیچیده‌ای دارد. این تعامل پیچیده را در هیچ چیز مشخص و محدودی نمی‌توان خلاصه کرد. این که می‌گویند آدمی یک تکرار همیشگی است و با هر تکرار شکلی تازه از آدم و خصوصیتی تازه از آدم برملا می‌شود، حرف درستی است و باید نسبت به آن دقیق و حساس بود.
برگ گفت: من در مطالعات خود بر علاوه‌ی این‌ها، به پیچیدگی موقعیت آدمی نیز رسیده‌ام. منظورم از پیچیدگی موقعیت همان حالت و شرایط خاصی است که آدمی در آن گاهی صددرصد تغییر می‌کند و کسی تازه می‌شود. این‌جا همان نکته‌ای که در روان‌شناسی فروید به عنوان ضمیر ناهوشیار یاد می‌شود و در میلیون‌ها ذره‌ی وجود ما پنهان می‌ماند، آشکار می‌شود و این ضمیر ناهوشیار است که ما را در اثر یک تکانه‌ی ناشناخته به کسی دیگر تبدیل می‌کند. برگ گفت: شاید در زندگی عادی خود با این مسائل دچار مشکلات زیادی نباشیم چون در زندگی عادی ما معمولا هیچ چیزی زیاد جدی گرفته نمی‌شود و هر کسی به همان سادگی که در برابر یک امر ناخوشایند واکنش منفی نشان می‌دهد می‌تواند به همان سادگی هم آن را نادیده بگیرد و فراموش کند؛ اما وقتی وارد زندگی گروهی و مخصوصا زندگی و روابط سیاسی می‌شویم، مسأله خیلی پیچیده و خطرناک می‌شود. حساسیت ما در برابر عدالت در روابط و امور فردی ما خیلی شدید نیست، ما می‌توانیم بی‌عدالتی فردی نسبت به خود را قابل بخشش بدانیم؛ اما وقتی وارد حوزه‌ی عمومی‌تر می‌شویم می‌بینیم که بحث عدالت بحث پیچیده‌ای می‌شود. شاید کسی که از عدالت حرف می‌زند و یا به خاطر عدالت مرتکب جنایت‌های هول‌ناک می‌شود، خودش به عنوان یک فرد اصلا هیچ‌گاه با بی‌عدالتی مواجه نشده باشد و این بی‌عدالتی اصلا به او ربطی نداشته باشد.
دیویدبرگ، بحث مدیریت بحران را هم در همین کانتکست یا زمینه مهم خواند. او گفت: مدیریت بحران یعنی این که وقتی شرایط پیچیده می‌شود و متغیرهای گوناگون به طور هم‌زمان بر یک مسأله فشار می‌آورد، شما چگونه می‌توانید از عهده‌ی برخورد درست و منطقی با آن بیرون شوید. اغلب دشواری‌ها در زندگی جمعی به دلیل پیچیدگی روابط میان انسان‌ها نیست، به دلیل مدیریت ناسالم و برخورد نادرست با این پیچیدگی‌ها است. دیویدبرگ مثال‌هایی را که هر یک از همراهان ورلدفیلوز از تجارب خود در مواجهه با بحران و ناامنی و تنش‌های اجتماعی داشته اند، نشانه‌ی روشنی از پیچیدگی روابط و مدیریت ناسالم با این پیچیدگی‌ها دانست. او گفت: برخی وقتی به این‌جا می‌رسند بسیار به سادگی می‌گویند که این‌‌جا دخالت نیروهای خارجی و یا قدرت‌هایی است که از بیرون دست‌درازی و مشکلات را پیچیده‌تر می‌کنند. این حرف درست است؛ اما باز هم بحث مدیریت است؛ یعنی همان کسانی که از بیرون دست‌درازی می‌کنند و دخالت می‌کنند باز هم بخشی از حلقه‌ی مدیریت بحران را تشکیل می‌دهند. این استدلال نمی‌تواند ما را به این نتیجه برساند که گویا کسانی که مدیران داخلی اند هر کاری کردند کار شان خوب است و کسانی که از بیرون دخالت می‌کنند کار شان بد است. این گونه استدلال کردن در دنیای سیاست برای توجیه کردن ضعف‌های خود برای مخاطبانِ درجه‌اول خیلی خوب است؛ اما برای این که یک بحث کارشناسانه و علمی داشته باشیم، کفایت نمی‌کند. شما وقتی از مدیریت حرف می‌زنید از حلقه‌ای حرف می‌زنید که همه‌ی اجزای آن در یک پیوند با هم عمل می‌کنند. (ادامه دارد)