نویسنده: سهیلا سما
تحول و سیر تاریخی مفهوم استراتژی
بخش دوم و پایانی
قرون وسطی
در قرون وسطی، در زمان جنگ، کشورها از قلعههای متحرک، ماشینهای پرتاب سنگ و کشتیهای جنگی استفاده میکردند؛ بهویژه امپراتوری روم شرقی که از نظر نیروی دریایی از قدرتهای برتر اروپا، حداقل تا قرون دهم و یازدهم میلادی بود. در نظام فئودالیسم اروپا، در قرون وسطی فئودال ها و اربابان بزرگ هسته اصلی آن را تشکیل می دادند، نجیب زادهها و بهویژه شوالیهها عهده دار امور نظامی و دفاعی فئودالها بودند. در این دوره، جنگ بیشتر تهاجمی و با چپاول شهرها و روستاها و کشتار ساکنان آن مناطق همراه میبود.
از آغاز قرون وسطی تا اواسط قرن چهاردهم، جنگ به صورت تن بهتن و بین شوالیههای سواره و یا پیاده رخ میداد؛ برعلاوه جنگ تن بهتن، جنگ با نیزه هم در آن دوران رایج بود. با اختراع باروت که بعدها موجب پیدایش توپ و تفنگ شد، شیوه جنگها تغییر چشمگیری کرد.
رنسانس و عصر جدید
در جنگهای مدرن، به تدریج مقررات و محدویتهای قدیمی لغو شد؛ سلاحهای جنگی با دستاوردهای انقلاب صنعتی ارتقاء یافتند و خدمت اجباری نیروی انسانی، قدرت جنگها را تأمین میکرد.
سازمان نظامی قرون وسطای غرب، بخش لاینفک و جدانشدنی آندوره بود. این سازمان برمبنای فرماندهی نظامیِ شوالیهها و قوانین اخلاقیای شکل گرفته بود که به عنوان عوامل اصلی، نیروها را در کنار هم نگه میداشتند. با فروپاشی ساختار اجتماعی اروپا در قرون وسطی، سازمان و نظم این ساختار نیز فروپاشید. اقتصاد پولی گسترش یافت و با کمرونق شدن زندگی کشاورزی و تغییرات گستردهی دیگر؛ نهادهای نظامی و شیوههای جنگی نیز بهسرعت متحول شد.
با آغاز قرن نوزدهم و شروع جنگهای ناپلئونی، اندیشههای نوین نظامی شکل گرفت؛ در بعد نظری، موجب تثبیت اصول نظریهپردازی در جنگ، امور نظامی و مسایل استراتژیک شد. بعد از این جنگها، بزرگانی چون کارل فون کلاوزویتس، مولتکه و دیگران، اصول استراتژی و جنگ را تدوین کردند.
انقلاب امریکا و فرانسه، با ایجاد اشتیاق عمومی و با استخدام نیروی نظامی گسترده از تودههای مردم، برای دفاع از انقلابی که ناسیونالیزم آن را به حرکت در آورده بود؛ چهره جنگ را دگرگون کرد. این انقلابها برای عموم انگیزهی ایثار جان در جنگ به ارمغان آورد و گام حیاتی در مسیر جنگ تمامعیار مدرن بهشما میرفت.
محصولات انقلاب صنعتی نیز شیوه جنگ را دگرگون کرد. از آثار اولیه انقلاب صنعتی؛ مکانیزه شدن حملونقل با ظهور قدرت بخار و توسعهی آن بود. راه آهن، انتقال سریع نیروهای نظامی را از مسیرهای دور ممکن کرد، تفنگهای خاردار در مقایسه با تفنگهای فتیلهای اولیه، دقت و کارایی بیشتری را فراهم میکرد.
همچنین استفاده از سلاحهای تاپر نیز رواج یافت که میانگین آتشباری را افزایش داده بود و به سیستمهای لوجستیکی قدرت بیشتری میبخشید. همه این عوامل نتیجهی انقلاب صنعتی بود که موجب تشکیل لایههای متعدد فرماندهی برای کنترول نیروها و ایجاد سازمانهایی برای تربیت نیروی متخصص شد.
در جنگ جهانی اول از سلاحهای دوربرد و از سلاحها و تجهیزات جدیدتر استفاده شد.
اولین جنگ ائتلافی همهجانبه در قرن بیستم که به جنگ بزرگ معروف شد؛ جرقهای برای تغییر استراتژی جنگ شد که این استراتژی در طول زمان گسترش یافت. ملتها برای حفظ منافع ملی خود استراتژیهای گوناگونی در عرصههای مختلف بهکار بستند؛ به این ترتیب، استراتژی، مؤلفههای گوناگون و پیچیدگیهای خاصی به خود گرفت. از این رو میتوان گفت جنگ جهانی اول نقطهی عطف در تاریخ تحول استراتژی است؛ زیرا در این جنگ عوامل نظامی، همراه و همسو با عوامل اقتصادی و روانی نیز اهمیت خود را در پیشبرد جنگ و حصول پیروزی نشان داد.
در جنگ جهانی دوم، با بهکار گیری روند جدید در استراتژی های زمینی، هوایی و دریایی، جنگ فراگیر و همه جانبه شد. استفاده از بمبهای هستهای در جنگ سبب شد این واقعیت را بپذیریم که جنگ اتمی برندهای ندارد و استراتژیستها، بهجای یافتن روشهای گوناگون پیروزی در جنگ، باید در پی جلوگیری از رخ دادن آن باشند.
از همین زمان و تحت تأثیر دو جنگ جهانی، صاحبنظران غیرنظامی، با شعار «جنگ بسیار مهمتر از آن است که به دست جنرالها سپرده شود» وارد عرصهی مطالعات استراتژیک و همچنین برنامهریزی و تصمیمگیری استراتژیک شدند. پس از این، مطالعات استراتژیک از سلطهی حرفهی نظامی خارج شد و جنبه علمی و نظری بیشتری به خود گرفت.
امروزه، استراتژی از آموزشهای دانشگاهی و تجربهی علمی است که با تمرین و تجربه در بستر زمان حاصل میشود. استراتژی، دانش و فن مرتبط با جنگ، سیاست، فنآوری نظامی، محیط بینالمللی، کفایت استراتژی، فرهنگ استراتژی، روابط مدنی، نظامی و امنیت است.
بدیهی است که انتخاب و بهکارگیری استراتژیهای نظامی، صرفاً در درون مسایل بنیادین مذکور منطقی خواهد بود و بیتوجهی به این مسایل، استراتژی نظامی را قرین موفقیت و برخوردار از قابلیت و توانمندیهای کاربردی نمیکند.
عناصر استراتژی
استراتژی از سه عنصر اهداف، راهها و ابزارها تشکیل میشود
منظور از اهداف، هدفهای نظامی است و مراد از راهها، روشهای متفاوت بهکارگیری نیروی نظامی یا در حقیقت بررسی اقداماتی است که برای رسیدن به اهداف نظامی طراحی میگردد و مفاهیم استراتژیک نظامی خوانده میشود. ابزار به معنای منابع نظامی، نیروی انسانی، قدرت مادی، نیروها و پشتیبانی است.
هدف نظامی را میتوان رسالت خاصی که تلاشها و منابع نظامی، برای تحقق آن بهکار گرفته میشود، تعریف کرد. مثالهای دفاع از وطن، بازدارندگی از تعرض، حفظ خطوط ارتباطی، اعاده سرزمینهای از دسترفته و شکست دادن دشمن از جمله اهداف نظامی به شمار میرود. کلازویتس، لنین و مائوتسهدون، همه بر روابط جامع میان جنگ و سیاست تاکید کردهاند. مبادرت به جنگ، بهدلیل نفس جنگ نیست، بل؛ در پیگیری یک سیاست است. هدف نظامی در حقیقت ابزار رسیدن به هدف سیاسی است.
راهها یا مفاهیم استراتژیک نظامی به معنای مجموعه اقداماتی است که میتوان آن را به عنوان نتیجهی ارزیابی وضعیت استراتژیک پذیرفته شده تعریف کرد.
عوامل ساختاری استراتژی
محیط خارجی
محیط داخلی نخست: محیط خارجی – در تحلیل استراتژی یک کشور، نادیده انگاشتن شرایط خارجی به ایجاد تصویری نادرست و مبهم از اوضاع و احوال میانجامد.
ساختار قدرت و نفوذ در نظام بینالمللی میتواند در سیاستگزاریها و فعالیتهای واحدهای تشکیل دهندهی نظام محدودیت ایجاد کند. البته سمتگیریهای کلی سیاسی با استراتژیهای بازیگران نظام نمیتواند جدا از ساختار و توزیع قدرت در سطح بینالمللی و یا بدون توجه به آن باشد؛ و هر نظام بینالمللی حوزه مانور بازیگران را به طریقی محدود میکند.
اهداف و اقدامات سایر دولتها، میتواند تهدید یا امتیاز تلقی شود و به این ترتیب، در نوع جهتگیری سیاسی – استراتژیک کشور مؤثر است. بهطور مثال؛ اگر کشوری را درنظر بگیریم که بخواهد استراتژی خود را تعیین کند؛ از سه طرف با کشورهایی هممرز باشد که در سیاست خارجی خود وجوه اشتراک بیشتر و وجوه افتراق کمتری داشته باشد و از طرف چهارم نیز به دریا متصل باشد، طبعاً به لحاظ تصمیمگیریهای استراتژیک در موقعیت مناسبتری قرار دارد تا کشوری که در میان کشورهای متخاصم و دارای استراتژی متفاوت محصور است. بنابرین، نباید تأثیر متقابل سیاستها را نادیده انگاشت.
دوم: محیط داخلی است که تصمیم گیرندگان و طراحان استراتژی کشورها، علاوه بر آنکه تحت فشار عوامل خارجی یا نظام بینالمللی و ساختار و توزیع قدرت در آن هستند، بر اثر وجود عوامل جغرافیایی و تاریخی، حوزهی آزادی عمل آنها محدود میشود، تحت تاثیر محیط داخلی نیز قرار دارند. این محیط، عناصر متعددی را در بر میگیرد که در ادامه این نوشتار به آن اشاره شده است:
الف – برداشتهای ذهنی
ب – باورها
ج – ارزشها
د – ایدیولوژیهای سیاسی
هـ – افکار عمومی
و – موقعیت جغرافیایی
الف- برداشت ذهنی – سیاستگزاران، تا حد زیادی در توضیح اهداف و گزینشها یا پاسخ به شرایط نقش دارد. افراد بر مبنای تصاویری که از محیط در ذهن دارند، کنش و واکنش نشان میدهند. در تعیین استراتژیهای ملی، بهطور خاص؛ آنچه اهمیت پیدا میکند، برداشت مقامهای حکومتی از محیط است، نه وضعیت عینی محیط.
ب –باورها را میتوان گزارههایی تعریف کرد که سیاست گزاران، آنها را واقعی فرض میکنند؛ اگر چه میتوان آنها را مورد بررسی دقیقتر نیز قرار داد. باورها بنیان ایدئولوژی ملی را تشکیل میدهند. از جمله برتری شیوه زندگی یک کشور بر سایر ملل یا برتری نظام سیاسی و اقتصادی یک کشور بر سایر کشورها.
ج – ارزشهای ما نتیجه چگونگی رشد ما، روند جامعه گرایی سیاسی در شرایط گروهی مختلف، تعالیم و القاهای سیاسی و تجربه شخصی است. اینها همچون معیارهایی عمل میکنند که اعمال خود ما و دیگران بر اساس آنها سنجیده میشود و مورد قضاوت قرار میگیرد.
ه –افکار عمومی – یکی از محدودیتهای داخلی در تعیین استراتژیهای ملی است که نمیتوان آنرا نادیده گرفت.
و –موقعیت جغرافیایی یک کشور- وضعیت قرار گرفتن آن کشور بر روی کره زمین و مجموعه امکانات و محدودیتهایی را در بر میگیرد که ناشی از این وضعیت است؛ چه از نظر منابع و مواضع طبیعی و جغرافیایی و چه به لحاظ فاصلهی آن تا دریاها و اقیانوسها. البته گفته میشود که به دلیل ظهور سلاحهای جدید و هواپیماهای جنگی، ناوهای هواپیمابر، موشکهای قارهپیما و.. از اهمیت موقعیت جغرافیا تا حدی کاسته شده است؛ اما بیتردید عامل جغرافیایی همچنان یکی از عوامل تعیین کننده در استراتژیهای کشورها است.
در نتیجه استراتژی در اصطلاح عام و کاربرد روزمره آن، برنامه و دور نمایی از اهداف آینده است که یک موجودیت درجهت نیل به اهداف خود، آن استراتژی را تدوین و پیگیری می کند.
اما در علم مدیریت، تدوین استراتژی همانا یکی از وظایف خطیر مدیریتی است که مبنای تصمیم گیریهای حیاتی مدیران برای حفظ بقای سازمان و فعالیت آن هستند.