نویسنده: تام الیوت
منبع: سیدنی مارنینگ هیلارد
برگردان: ژیان
سالی سارا از خبرنگاران خارجی BBC بود که در ۲۰۰۹ برای پوشش خبرهای جنگی به افغانستان آمد. او یک روز به شفاخانه Role 3 در فرودگاه کندهار رفت.
این شفاخانه یکی از شاخههای شفاخانه جهانی است که برای قربانیان جنگ رسیدگی میکند. در این شفاخانه زخمیهای نظامیان، تروریستان، زنان و کودکان درمان میشوند: مراقبت بهتر نسبت به هرجایی، حدود ۹۷ درصد کسانی که به این مکان مراجعه میکنند نجات مییابند.
سارا که سالها خبرهای جنگی را مینوشت، میگوید که یک نوار تصویر – فیلم کوتاه جریان یک حمله را پیش از اینکه قربانی نجات بیابد، ثبت کرده است. در این حمله ۱۶ تن زخمی شده و عبدالله پسر ۱۱ ساله در جمع آنان بود. عبدالله و برادرش به یک مزرعه رفته بودند که پر از ماین بود. در انفجار بمب برادر عبدالله کشته شد و عبدالله بهشدت زخمی برداشت.
سارا فیلم را از جریان درمان او ثبت کرد. زمانی که پزشک تلاش میکرد تا زندگی او را نجات دهد. این تصویر زمانی گرفته شده بود که عبدالله در پشت ماسک بود و باندپیچیشده بود، پاهایش بیحرکت و صدایش گرفته بود.
در نوشتههای سارا بهعنوان یک خبرنگار خارجی، حادثات المناک زیادی ثبت شده است؛ کشتن، مردن، اما این حادثه، بین تمام حادثات بهصورت عمیقی متأثرکننده است.
سارا میگوید: بیشتر وقتهایی که من فیلم میگرفتم، عبدالله میدید. تمام آن لحظات را به یاد دارم. یک روند اشتباه در تمام جهان رایج است و کودکان همواره قربانی آن میشوند. این مضحکه در تمام بخشها وجود دارد.
داکتر سر عبدالله را اسکن کرد. او خونریزی داخلی داشت، در حالیکه مغزش سالم بود، اما استخوان بیرونیاش صدمه دیده بود.
به گفته سارا، او چند ساعت پیش شفاخانه را ترک کرده، بعد داکتران عبدالله را به اتاق عملیات بردند.
روز بعدی که سارا برگشت. عبدالله در بخش مراقبتهای جدی (ICU) بود. تحت مراقبت جدی قرار داشت، اما وضعیتش بهتر بود و بهراحتی نفس میکشید. سارا از او در بستر خواب فیلم گرفت، سرش با بنداژ بسته شده بود چهرهاش آماس کرده و سبز گشته بود.
پس از یک ساعت که سارا شفاخانه را ترک کرد، عبدالله درد شدیدی از سر خود حس میکرد و درگذشت. مسئولان شفاخانه به پدرش خبر دادند تا جسد فرزندش را تسلیم شود.
زمانی که سارا خبر شد، خودش را مقصر احساس میکرد: «کاش مدت طولانی آنجا بودم.»
سارا به من گفت: «من واقعاً احساس درد میکردم و این آخرین لحظات وظیفهام بود. مدتی که آنجا بودم کافی نبود.هرچند من نمیتوانستم شاهد وضعیت وخیمتری باشم؛ در گزارشهای جنگی بیشتر با کشتهشدهها مواجه بودم.
این قصه، عمومی است؛ چنانچه سارا نگران بود و بخشی از کارکردهای خود را در یک پرونده جمع ساخته است.
در ۲۰۱۲ سارا افغانستان را ترک کرد و به سیدنی رفت و در بخش خبرهای منطقهای بیبیسی، مسئولیت گرفت؛ اما خاطرهی کندهار هنوز دنبالش میکند؛ مانند اشک و درد و با گذشت زمان عمیق فشردهتر میشود. او از عمق احساس خود حرف میزد و گفت، شما نمیتوانید با هر چیزی کنار بیایید حتا اگر بعضی چیزیها از شما دور شده باشند، دوباره شما را دنبال میکنند و در یک جایی، لحظهای به ذهنت خطور میکنند.
در نوامبر ۲۰۱۲ او به تعطیلی کوتاهی رفت. او خوش ندارد که همه جزییات را موبهمو قصه کند و به این کلمه بسنده کرد: «آن یک تجربه احمقانه بود.» در حالی که در چهرهاش احساس خستگی نمایان میشد، گفت: «این اتفاق پیش آمد.»
سارا ۵۰ ساله است. شانههای بلند و موهای خرمایی و چشمهای میشی دارد، او قدبلند دارد و سالهای زیادی در شبکه تلویزیونی کار کرده است.
پیش از شام در سیدنی به نوشیدنی و صحبت در مورد گزارش دعوتش کردم، خاموش و کم صحبت بود و معلوم میشد که هنوز از نگاه فکری دچار آشفتگی است.
هنوز از این بیماری رنج میبرد و از نگاه رفتاری نیز دچار وسواس شده است. او گفت: مردم تلاش میکردند تا زخمیها را نجات دهند. البته این یک وظیفه اخلاقی بود، اما من کودکان زخمی، کودکان گرسنه را دیدم، در حالی که اینطرف دنیا به تماشا نشسته و کاری برای توقف آن نمیکنند.
استراحت طولانی یک تجربه موفق با عمل فیزیوتراپی برای سارا بود. در ۲۰۱۵ خاطراتش را به رشتهی نگارش در آورد و بهاتفاق کندهار که برایش فراموش ناشدنی بود پرداخت. او گفت: فیلم ما قسمی که ادعا میشد، هزینه هنگفتی نداشت، تجربه برگشت از سفر چیز مثبتی است.
اکنون پنج سال از آن زمان میگذرد و صدها مقاله نگاشته و فیلمی تحت عنوان «توقف دختران» ساخته است که در ۲۰ مارچ در سیدنی روی پرده نمایش میرود.
این یک مسیر طولانی است. سارا پیش از ملحق شدن با کمپنی بیلوایر (Belvoir) با ۹ کمپنی دیگر کار کرده است. تجربه بزرگ او قابلبحث و کنکاش است. او گفت: این یک اعلان، روی بنر سندرم ۲۰ ریدبال است.
سارا در ۲۰۱۱ از افغانستان گزارش تهیه میکرد: شما در وضعیتی نیستید که همه برنامهها از پیش تعیین شده باشد. خودتان میبینید، در برگشت وقت از دست رفته است. شما به حقیقت پی میبرید، زمانی که همه نابود شدهاند، توقع ایدهآل بودن درست نیست. در یکی از صحنههای نمایش همه مردم شامل نیستند، تنها کسانی روی پرده نمایش میروند که در صحنه بودند.
سارا پیش از اینکه یک خبرنگار شود، خواب دیده بود، باید یک بازیگر باشد.
او گفت: تیاتر را دوست دارم، مادرکلانش یک خواننده عالی بود. در مکتب رقص تدریس میکرد و در پرودکشن محلهشان کار میکرد. مادرش همچنان در بخش تیاتر نقش داشته است. سارا در پتر بروتون در جنوب استرلیا و پنسولا بزرگ شد. او با پدر و مادر و دو برادرش یکجای زندگی میکرد و همراه با مادرش حدود ۳۵۰ کیلومتر را به ادیلاید به تماشای یک بازی میرفتند.
او میگفت: برخی از صحنههای بازی سکسی بود و مرا اجازه نمیدادند با پسران یکجا تماشا کنم و من میخواستم دور باشم. چون از بازی لذت نمیبردم، اما تلاش میکردم.
زمانی که ۸ ساله بود، در یک نمایشگاه – فسیتوال اشتراک کرده بود، به هر آوایی تمرکز میکردم، به آوازخوان، بازیگران و مردم، تمام دختران صحنه همسن من بودند و آرزو داشتم که یکی از آنها باشم.
سارا از دانشگاه جنوب آسترلیا از رشتهی هنر فارغ شده است. اولین نمایش سارا « سرانجام سناتور پینی وانگ بود.» این نمایشنامه در ۱۹۹۱ زمانی که ۲۰ ساله بود به نمایش گذاشته شد. او یکی از داستانهای طولانی را در مورد افغانستان نگاشته است؛ مانند سایر افرادی که به کابل آمدند سارا نیز در تلاش کمک رساندن به برخی افراد ناتوان بود. فرصت کاری او برایش زمینه را فراهم کرده تا در میان مردم باشد و جامعهی افغانستان را از نزدیک مطالعه کند. چنانچه در نوشتههای خود به بخشی از آن اشاره کرده است.
در نهایت اتفاقاتی که در افغانستان افتاد او را به یک نویسندهی زبردست تبدیل کرد. در حال حاضر وضعیت سارا تغییر کرده است و او نمایشنامههای خود را تماشا میکند و زندگی بهصورت عادی ادامه مییابد. او گفت که این یک تجربه جدید برای من است.
«توقف دختران» نمایشنامه سارا، قرار است در ۲۰ مارچ تا ۲۵ اپریل از طرف کمپنی فیلمسازی بلوایر به نمایش گذاشته شود، در این نمایش به وضعیت متفاوت دختران و زنان در جهان اشاره شده است.