زوایای پنهان فاجعه‌ی دیروز

سید مهدی حسینی
زوایای پنهان فاجعه‌ی دیروز

جنگ و کشتار جزئی از زندگی پایتخت‌نشینان شده. هر روزی که منزل‌شان را به قصد تحصیل و کار ترک می‌کنند، می‌دانند شاید آخرین باری باشد عزیزان و دوستان‌شان را می‌بینند. دیگر امیدی نیست که آیا دوباره زنده برمی‌گردند یاخیر. در ادامه‌ی این ناامیدی‌ها، همانند گذشته، دیروز(چهارشنبه) وحشت خون‌بار همه ساکنان شهر را فرا گرفت. صبح این روز(۱۶ اسد) هوا روشن می‌شود و باشندگان محل، طبق معمول یکی پی‌دیگری به کوچه قدم می‌گذارند، کوچه‌ا‌ی که نامش گل‌خانه است و در غرب کابل(چهارقلعه چهاردهی) موقعیت دارد. آرام آرام ساعت ۹ صبح می‌شود. عابرین به سوی مقصد راه می‌روند و موترها با روال عادی رفت و آمد می‌کنند. در این میان موتر بزرگ مملو از مواد انفجاری وارد کوچه می‌شود و ده‌ها تن را به کام خود می‌بلعد.

آن‌چه در این گزارش روایت می‌شود، یافته‌های روزنامه صبح کابل است که به شکل مستند، به زوایای پنهان فاجعه‌ی دیروز پرداخته است. در این گزارش، روزنامه صبح کابل به چند پرسش، پاسخ می‌یابد؛ پرسش نخست، چرا دو مرکز نظامی (مرکز جلب و جذب و حوزه ششم امنیتی پولیس) در میان‌شان هماهنگی نداشته‌اند؟ هماهنگی باشندگان محل با این دو مرکز نظامی چگونه بود؟

پس از رویداد، برای یافتن پاسخ‌ها من و همکارم، وسایل خبرنگاری‌ام را برداشته به سوی محل حادثه راه افتادیم. هدف نخست مان این بود که با توجه به نیرومند بودن این انفجار، باید همه به گونه‌ی همه‌جانبه حوالی این منطقه را نگاهی بیندازیم. باهمکارم از ساحه پل‌سوخته آغاز کردیم. ساحه‌‌ای که اصلا فکرش را نمی‌کنی که این‌جا گوشه‌‌ای از کابل است، مردمان آن آشفته و هر کدام مصروف صفاکاری مغازه‌های شان هستند. گام‌های آهسته بر می‌داریم و می‌خواهیم به گونه‌ی دقیق وضعیت آسیب دیدگان را به تصویر کشیده، حالت روحی و خساره‌های مالی آن‌ها را در گزارش مان داشته باشیم. نخست به مغازه‌‌ای رفتیم که مالک آن حالت ناراحتی داشت، خواستم رشته‌ی سخن را باز کنم، متوجه شدم که در او حال و هوای سخنی نیست، با همکارم به مسیرمان ادامه دادیم تا به هوتلی رسیدیم که نامش قصر خورشید است. هوتلی که فکر می‌کنم سال‌های زیادی مخروبه بوده.در و دیوار آن فروریخته و آبادی‌ در سقف و دیوار آن دیده نمی‌شود. کارمندان مصروف جمع کردن شیشه‌های شکسته و ویرانی‌های هوتل است. عبدالعلی مسوول هوتل را پیدا کردم و با همکارم رشته‌ی سخن را آغاز کردیم. عبدالعلی قرار بود که ظهر دیروز از صدها نفر به خاطر مراسم عروسی میزبانی کند اما انفجارموتر بمب او را نه تنها بی‌برنامه ساخت بلکه خساره‌های هنگفتی را بر او وارد کرد. عبدالعلی می‌گوید که مسوول همه این ویرانی‌ها حکومتی‌ست که خود را مسوول نمی‌داند.

قصر عروسی خورشید،جایی که بر اثر انفجار تخریب شد

اندک اندک به محل رویداد نزدیک شدیم. جایی‌که همه خانه‌های مسکونی، مردمان عادی و بی‌بضاعت زندگی می‌کنند. جایی‌که ساکنان‌اش سراسیمه‌اند و برچهره‌های‌شان غم و اندوه خفته بود. در دروازه‌ی حویلی‌ای رسیدیم که مرد کهن‌سال و پسرجوان سرگرم بیرون کشیدن خاک‌های فروریخته است. این حویلی از صفی‌الله است و او تکسی‌ران است. صفی‌الله مالک حویلی خامه‌‌ای است که در اثر موج موتربمب، اتاق‌های خانه‌اش درهم‌شکسته و فروریخته است. صفی‌الله می‌گوید، همین‌که همه‌ی ‌مان زنده مانده‌ایم، رضای خدا بود. او با حال و روحیه‌ی ضعیف به سخن‌اش ادامه داد که عاقبت ما در این کشور همین است، نه در شهر آرامش داریم، نه در خانه؛ از یک‌سو طالبان می‌کشد و داعش از سوی دیگر، ما گرفتار حکومت ضعیفی شده‌ایم که هیچ راه چاره‌ی را نمی‌سنجد.

خانه‌ی صفی الله، تکسی ران در صد متری رویداد

من و همکارم از این‌که خانه‌های زیادی ویران شده، جاده سراسر از شیشه‌های فروریخته فرش شده بود، به سراغ شیشه‌فروش رفتیم که حسن نام دارد. حسن سخت مصروف برش قطعه‌های شیشه بود، از او تقاضا کردم که آیا می‌توانیم عکس‌برداری کنیم، اجازه نداد. بازار حسن خیلی گرم بود، اصلا نوبت نبود، آدم‌ها پشت سرهم تقاضای شیشه داشتند، هی دلم می‌خواست که بدانم او امروز چقدر شیشه‌هایش را به فروش رسانده اما او فرصتی به آغاز سخن نداد.

وقتی‌که به سوی محل حادثه رفتیم، از میان قطعه‌های شیشه عبور کردیم تا به آغاز کوچه‌‌ای رسیدیم که نامش گل‌خانه است. کوچه‌‌ای که موتر بمب در آن جای گرفت و قربانی‌های بی‌شماری برجای گذاشت. موترهاموی پولیس کوچه را مسدود کرده و نیروهای پولیس در اطراف آن موضع گرفته‌اند. من و همکارم، همین‌که داخل کوچه شدیم، به حوالی آن نگاهی انداختیم. طرف دست راست مان دیوار حوزه‌ی ششم پولیس و مرکز جلب و جذب ارتش است که با قطعه‌های سنگ محکم‌کاری شده و طرف دست چپ ، خانه‌های مسکونی قرار گرفته است.

کوچه‌ی گل‌خانه محل انفجار

کوچه مملو از تکه‌های آهن و دیوارهای سمنتی است، به سختی می‌توانیم به راه‌مان ادامه بدهیم. سرانجام به گودال پهناوری رسیدیم که سطح آن تقریبا به عمق آب‌های زیرزمین رسیده است. این گودال نشان از شدت انفجار موتربمبی بود که هیچ کسی تصور آن را نمی‌کند. پولیس در اطراف این ساحه حلقه کرده و به کسی اجازه‌ی ورود نمی‌دهد. جمعیت کوچکی با فاصله‌ی دورتر چشم‌های شان را به این خرابه دوخته‌اند. همکارم مصروف عکاسی است و من خود را در میان آن‌ها رساندم. نخستین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که بدانم همکاری این مردم با نیروهای امنیتی چگونه است و موتر مملو از مواد انفجاری چگونه در این کوچه‌ی باریک خود را رسانیده است. رشته‌ی سخن را با مرد کهن‌سالی آغاز کردم که پنجاه سال در این کوچه زندگی کرده است. او گفت، همین‌گونه انفجار، سه سال پیش به تاریخ دوازدهم حوت نیز رخ داده بود. او گفت که چندین بار با مسوولین حوزه‌ی ششم امنیتی پولیس صحبت داشتند که رفت و آمد این کوچه زیاد است و امنیت آن گرفته شود. او افزود، این‌جا یک ساحه‌ی نظامی است و مراکز نظامی همه‌جا تهدید خلق می‌کند. سه سال قبل در نتیجه‌ی حمله‌ی هراس‌افگنان هفده نفر در کوچه کشته شدند، همه نگرانی‌های مردم با مسوولین امنیتی شریک ساخته شد ولی گوش شنوا نبود.

جمعیت کوچکِ که به محل انفجار چشم دوخته اند

با مرد دیگری رشته‌ی سخن را آغاز کردم که غلام جیلانی نام دارد، ۶۰ سال در این کوچه زندگی کرده و ۲۵ سال در ارتش فعالیت کرده، به قول خودش، او یک نظامی با تجربه و دگروال وزارت دفاع بوده است. او تجربه‌های نظامی خود را با مسوولین حوزه‌ی ششم امنیتی پولیس در جریان گذاشته و به آن‌ها گفته که امنیت از نزدیک گرفته نمی‌شود و آن‌ها باید ایست‌های بازرسی را یا در آغاز کوچه یا در پایان کوچه ایجاد کنند. در حالی که ایست‌های بازرسی در دروازه‌ی حوزه‌ی ششم امنیتی پولیس بود. غلام جیلانی از یک غفلت وظیفوی پولیس سخن می‌زند و او بیشتر توضیح داد:«زمانی که حفیظ سوز آمر حوزه بود، ریش‌سفیدان جمع شده نزد او رفتیم که تدابیری بگیرد. اما آمر حوزه برای ما می‌گوید که ریش سفیدان باید ضمانت کنند که دزد و انتحاری داخل حوزه نمی‌شوند. ما گفتیم که وظیفه‌ی آمر حوزه چیست، حوزه باید امنیت منطقه را بگیرد اما برعکس از ما ضمانت خودشان را می‌گیرد.»

ساختمان که مربوط حوزه‌ی ششم امنیتی پولیس کابل می‌شود.

پیش از راه اندازی تظاهرات به خاطر رهایی علی‌پور، سرکوچه‌ی گل‌خانه غرفه‌ی ایست بازرسی پولیس وجود داشت اما مظاهره کنندگان آن را به آتش کشید که بعد از آن، حوزه‌ی ششم امنیتی پولیس ایست‌بازرسی را در آغاز کوچه ایجاد نکرد و این کوچه  خالی گذاشته شد. جیلانی افزود که موتربمب انفجاری به خاطر نبود ایست‌بازرسی پولیس، داخل شد.

من و همکارم، این‌بار به سوی ساختمان مرکز جلب و جذب ارتش رفتیم. مردی با قد بلند، چشم‌های آبی و موهای نیمه سفیدی داشت. او سیزده سال در این مرکز فعالیت کرده و مسوول این مرکز است.  برای این‌که بتوانم معلومات کافی را به دست آورم، نامش را نپرسیدم. معمولا وقتی اسم نظامیان را بپرسی، مشکوک شده و از پاسخ دادن خودداری می‌کنند. او گفت که امروز(چهارشنبه) در داخل مرکز تعداد مان کم بود و افراد ملکی نیامده بودند، فقط تعداد کمی بودیم. پیره‌دار در غرفه‌اش بود وقتی که من به طرف امضا کردن حاضری رفتم، موتر بمب انفجار کرد، پیره‌دار جان باخت و من زنده ماندم.

ساختمان مرکز جلب و جذب وزارت دفاع

به او انتقاد مردمان این ساکن را مطرح ساختم و گفتم که این‌جا دو مرکز نظامی است، چرا متوجه امنیت نیستند؟ پاسخ داد:«مدیر امنیت ما چند بار به آمر کشف و جنایی حوزه‌ی پولیس گزارش داد که کوچه‌ی (گل‌خانه) بند شود. سه سال پیش هم چنین رویداد در این کوچه صورت گرفته بود، حالا نمیدانیم که موتربمب از کدام طرف آمده بود. رفت و آمد موترها زیاد است و فکر میکنم که امروز در ساختمان حوزه‌ جلسه هم بود، ولی کوچه باز بود و رفت آمد زیاد.»

به مسوول مرکز جلب و جذب ارتش مطرح ساختم که باید حوزه‌ی پولیس تدابیر بیشتری را روی دست می‌گرفت و متوجه امنیت این منطقه باشد. او در ادامه‌ی سخن‌ام بیان کرد:«این‌ها (پولیس) چندان مردمی نیستند، امنیت خود را گرفته نمی‌توانند. در انتحاری قبلی یک نفر مسلح داشتیم که دو انتحار کننده را کشت، زخمی‌هایی که داشتیم، آن‌ها هم مسلح شدند و جنگیدند. تمام نیروهای پولیس در او انتحاری قبلی فرار کرده بودند.»

مردی که سیزده سال در مرکز جلب و جذب پولیس بوده و همیشه در جوار حوزه‌ی ششم پولیس کار کرده، می‌گوید:«پولیس حوزه‌ی شش حتی فیر سلاح را نمی‌دانستند. پولیس در انتحاری قبلی فرار کرده بودند و حتی نمی‌دانستند که کجای بدن آن‌ها زخمی شده.»

در ادامه هم چند تصویر از محل رویداد دیروز(چهارشنبه۱۶اسد)…