هنرمند بودن در افغانستان شغل خطرناکی است

مهدی غلامی
هنرمند بودن در افغانستان شغل خطرناکی است

فرح نایری – نیویورک تایمز

مترجم: مهدی غلامی

پس از چاشت روز ۲۶ فبروری ۲۰۱۵ (۷ حوت ۱۳۹۳)، کبرا خادمی هنرمند یک پوشش زره روی لباس‌هایش پوشید و به بیرون رفت. آن زره که او آن را در یک آهنگری محلی درست کرده بود، سینه‌های برجسته و یک ماتحت بزرگ داشت. این [زره] قسمت اصلی یک نمایش خیابانی بود که با احتیاط برنامه‌ریزی شده بود.
تنها این که آن یک خیابان معمولی نبود، آن‌جا راه عبور بسیار بزرگی در کابل، پایتخت افغانستان بود. خانم خادمی در آن لباس برجسته‌اش، در یک نمایش خاموشِ ۸ دقیقه‌ای در امتداد آن جاده قدم زد. زمانی که از آن‌جا رفت، ترافیک متوقف شده و جمعیت انبوهی از مردان تهدید‌آمیز شکل گرفته بودند. این هنرمند در یک تماس تلفونی از پاریس، جایی که اکنون در آن زندگی می‌کند، قضیه را این گونه بازگو کرد: «آن‌ها مرا توهین و مسخره می‌کردند. می‌گفتند دیوانه است، خارجی است، عقل خود را از دست داده، او یک فاحشه است؛ اما اگر آن نمایش را اجرا نمی‌کردم، ناراحت می‌شدم. آن نمایش موفقیت‌آمیز بود. همه را شوکه کردم و این بحث را بدون هیچ باکی باز کردم.»
خانم خادمی گفت که نمایشش بازتاب‌دهنده‌ی واقعیت‌های روزمره‌ی زنان در افغانستان است که همه جا، در خانه، کار و خیابان‌ها با آزار جنسی روبه‌رو می‌شوند. خادمی گفت: «هیچ زنی در افغانستان نیست که دست‌کم یک بار هم در عمرش مورد تخلف قرار نگرفته باشد.» خادمی با به خاطر آوردن سوءاستفاده‌ی جنسی‌ای که در پنج‌سالگی از او شده بود و این که آرزویش در کودکی داشتن یک زره محافظتی بود، گفت: «ما در فرهنگ تخلف زندگی می‌کنیم.»
لباس زره خانم خادمی و ویدیویی از نمایش او، جزو تقریبا ۶۰ اثر هنری در نمایش‌گاه «خرمهره، هنر افغانستان در معرض خطر» است، نمایش‌گاهی که در موزیم تمدن‌های اروپا و مدیترانه در مارسیِ فرانسه از یک مارچ برگزار شده است. این نمایش‌گاه شامل نقاشی‌ها، تابلوها، عکس‌ها، چیدمان‌ها و ویدیوهایی از ۱۱ هنرمند افغان است که بیشتر آن‌ها در وطن شان زندگی می‌کنند؛ وطنی که اکنون چهار دهه جنگ را متحمل شده است. افغانستان از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ توسط اتحادیه‌ی جماهیر شوروی اشغال شده بود، سپس طالبان حکومت را در دست گرفتند و سرانجام امریکا و متحدانش در سال ۲۰۰۱ این کشور را اشغال کردند. امروز، افغانستان در آستانه‌ی یک جنگ داخلی است، حکومت مرکزی در کابل نزدیک به نیم کشور را در دست دارد و طالبان بر نیم دیگر آن مسلط اند. پرداختن به هنر در چنین کشوری، حرفه‌ی خطرناکی است.
گیلدا شاهوردی، متصدی ایرانی‌الاصل نمایش خرمهره در حالی که به آثار هنری در موزیم مارسی اشاره می‌کرد، گفت: «هنر معاصر در افغانستان وجهه‌ی مثبتی ندارد. می‌گویند هنر معاصر باعث تضعیف مذهب، اخلاق و کرامت سنت‌های افغانی می‌شود. هر چیزی که این کرامت را تضعیف کند، پذیرفتنی نیست و باید ریشه‌کن شود.» خانم شاهوردی که بین سال‌های ۲۰۰۵-۲۰۱۳ در کابل زندگی و کار کرده است، گفت به دلیل ارتباط با غرب «نجس»، هنر و فرهنگ «هدف مشخصی برای طالبان بود.» خانم شاهوردی می‌گوید که در جریان یک دهه‌ یا بیشتر از آن که نیروهای ایتلاف به رهبری امریکا در افغانستان بودند، این کشور یک «عصر کوچک طلایی» را تجربه کرد و مراکز فرهنگی غربی، نمایش‌گاه‌ها و کارگاه‌های آموزشی به سرعت رشد کرد؛ یک مکتب هنری به نام هنر معاصر افغانستان افتتاح شد که در ابتدا از هر دو جنس شاگرد می‌پذیرفت؛ اما سپس یک نهاد مختص زنان شد. «داکومنتا» نمایش‌گاه آلمانی هنر بین‌المللی که هر پنج سال یک بار برگزار می‌شود، در سال ۲۰۱۲ روی‌دادی را برگزار کرد و پای ۲۷٫۰۰۰ بازدیدکننده را به آن‌‌جا کشاند.
انستیتوت فرانسه در کابل که خانم شاهوردی از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ مدیر آن بود، در همین دوره دوباره باز شد و هر هفته در نمایش‌گاهش که دو سالُن تیاتر و یک تالار اجتماعات ۴۵۰ چوکی است، از روی‌دادهای مختلفی میزبانی می‌کند. با این حال، با بیرون شدن نیروهای خارجی، این انستیتوت به یک هدف تبدیل شد. در دسامبر ۲۰۱۴، یک مهاجم نوجوان انتحاری به یک نمایش تیاتر در مورد تروریسم، حمله کرد و سه نفر را کشت. با وجود این خطرات، هنرمندان افغانستان در دو دهه‌ی اخیر به طور مداوم، کشور و جوانب زیادی از آن را به تصویر کشیده اند.
محمد مهدی حسن‌زاده که یک نقاش است، در سال ۲۰۰۹ دوباره از ایران به افغانستان رفت تا در تولد دوباره‌ و خلاقانه‌ی این کشور نقش ایفا کند. او در یک مصاحبه‌ی تلفونی گفت: «ارتشی‌های بین‌المللی و مردمی از تمام دنیا در آن‌جا [افغانستان] بودند. آن‌ها پول زیادی سرمایه‌گذاری کرده بودند و فرصت‌های زیادی وجود داشت.»
آقای حسن‌زاده گفت زندگی روزمره، به تدریج ناامن‌تر شد. او در مرکز هنر معاصر تدریس می‌کرد؛ مرکزی که تهدیدهایی از گروه‌های شورشی که آن را ضداسلامی می‌خواندند، دریافت می‌کرد. بمب‌گذاری‌های انتحاری اتفاق روزمره‌ای در کابل شده بود. او گفت: «من در میان آن کابوس بودم.» حسن‌زاده می‌گوید نقاشی سال ۲۰۱۵ اش به نام «کابوس» که یک فرد وحشت‌زده با چشمانی از حدقه بیرون آمده را نشان می‌دهد، از خود او نمایندگی می‌کند. در سال ۲۰۱۶، نقاشی ۶۶ فوتی (۲۰ متری) آقای حسن‌زاده برای «کافه کاکتوس» پس از آن که افراط‌گرایان مذهبی گفتند که هیولاهای آن نقاشی، تصاویر کفرآمیز شیطان استند، توسط مدیران کافه خراب شد؛ کافه‌ای که توسط هنرمندان اداره می‌شد و برای برگزاری نمایش‌گاه‌ها، کنسرت‌ها و کتاب‌خوانی ساخته شده بود. در آن سال، آقای حسن‌زاده به استانبول و سپس به شیکاگو، جایی که در آن کار و زندگی می‌کند، رفت.
همان گونه که آثار هنری زنان در این نمایش‌گاه جسورانه نشان می‌دهد، زندگی برای آن‌هایی که [در افغانستان] ماندند، به ویژه زنان، یک تقلای ابدی است. اعتراض ۲۰۰۸، عکسی توسط فرزانه وحیدی، تنه‌ی لخت یک زن را نشان می‌دهد که از خودسوزی نجات یافته و [بدنش] پوشیده از داغ‌های پیچیده‌ی آن است. او یکی از بی‌شمار زنان افغانستانی است که برای گریز از زندگی مملو از خشونت‌های خانوادگی و حصر خانگی خود را سوزاندند. در عکس دیگری از خانم وحیدی، عروسی در لباس دراز و سفیدش در وسط خانه‌ای که با بمب ویران شده نشسته و دیگری روی تخت خوابی در کنار همسر جدیدش نشسته و ناامیدانه به دوربین خیره شده است.
زلیخا شیرزاد، هنرمند دیگر، برقعی که رنگ آن از بالا تا پایین آبی است را تبدیل به یک چیدمان تندیسی کرده است؛ برقعی که در افغانستان به آن چادری می‌گویند و در غرب آن را نمادی از به دام افتادن می‌دانند. آن اثر که هوای آزاد نام دارد، قسمت بلند و چرخ‌خورده‌ای از یک ابریشم آبیِ چین‌دار است که از سقف آویزان شده است. همان گونه که هنرمند در کاتالوگ نمایش‌گاه توضیح داده، آن چادر، پوشاکی است که به طور تناقض‌آمیزی به نسل‌های مسن‌تر زنان اجازه می‌داد خانه را ترک کنند و این گونه آزاد می‌شدند.
زمینه‌ی دیگری که توجه را به خود جلب می‌کند، خشونت مرگ‌باری است که افغانستان را در سال‌های اخیر به ستوه آورده و توجه رسانه‌های بین‌المللی را به خود جلب کرده است. حمله‌ی طالبان بر رستورانت لبنانی در جنوری ۲۰۱۴ در کابل که منجر به کشته شدن ۲۱ نفر شد، موضوع اثری است توسط کاوه آیریک که هنرمند است. دو روز پس از آن حمله‌ی هماهنگ شده، او به یک راهپیمایی صلح در یابود از قربانیان آن حمله پیوست. در جریان آن راهپیمایی، او سه مرتبه به زمین افتاد و رنج مرگ قربانیان را بازی می‌کرد و یکی از اعضای دیگر تئاتر، دور جسد در پیاده رو را با رنگ برجسته می‌کرد. (از آن نمایش در این نمایش‌گاه با عکس‌ و ضدنور در طبقه‌ی آلبوم عکس یادبود به عمل آمده است.)
جمعیتی که در دسامبر ۲۰۱۵، فرخنده ملک‌زاده، دانش‌جوی شرعیات را که به اشتباه متهم به سوزاندن قرآن شده بود، زجرکش کردند، سوژه‌ی نقاشی تاریک لطیف اشراق به نام «فرخنده» (۲۰۱۷) است. آن نقاشی بدن پاره پاره شده‌ی خانم ملک‌زاده را نشان می‌دهد که در انحصار جمع بزرگی از مردمی است که عبا بر تن دارند. در جریان تبادله‌ی پیام با آقای اشراق که در کابل کار و زندگی می‌کند، به ما گفت که با وجود خطرات موجود، لحظه‌ای هم در به تصویر کشیدن آن رنج و مصیبت تلخ تعلل نکرده است. او گفت: «یک نقاش حرفش را با نقاشی‌هایش می‌گوید، آیا زمانی که خطر وجود دارد، باید خاموش باشیم؟»
خانم خادمی گفت که جناح‌های جنگ ممکن است مشغول تخریب باشند؛ اما ما به طور بسیار صلح‌آمیزی این تاریخ را می‌نویسیم.