نفرین افغانستان؛ بمب قدیمی، خانواده‌ای را امروز نابود کرده است

مهدی غلامی
نفرین افغانستان؛ بمب قدیمی، خانواده‌ای را امروز نابود کرده است

نویسنده: توماس گیبونز و فاطمه فیضی-  The Newyork Times 

مترجم: مهدی غلامی

ماه ثور بود که سه پسر را در جنوب آن کوه به خاک سپردند. قبرهایِ در کنار همِ هر دو برادر، امیرخان و لیاقت با پرچم سبزی نشانه شده است. قبر مجتبا هم با تپه‌ای از سنگ و نورِ صبح‌گاهی پوشش داده شده است. آن بمب، یک بمب روسی بود که چندین دهه پیش از هواپیمای جنگی‌ای در ۱۹۸۶ انداخته شده بود و منجر به کشته شدن آن سه نفر در بهار امسال در ولایت بامیان شد. آن بمبِ جوش‌خورده‌ی نقره‌ای که تنها کمی از یک قوطی نوشابه بزرگ‌تر به نظر می‌رسید، یکی از بمب‌هایی بود که در زمان فرود آمدنش از آسمان، از یک بمب خوشه‌ای جدا و ۳۳ سال در یک دره‌ی پرسنگ و سایه‌دار، جا خوش کرده بود.
شمار کودکانی که بمب‌های قدیمی را پیدا می‌کنند و تصادفا انفجار شان می‌دهند، بخشی مهمی از داستان افغانستان شده است؛ وحشت‌آور این که این اتفاق مکررا رُخ می‌دهد. مرگ این پسرها در بامیان که مکان نسبتا امنی در مقایسه با دیگر ولایت‌های کشور است، نمونه‌ی بی‌رحمانه‌ای از خطرهای پنهان در افغانستان است.
بر پایه‌ی اطلاعات دولت افغانستان، جنگ پشت جنگ که برای چندین دهه افزایش پیدا کرده، این کشور را با ۱۰۰۰ مایل مربع ماین، مهمات منفجر نشده، بمب‌های کنار جاده‌ای و محدوده‌های بسته شده‌ی آتش، تنها گذاشته است. بسیاری از خطرات؛ علامت‌گذاری، قرنطین، پاک‌سازی یا از رفتن به نزدیک آن جلوگیری شده است؛ اما خیلی از آن‌ها هنوز هم پیدا نشده است. اطلاعات دولت افغانستان نشان می‌دهد که تنها در سال ۲۰۱۸، هر ماه در حدود ۱۱۸ فرد ملکی بر اثر مواد افنجاریِ دفن شده در افغانستان، کشته یا زخمی شده اند؛ این آمار از ۲۰۱۳ به این سو، سه برابر شده است.
هر کدام از آن‌ها، که نتیجه‌ی یک جنگِ اغلب فراموش شده یا یک اشتباه است، قدرت از میان بردن خانواده‌ها و جوامع شان را دارد. در کوهی که بر روستای پسران بزرگی می‌کرد هم، قضیه همین بود. دهنه آهنگران، مجموعه‌ی کوچکی از مناطقی است که درخت‌های سبز، زمین‌های کچالو و یک جاده‌ی آسفالت نشده در تپه‌های اطراف دارد.
۲۷ ثور امسال (۱۳۹۸) که بمب منفجر شد، آن کوهِ ریگی یک میدان بازی بود. جایی برای خانواده‌ها بود که بر آن بالا بروند و تجمع کنند و حیوانات شان در آن‌جا بچرند. آن کوه حالا صحنه‌ی جرم است. مردم از آن می‌‌ترسند و دیگر به آن‌جا نمی‌روند. آن کوه زیارت‌گاه غم و اندوه شده است.
این کوه در نهایت تبدیل به اطلاعاتی در کهکشانی از نمودارهایی خواهد شد که سعی در توضیح ویرانی‌هایی که بر این کشور طی چندین نسل وارد شده، دارند. این کوه برای محمدبخش، پدر امیرخان و لیاقت، محل برجسته‌ای است که تمام عمر با آن بوده است. او، حالا ۴۵ سال دارد و زمانی که تنها ۶ سال داشت، این محل خیلی زود به یک میدان جنگ تبدیل شد.
در آن زمان، آن جا پاسگاه‌ دورافتاده‌ی شورشی‌های تحت حمایت امریکا بود که با اشغال‌گران شوروی می‌جنگیدند. بلندی کوه، تخته‌سنگ و منظره‌ی دره‌های اطراف، این پاسگاه را از عبور کاروان‌های نظامی که با استفاده از تنها جاده‌ی زیر این کوه به آن سمت حرکت می‌کردند، در امان نگه می‌داشت. محمدبخش می‌گوید که چیزی جز برتری شورشی‌ها و ضعف شوروی در آن روزها به یاد ندارد. یادش نیست چه زمانی هواپیمایی آمد و بمبی در آن کوه انداخت که روزی منجر به کشته شدن پسران و یکی از دوستان پسرانش شد. این را هم به یاد ندارد که چگونه نیروهای شوروی، پدرش که در روستای نزدیک و در صف شورشیان می‌جنگید را کشتند.
چند سال بعد، شوروی از افغانستان رفت، جنگ داخلی شروع شد و طالبان به قدرت رسیدند. پس از آن هم امریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان آمد. از آن زمان تا کنون، دهنه‌ی آهنگران از خشونت‌ها در امان بوده است و ۱۸ سال صلح، برداشت محصولِ زردک و کشتِ کچالو را تجربه کرده است. برای پسران محمدبخش و بیشتر افراد محل، آن کوه، هم محلی برای گریختن بود و هم جایی برای یافتن چیزهایی که بتوان در بازار فروخت. دکان‌دارها از سراشیبی‌های آن، آهن کهنه و گیاهانی که فواید درمانی داشتند، می‌خریدند. محمد بخش در باره‌ی لیاقت که ۱۴‌ساله بود و امیرخان که ۱۲ سال سن داشت می‌گوید: «من آن‌ها را مجبور به کار نمی‌کردم. می‌خواستم آینده‌ی بهتری داشته باشند.»
محمدبخش که زمستان‌ها مسافربری می‌کند و تابستان‌ها کشاورزِ کچالو است، روزش را در ۲۷ ثور با کمک خواستن از پسرانش برای روشن کردن موترِ کهنه‌ و آبی‌رنگش آغاز کرد. آن‌ها موتر را تا جاده‌ی روستا «تیله» کردند تا این که سرانجام روشن شد. زمانی که محمدبخش کشاورزی نمی‌کرد، این کار هر روز شان بود. پسران محمدبخش پیش از پیش در آن صبح برنامه‌ریزی کرده بودند. همراه مجتبا ۱۳‌ساله و دیگر پسران مکتب، امیرخان و لیاقت که برای جمع‌آوری و فروش هر چه می‌توانستند پیدا کنند و بفروشند، کیف‌هایی در دست داشتند، اعلام کردند که «به کوه می‌روند.» حدود ۱۱ پیش از چاشت، نزدیک به یک ساعت پس از این که محمدبخش پسرانش را در پای آن کوه از موتر پایین کرد، صدای انفجاری شنید. او گفت همه شنیدند؛ اما تا زمانی که شب به خانه آمد، خیلی کم به آن انفجار فکر کرده بود.
چهار کودک دیگر او در خانه‌ی کوچک و گِلی شان نشسته و آماده‌ی افطار در ماه مبارک رمضان بودند؛ اما امیرخان و لیاقت هنوز از کوه برنگشته بودند. محمدبخش که قلبش رفته رفته ناآرام‌تر می‌شد، چندین نفر از مردم محل را جمع کرد تا آن شب به دنبال پسرانش بگردد. جسدها را صبح روز بعد پیدا کردند.
ماین‌پاک‌های ملل متحد در اکتوبر امسال شروع به حفاری آن محل کردند و با سعی و کوشش، چندین یادگار از جنگ شوروی در افغانستان را پیدا کردند: یک چتر نجات روسی، گلوله‌های استفاده‌شده‌ی کلاشینکوف و مسلسل‌های سنگین. ماین‌پاک‌ها همچنان یک خمپاره‌ی منفجرنشده و دو بمب از دوره‌ی شوروی همانند همان بمبی که باعث کشته شدن پسرها شد را پیدا کردند و از بین بردند. در نقشه‌ی تیم ماین‌پاک که توسط دست کشیده شده بود، نمادی که محل انفجار را نشان می‌داد، شبیه یک خورشیدِ سرخِ در حال طلوع بود. خیلی ساده برچسپ «محل حادثه» را به آن زده بودند. هیچ اشاره‌ای به جراحت‌های آن پسران و این که تنها راه برای شناخت آن‌ها، نوع لباسی که پوشیدند، بود؛ وجود نداشت. زهرا ۲۶‌ساله یکی از ماین‌پاک‌هایی که از بامیان است، می‌گوید که این بار اولی است که به چنین حادثه‌ای پاسخ می‌دهد. او با اشاره به محلی که در آن بمب منفجر شده بود، گفت: «پاک کردن این محل، مرا عصبی می‌کند؛ اما برای زندگی کودکان این کار را می‌کنیم.»
بمبی که آن سه پسر را کشت، از نوع AO-ISCH بود؛ بمبی که یک مهماتِ بسیار محکم و چره‌ای است. آن قوطیِ کوچک که خیلی بد جوش خورده بود – یکی از نزدیک به ۱۵۰ بمبی که از قوطی بزرگ‌تری از هوا انداخته شده بود – حاوی چهل‌گرام مواد فوق‌العاده افنجاری است که در شکل کارتُنی آن قرار دارد. بمب‌های خوشه‌ای شوروی، تنها بمب‌هایی نیستند که افغانستان را آلوده کرده اند؛ از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲، ایالات متحده نزدیک به ۱٫۲۲۸ بمب خوشه‌ای مخصوص به خودش را در این کشور انداخت که منجر به کشته شدن ۶۰ فرد ملکی شد. مهمات سنتی دیگری که از آن سال تا کنون در این کشور انداخته شده اند، به این تهدید می‌افزایند.
تنها این‌ها نیستند؛ بمب‌های کشنده و تبعیه شده‌ا‌‌ی که طالبان از آن‌ها برای حمله به گشت‌ها و کاروان‌ها استفاده می‌کنند هم دخیل اند. هیچ کسی دقیقا نمی‌داند چه چیزی باعث منفجر شدن آن بمب شده بود که پسران را کشت. بعضی‌ از روستانشینان می‌گویند که آن پسرها به طرف آن بمب سنگ پرتاب می‌کردند، برخی دیگر می‌گویند که با وجود آموزش‌ها در مورد خطرات مهمات منفجر نشده در مکتب، پسران تلاش می‌کردند آن را بلند کنند و قطعات آن را بفروشند.
سمیع‌الله ۱۴‌ساله، یکی از پسرانی که با آن سه نفر به کوه رفته بود، قبل از آن که به خانه برگردد، صبح را با آن‌ها سپری کرده بود. به اندازه‌ی کافی فلز پیدا نکرده بودند که کیف‌های شان را پر کند؛ به همین خاطر، سمیع‌الله تصمیم گرفت به خانه برگردد. او که دیگر نزدیک آن کوه نمی‌رود، گفت: «به آن‌ها گفتم اگر گرسنه شده اید، نان مرا بگیرید. سپس من رفتم.»
چون قبرستان دهنه‌ی آهنگران پر شده بود، پسران را در کوه دفن کردند. در روزهای پسین، محمدبخش لباس‌های پسرانش را به حدود ۳۰ خانه‌ی آن روستا اهدا کرد. او دو گرم‌کُنِ کلاه‌دار آن‌ها را که اکنون پسر کوچکش می‌پوشد، به کسی نداد.
هر روز جمعه، ساعت هفت صبح، اعضای خانواده سوار موتر آبی‌رنگ محمدبخش می‌شوند و به دامنه‌ی کوه می‌روند. تا رسیدن به قبر آن پسران، باید ده دقیقه کوه‌نوردی کنند. اکنون بدون پسران بزرگش، محمدبخشی کسی را ندارد تا به او در روشن شدن موترش کمک کند. در یکی از همین جمعه‌های اخیر، در حالی که زمین‌های کشاورزی‌اش یخ زده بود، صبورانه منتظر ماند تا این که همسایه‌هایش آمدند، دست‌های شان را روی سپر موتر گذاشتند و «تیله» کردند.