نوشته شده توسط: جانی والش در وبسایت فارن پالسی
ترجمه شده توسط: مهدی غلامی
ماه پیش، دونالد ترامپ، رییسجمهور امریکا، پایش را از توافقنامهی صلح افغانستان پس کشید و موقتا فرصت نادری که برای پیدا کردن راه حلی برای این جنگ طولانی، راکد و غیرمحبوب پیش آمده بود را، از دست داد. هر فکری در مورد جز ئیات توافقنامهی صلحی که توسط خلیلزاد چیزی به نهایی شدنش نمانده بود، میکنید؛ این اقدام نمایش کاملی از ناسازگاری و ناکامیهای توافقنامهی صلحی بود که سیاست خارجی امریکا در باتلاق آن گیر میماند.
این تصمیم ترامپ، باعث ماهها نارضایتی در واشنگتن شد که میگفتند این گفتوگوها باعث مشروعیت دادن به طالبان، غیرمشروع کردن دولت افغانستان، تسلیم شدن به خواستههای طالبان و دستآوردهای محدود میشود. برخی از این انتقادها، معقول بود؛ اما خیلیها بر واقعیتهای ابتدایی چشمپوشی کردند. جنگ افغانستان، جنگی نیست که بتوان در آن پیروز شد؛ این بنبست چندینساله برای مردم امریکا و تمام افغانها پذیرفتنی نیست و یک برابری سیاسی -هرچند این برابری باعث سازش غیرمطلوبی شود- تنها راه برای بیرونرفت از این وضعیتِ دشوار است؛ اما زمانی که راهی برای چنین توافقی باز شد، سیاسیون امریکا آن را پس زدند.
ناسازگاری، تنها مختص افغانستان نیست. سیاستگذاران زیادی از ادارات مختلف، میخواهند جنگهای خاورمیانه و افریقا با توافق به پایان برسند. این خواست در مورد پیمان هستهای با ایران و کوریای شمالی نیز صدق میکند. البته اگر این مسائل را نیز جزئی از توافقنامههای صلح دانست. در تمام این قضایا، ایالات متحده درگیر مشکلی است که سالهای سال به طول انجامیده و اکنون مقامات امریکایی، خواهان گریز از وضعیت موجود استند.
زمانی که از راه دیپلماتیک هم وارد شویم، با همین انتقادها روبهرو میشویم: پیشنهادهای زیادی به طالبان داده شده، چیز زیادی گیرمان نمیآید، بر دشمنان ایالات متحده سخت نگرفتیم، برای متحدین مان بسیار سنگین است. زمانی که چنین انتقادهایی وارد میشود، رهبران یا از توافقنامههای موجود پای شان را پس میکشند یا دیپلماسی را از اولویتهای شان خارج کرده و از زور کار میگیرند که ابزار امنتری به نظر میرسد. در عوض، ایالات متحده به چنین بنبستهایی پول تزریق میکند؛ بدون این که برنامههای هستهای کشوری را متوقف کند، بر آنها تحریم وضع میکند. نیروهایش میکشند و کشته میشوند و چشمانداز کمی در مورد تغییر وضعیت جنگ وجود دارد. جنگهای بزرگ و کوچک با طولانی شدن شان دشوارتر میشوند.
گفتوگو در تمامی جنگها صورت میگیرد؛ اما گفتوگوها به ندرت جزء اولویتهای ایالات متحده بوده و همیشه پشت دیگر اهرمهای تراز قدرت ساکن مانده است. ما به ندرت دید واقعی نسبت به نتیجهی گفتوگوها داشته ایم. این چیزی است که باید تغییر کند.
حتا اگر ایالات متحده هم عموما خواستار توافقنامهی صلح شود، دستکم چهار مانع روانی، در پیشرفتها مشکل ایجاد میکند.
اولین مانع، سراب یک توافقنامهی کامل است. ایالات متحده دلایل خوبی برای غیرهستهای شدن کوریای شمالی، استعفای بشار اسد و بیرون شدن ایران از جهان عرب دارد. هیچ کدام اینها پذیرفتنی نیست. ادارهای که خواستههای نرمتری داشته باشد، معمولا مورد انتقادهای غیرواقعی قرار میگیرد؛ مثلا این که میگویند با میزان سازشی که امریکا نشان داده است، گفتوگوها میتوانست باعث تن دادن طرف مقابل به قربانی بیشتری شود. بنجامین ناتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، زمانی در مورد برنامهی هستهای ایران به گنگرهی ایالات متحده گفته بود: «راههای بدیل این توافقنامهی بد، توافقنامهی بهتری خواهد بود.» مذاکرهکنندههای امریکایی اما، افراد بیکفایتی نیستند. یک «توافقنامهی بهتر» معمولا شبیه به یک خیال واهی است. این وهم باعث دستآورد قابل لمس خواهد شد و در این صورت، «کامل» چیزی خلاف «خوب» خواهد بود.
دومین مانع، جذابیت قدرت است. عموم مردم امریکا با تعهدهای بزرگ نظامی، مخصوصا در رابطه با جنگهای خاورمیانه، مخالف اند؛ اما جنبهی منفی کمی در مورد وضع تحریمها، حملات هوایی، یورش نیروهای ویژه یا مستقر کردن وسایل نظامی وجود دارد که باعث فشار وارد کردن بر دشمن میشود. مقامات، اغلب از این اقدامها به علت خشن و عملی بودن شان دفاع میکنند و تا زمانی که اتفاق بدی رخ نداده، هزینهی این اقدامها باعث خشم مردم نخواهد شد. مشکل این است که این نیمهاقدامها باعث پایداری وضعیت موجود خواهد شد. در این صورت جنگ گسترش یافته، بودجهی دفاعی در میدانهای جنگ خاورمیانه مصرف میشود، تلفات امریکاییها و غیرنظامیان افزایش پیدا میکند و پیداکردن راه حل دشوارتر میشود.
مشکل سوم، تحقیر طرف مقابل است. برای یک ابرقدرت سخت است که خود را همتراز رهبران یک دولت سرکش بداند؛ مخصوصا زمانی که ملیشههای محلیاش رو به پیشرفت باشد. برای توجیه این کار، مقامات در مورد این که چه کسی با چه کسی مذاکره کند، با هم در نزاع اند. طالبان اول با واشنگتن گفتوگو کند یا کابل؟ پیونگ یانگ با واشنگتن یا یک کنسرسیوم چند جانبه؟ تهران با واشنگتن یا میانجیگری مانند عمان؟ ترتیبدهی و «چینش میز» در تمام این مذاکرهها مهم است؛ اما هیچ وقت موضوع اصلی اختلاف نیست. بیشتر اوقات مسائل کوچک باعث سالها توقف در گفتوگوهای جدی میشوند.
چهارمین مانع، مخالفت همکاران محلیِ قدیمی است که احساس خطر میکنند. به گونهی مثال، اصرار مون جا این، رییسجمهور کوریای جنوبی، بر پیدا کردن راه حل دیپلماتیک با کوریای شمالی، افراد زیادی مانند ناتانیاهو و پادشاهیهای خلیج که خواهان از میان رفتن توافقنامه با ایران استند، محکوم کردن گفتوگوهای صلح با طالبان توسط اشرفغنی و مخالفت امارات متحدهی عرب و مصر در مورد هرگونه توافق سیاسیای که باعث فعالیت اسلامگرایان شود. این متحدان معمولا چیزهای زیادی نسبت به واشنگتن، برای از دست دادن دارند و حق دارند از توافق ایالات متحده با دشمنان شان، نگران باشند. اگر حمایت از این متحدان، مشکل را حل میکرد؛ اصلا نیازی به گفتوگو نبود. متحدان واشنگتن در پایان کار، گفتوگوها را به گروگان میگیرند.
اما برعکس، متحدان مهم جهانی ایالات متحده و حتا رقبای جهانی، از گفتوگوهای صلح پشتیبانی میکنند. رابطهی پر سر و صدای واشنگتن با چین و روسیه، باعث دلسردی این دو کشور در کمک به گفتوگوهای صلح با طالبان، ایجاد توافقنامهی هستهای با ایران، و پیوستن به گفتوگوهای ششجانبه در مورد تلاشهای کوریای شمالی نشده است. کشورهای اروپایی به صورت دوامدار از تمام این سه موضوع، حمایت کرده اند. یک تلاش صادقانه برای صلح، باعث جلب حمایت بسیاری از متحدان خواهد شد.
با وجود تمام این موانع، ایالات متحده به توافقنامههای صلح، بیشتر از هر زمانی نیاز دارد. جنگها طولانیتر میشود؛ جنگهای ادامهدار، باعث پروردهتر شدن افراطگرایی شده و خطر افزایش مناقشات منطقهای را بیشتر خواهد کرد. تکثیرکنندههای هستهای و شورشیان محلی، بر خلاف ما وقت کافی در اختیار دارند. توانایی واشنگتن برای تحمیل شرایط به محض قویتر شدن طرف مقابل، به طور مداوم کاهش می یابد.
ایالات متحده، توانایی به وجود آوردن پیشرفتهای غیرمنتظرهی دیپلماتیک را از دست نداده است. برای این کار اما، توافقنامههای صلح و خروج از جنگهای بیپایان، باید از اولویتهای ایالات متحده باشد؛ سپس میتوان برای یک توافق قابل تحمل دست به معامله زد. شاید چنین کاری باعث مهار برنامهی هستهای کوریای شمالی یا طالبان افغان شود؛ نه از بین بردن شان. میتوان نفوذ ایران بر جهان عرب را به موازنه در آورد نه این که از میان برداشت.
حتا همین اهداف کوچکتر هم نیازمند این است که ایالات متحده برای به دست آوردن شان، از تمام ابرازهای قدرت ملیاش استفاده کند. ایالات متحده در مورد افغانستان دست به چنین کاری زد. امریکا در ۲۰۱۸-۲۰۱۹ به عنوان اولویت مهمش، به دنبال راه حل سیاسی بود نه نظامی. دیپلماتهای امریکا چندین ماه برای توافقنامهی صلح تلاش کردند و حمایت جهانی را در این مورد به دست آوردند. حکومت اوباما هم توافق هستهای با ایران را اصلیترین هدف در کشور میدانست و برای دستیافتن به آن، سالها تحریم وضع کرد و از راه سیاسی وارد شد. هر فکری که در مورد نتیجهی این توافق بکنید، این راهکار جواب داده بود.
در افغانستان، هنوز مشخص نیست که توافقنامهی صلح به راستی از بین رفته یا لغو شدن گفتوگوها در ماه گذشته، بازتابدهندهی روش مذاکرهی منحصربهفرد ترامپ است. نتیجهی کار، باید برگشت به توافقی باشد که هر ماه نظر به تخمینهای صورت گرفته جان هزاران افغان و دو امریکایی را گرفته و ۴ میلیارد دالر برای ایالات متحده هزینه داشته است. برنامههای هستهای ایران و کوریای شمالی و جنگهای در حال گسترشِ جهان عرب، نزدیک به یک نسل، امریکا را درگیر کرده است. به نتایج بهتری هم میتوان دست یافت؛ تنها اگر سیاستگذاران امریکا، وضعیتهای موجود را نپذیرند، اولویتهای شان را مشخص و از سازش برای دستیابی به آنها استقبال کنند.