نوشتهی: آرتا معینی و شاهد قریشی در نَشنال اینتِرِست
ترجمه: مهدی غلامی
کمتر از یک هفته پس از آن که زلمی خلیلزاد، نمایندهی خاص و رییس تیم مذاکرهکنندهی امریکا برای صلح افغانستان اعلام کرد که مذاکرات طولانی با طالبان در حال پایان یافتن است؛ رییسجمهور دونالد ترامپ به دلیل کشته شدن یک سرباز امریکایی توسط طالبان، به گفتوگو با این گروه خاتمه داد. توافقنامهای که «روی اصل» آن تفاهم صورت گرفته بود، به حکومت ترامپ اجازه میداد سربازانش را از کشوری بیرون بکشد که فاصلهای با انتخابات نداشت. خبر پیشرفت در گفتوگوها با طالبان، خبری خوشآیند برای آنانی بود که طرفدار خویشتنداری نظامی، دیپلماسی و سیاستگذاری مسؤولانه در رئالیسم سیاست خارجی استند.
حق با رییسجمهور ترامپ است که به وعدهی روزهای انتخاباتیاش عمل کرده و سربازان ما را به خانه بیاورد. توقف گفتوگوها نباید حکومت ترامپ را از به پایان رساندن «جنگ همیشگی» مان و خروج از افغانستان، آن هم پس از نزدیک به دو دهه، باز دارد. در این که آیا قصد طالبان برای پایان دادن به خصومت شان با امریکا جدی است و یا این که به ملکفیتهای شان عمل میکنند یا خیر، هنوز تردیدهایی وجود دارد. پایان حضور نظامی امریکا در افغانستان، نباید وابسته به معاملهی صلح با طالبان باشد؛ چرا که بدون در نظرداشت پیشرفتها در آن جبهه نیز، میتوان به آن دست یافت.
برنامهی راهبردی ما برای بیرون شدن از افغانستان، با آوردن تغییر راهبردی در سه جبهه از سیاست ما در قبال افغانستان، امکانپذیر است. نخست، واشنگتن باید دولت افغانستان را تشویق به معاملهی مستقیم با شرکای اصلی منطقه کند که سود دائمی در یک افغانستان امن و باثبات دارند.
دوم، حکومت ترامپ باید از قدرت نفوذیای که میان متحدانش در ریاض و اسلامآباد دارد، استفاده کرده و با اِعمال فشار حداکثری روی سازمان اطلاعات نظامی پاکستان و حامیان وهابی طالبان در عربستان سعودی، پشتیبانی خارجی از این گروه را تضعیف کند.
در آخر، ایالات متحده حضور نظامی قدرتمندی در اطراف منطقه دارد که میتواند با آن، از کابل پشتیبانی کند. واشنگتن میتواند با انجام عملیات نیروهای ویژه و حملات هوایی به عنوان آخرین گزینه، از این که تروریستها دوباره در این کشور پایگاه امنی داشته باشند یا افغانستان به سمت جنگ داخلی تمام عیاری برود که باعث رشد گروههایی مانند داعش شود، جلوگیری کند. چنین عملیاتی باعث خروج کامل نخواهد شد و موقتا اجازه خواهد داد تا امریکا راهبرد ضد تروریسمش در رابطه به افغانستان را به شرکای اصلی منطقهای منتقل کند.
تلاش برای معماری امنیت منطقه
سیستم جهانی، تمام خلاها را پر میکند. از دیدگاه واقعگرایانه، احتمال دارد که با بیرون شدن امریکا از افغانستان، این کشور صحنهی بازی برای قدرتهای منطقه شود که برای حفظ منافع شان وارد افغانستان میشوند. این تعادل راهبردی واقعیتی است که باید از آن حمایت کرد نه این که از آن بترسیم. بیشتر این قدرتهای منطقهای خواهان قوی کردن حکومت مرکزی در کابل استند و نمیخواهند افغانستان دوباره درگیر جنگ داخلی شده و پناهگاه امنی برای تروریسم بینالمللی شود. این کار عملا منجر به تقسیم مسؤولیت میان این قدرتها خواهد شد که میخواهند با تقویت دولت افغانستان علیه تهدیدهای داخلی، افغانستانی امن، باثبات و مستقل داشته باشند که در همکاری با آن، به پیش حرکت کنند. الزاما نیاز نیست معامله با طالبان آزمونی دشوار برای یک خروج موفق باشد.
چیزی که در چندین دور گفتوگو در قطر، به تدریج مشخصتر شد، این فرض اشتباه بود که تنها راه برای رفتن امریکا از افغانستان، ایجاد توافقنامهای با طالبان است؛ حتا اگر توافقنامهای نامطلوب باشد. به جای دلبستن به توافقنامهی مشکلساز با طالبان، ایالات متحده باید روی کم کردن نگرانیهای کابل پس از خروج نیروها تمرکز کند. این یعنی کابل تشویق شود تا با شرکای منطقهایاش تعامل کرده و برای ایجاد معماری مؤثر امنیت منطقه که نگذارد طالبان دوباره به قدرت برسند، با تهران، مسکو، دهلی نو و بیجینگ کار کند. این فضای راهبردیِ پس از امریکا را میتوان دهلیز معماری امنیت افغانستان نامید.
این واقعیت دارد که ایالات متحده نمیتواند برای همیشه در افغانستان بماند. طوری که هیأت تحریریهی نیویورکتایمز و محقق واقعگرا، بَری پُرسِن میگویند، در پی خروج امریکا، کشورهای همسایه مجبور خواهند شد برای دفاع از منافع شان دست به کار شوند؛ چون دیگر نمیتوانند این مسؤولیت را به ایالات متحده واگذار کنند. واشنگتن هم ممکن است تا زمانی که نفوذی دارد، برای باز کردن پای شرکای منطقهای تلاش کند. افغانستان به عنوان دولتی فراگیر، به سود همسایههای آن است. ایران از ایجاد پایگاه سلفیها در شرق قلمرواش نگران است و نمیتواند از میلیونها تن مهاجری که بیشتر شان افغان استند، میزبانی کند. هندوستان، افغانستان را به چشم مرکزی برای گسترش حضور اقتصادیاش در آسیای مرکزی میبیند. برای چین هم که خود را متعهد به موفقیت «راه ابریشم جدید» میداند، وجود یک افغانستان امن و باثبات که ضامن امنیت و اطمینان از راههای انتقالاتیاش خواهد بود، از موضوعات بسیار بااهمیت است. در نهایت، روسیه هم که مسلمانان زیادی در قلمروهای جنوبیاش (مشخصا در قفقار شمالی و تاتارستان) زندگی میکنند، اسلامِ رادیکال را تهدیدی علیه امنیت ملیاش میداند و حاضر نیست وجود افغانستانی را تحمل کند که پناهگاهی برای تروریسم جهانی سلفیگری باشد.
ایران روابط فرهنگی، اقتصادی و امنیتی دیرینهای با افغانستان دارد. سال گذشته، ایران با تجارتی به ارزش ۳ میلیارد دالر، بزرگترین شریک تجاری افغانستان شد و جای پاکستان را گرفت. نقش اقتصادی ایران به اندازهی کافی مهم بود که دولت ترامپ بندر چابهار را در لیست تحریم قرار نداد. بندر چابهار با پشتیبانی مالی هندیها کار میکند و یک منطقهی آزاد تجاری است. این بندر، افغانستانِ محاط در خشکی را به دریا پیوند میدهد و به هند اجازه خواهد داد تا با یک عبور فرعی از پاکستان، به بازارهای آسیای مرکزی دسترسی داشته باشد. این فعالیتها از فشار تهاجمی امریکا بر ایران مستثنا است. ایران همین حالا هم میزبان ۲٫۵ تا ۳ ملیون مهاجر افغان است و حالا که شاخهی خراسان داعش، افراد ملکی را در افغانستان هدف قرار میدهد، این رقم تنها میتواند سیر صعودی داشته باشد.
گسترش داعش در عراق و سوریه، تهدید جدی برای تهران محسوب میشد و حکومت ایران را وادار به استفاده از نیروهای نخبهی قدس و نظامی برای خنثاسازی آنها کرد. ردپای بزرگتر داعش در افغانستان، یکی از نگرانیهای جدی دولت شیعهی ایران است. اگر طالبان به جنگجویان داعش در افغانستان پناه بدهند، در این صورت، ایران نیز به مانند قضیهی عراق، در افغانستان هم دخالت خواهد کرد. ایران سابقهی دیرینهای در مبارزه با سلفیگری اسلامی در منطقه دارد. ایران در سال ۲۰۰۱ حاضر بود در سقوط طالبان به امریکا کمک کند. اشتیاق ایران برای این کار تا حدی بود که جیمیز دابینز، نمایندهی خاص دولت جورج بوش برای افغانستان و پاکستان؛ ایرانیها را «مشخصا مفید» خواند. در واقع دابینز ادعا میکند که این ایتلافی متشکل از روسیه، هند، ایتلاف شمال و ایران به کمک قدرت هوایی امریکا بود که منجر به سقوط طالبان شد نه فقط ایالات متحده. در سال گذشته ایران در گفتوگوهای سهجانبهای با کابل و دهلی نو شرکت کرد که مبارزه با افراطگرایی، یکی از نکات اصلی آن بود.
چین هم از یک افغانستان باثبات سود خواهد برد. در دو دههی گذشته، بیجینگ با سرمایهگذاریهایش به ارزش بیش از نیم میلیارد دالر، سرعت بیشتری به کمکهایش به حکومت افغانستان داد. منافع چین در افغانستان، هم ریشهی اقتصادی دارد و هم به اولویتهای امنیت ملی این کشور بر میگردد. چین برای گسترش پروژههای زیربنایی، به خصوص دهلیز حمل و نقلش که بخشی از راه ابریشم جدید میباشد؛ به دنبال امنیت و ثبات بیشتری در منطقه است. دشواریهای امنیتی تا همین حالا هم باعث ناکامی تفاهمنامهی استخراج معادن شده است. در داخل اما، چین از ارتباط گروه طالبان با جداییطلبان اویغور در ایالت سینکیانگ نگران است. گزارشهایی از پیوستن جنگجویان اویغور به طالبان وجود داشته است. چین از شیوع افراطگرایی اسلامی در جبههی غرب این کشور که میتواند رابطهی مشکلساز چین با اقلیت اویغور را بیشتر از پیش، بیثبات کند؛ نگران است.
به همین ترتیب، روسیه نیز سالها است که به علت گسترش افراطگرایی اسلامی در مرزهایش، طعم جنگ را چشیده است و امیدوار است که این فتنه با حضور افکار و جنگجویان رادیکال در مناطق جنوبی مانند تاتارستان و قفقاز، دوباره تکرار نشود. ثبات در آسیای مرکزی از نیازهای راهبردی برای روسیه است. افغانستان، همچنان کشور حائلی میان دولتهای سکولار در آسیای مرکزی، از ترکمنستان گرفته تا قزاقستان و طالبان افراطی است.
راهحل مرکزی برای نجات یافتن از باتلاق افغانستان، نیازمند دیپلُماسی خلاقانه است؛ نه رویکرد نظامی. قدرتهای منطقه سود زیادی در یک افغانستان باثبات دارند. اگر ایالات متحده خواهان انتقال راحت از افغانستان است، همکاری با این قدرتها، واقعبینانه و از روی احتیاط خواهد بود. این کار برای واشنگتن باعث تشنجزدایی در مسائل اختلاف هستهای با ایران، مذاکرات تجاری با چین یا دخالت روسیه در اوکراین و تحریمهای مربوط به آن خواهد شد.
ادامه دارد…