برای رسیدن به آب و آگاهی، باید از سراب دل کند. رسیدن به آگاهی، با احساس نیاز به مطالعه به دست میآید. چرا ما با کتاب قهریم و همیشه دنبال یک عامل بیرونی استیم تا ما را ترغیب کند برای کتاب خواندن؟ رسیدن به آگاهی، همیشه با کتاب خواندن معنا نمیشود؛ گاهی همین مطالبی که در صفحات اجتماعی دست به دست میشود هم میتواند منبع خوبی برای رسیدن به آگاهی باشد. اگر این نیاز را در خود حس میکنید، من به شما یک پیشنهاد میدهم. مسیر سر کوچهی کلالی تا نورخدا را –در مزار- سوار تاکسی غلام شوید. غلام ۲۵ سال سن دارد و در شهر مزار تاکسیرانی میکند. یک کتاب را از داش بورد تاکسی غلام بردارید و مطالعه کنید. ۳۶۵ گام بزرگ برای موفقیت، من منم؟، من و ما، تو تویی؟ از جمله کتابهایی است که در قفسهی کوچکی که در تاکسی غلام است، با آن مواجه میشوید.
«مطالعه را فراموش نکنید. در خانه، در بین راه، در محیط کار، ببینید چه خواهد شد در جامعهی مان.» این جمله را در شیشیهی پشتی موتر غلام میبینید. نمیشود گفت شعار. این حرفی است که غلام به آن عمل کرده است. مسافرانی که در تاکسی غلام مینشینند، میتوانند مطالب این کتابها را تا رسیدن به مقصد شان بخوانند.
غلام میگوید که من در اوایل کتاب نمیخواندم؛ اما دوستانی داشتم که کتاب میخواندند و مرا تشویق کردند برای کتاب خواندن.
غلام با تشویق شدن از طرف دوستان خوب و کتابخوانش، شروع میکند به خواندن کتاب.
«بعد از این که شروع کردم به کتاب خواندن، یک تحول عظیم را در زندگیام حس کردم. دیگر آن آدم سابق نبودم. دیدم و ذهنیتم نسبت به قضایا تغییر مثبت کرد و این تغییر را مدیون کتاب خواندن استم.»
کتابهایی که در تاکسی غلام است، مطالب کوتاه دارد تا مسافران بتوانند سریع آن مطالب را بخوانند. غلام در مورد انگیزهی ساختن قفسهی کوچک کتاب در تاکسیاش می گوید: «خواستم تا کاری انجام داده باشم تا فرهنگ کتابخوانی را در میان مردم ترویج داده باشم. خودم فایدههای کتاب خواندن را دیدم و میخواهم دیگران را هم تشویق کنم تا کتاب بخوانند. »
هدف غلام از این حرکت فرهنگیاش، رساندن جامعهی سنتیای که در آن زندگی میکند، به روشنی و آگاهی است.
«مسافرانی که سوار تاکسی من میشوند و با این قفسهی کتاب برمیخورند، بعضیهای شان تشویقم میکنند و یک کتاب بر میدارند و شروع میکنند به خواندن؛ اما بعضیها هم هیچ واکنش خاصی نشان نمیدهند.»
تاکسی غلام، مرا میبرد به سمت جایی که این ایدهها از آن جا متولد شده است.
سه سال قبل، اتاق کوچکی در یکی از آموزشگاهها در منطقهای به نام نورخدا در شهر مزارشریف. جمعی از بچهها گرد هم آمده اند برای آموزش فن بیان و سخنرانی.
مجتبا حسینی، کسی است که این جمع را مدیریت میکند. مجتبا میگوید: «روزهای جمعه این جا جمع میشویم و حرف میزنیم. این جلسات چند هفته ادامه پیدا کرد و دیگر احساس میکنیم نیاز است تا هر هفته یک کتاب بخوانیم و در ختم هفته بیاییم و در موردش حرف بزنیم.»
مجتبا با مدیر آموزشگاه حرف میزند و یکی از صنفهایش را به اجاره میگیرند. در این جلسات، پای یک کتابخانهی کوچک باز میشود. مجتبا، بچهها را برای فراخوان جمعآوری کتاب دعوت میکند.
«۵۰۰ جلد کتاب داشتم و آوردم با خودم و همین طور مثل من بچههای دیگر نیز کتابهای شان را آوردند. »
این کتابخانه به زودی صاحب هزار جلد کتاب میشود.
«چالشهای تازهای سر راه ما آمد. مدیر آموزشگاه میگوید که دیگر نمیتواند ما را در آموزشگاه جا دهد. تعداد شاگردهای شان افزایش یافته و با کمبود جا مواجه شدند. من با هزار جلد کتاب و گروهی از بچهها مجبور به ترک آن اتاق شدیم. هر دروازهای را به خاطر اجاره کردن خانه تک تک کردیم؛ اما هیچ کسی به یک گروه بچههای مجرد خانه نمیداد تا این که یکی از بچههای گروه پیشنهاد یک اتاق خالی را که جلو درِ خانهی شان بود، داد.»
همین جا است که کتابخانهی فصلِ نو شکل میگیرد. اتاقی نه چندان مجهز در بلاک دوم نورخدا.
تعداد کتابها روز به روز افزایش پیدا میکرد. از هزار جلد به هزار و پنج صد جلد رسید.
مجتبا، در ادامهی حرفهایش میگوید: «یکی از نویسندگان ایرانی که همزمان استاد دانشگاه نیز است، ۵۰۰ جلد کتاب به ما هدیه داد. به سختی توانستیم این کتابها را به فصل نو بیاوریم. آن هم زمانی که خودم ایران رفتم و توانستم تنها ۲۰۰ جلد آن را با خودم بیاورم.»
تا حالا هیچ یک از ناشرانی که در داخل افغانستان فعالیت دارند، با کتابخانهی فصل نو همکاری نکرده اند.
این کتابخانه تا حالا فعالیتهای زیادی را در راستای ترویج کتابخوانی انجام داده است که از آن جمله، میتوان از برنامهی کتابخوانی کودک نام برد؛ در این برنامه، برای ۱۰۰ کودک در مورد کتابخوانی و ادبیات کودک گفته شده است.
«قفسهها را باز کنید»، نام یکی دیگر از برنامههای گروه فصل نو است که در روضهی سخی در شهر مزارشریف برگزار شده بود. در این برنامه، در مورد ترفندهای مختلفی که برای مطالعه و کتابخوانی موثر است، به مردم گفته میشد.
فصلِ نو، میزبان جلسات هفتهوار نقد و شعرخوانی گروه ادبی حاشیه نیز بوده است. این جلسات، روزهای جمعه با حضور تعدادی از شاعران بلخ برگزار میشود.
سه سال بعد، کار متفاوت و جالبی که این گروه انجام داده است، گذاشتن قفسههای کتاب در اماکن مختلفی است که مردم فرصت مطالعه کردن را دارند.
قفسهی کوچکی از کتاب در تاکسی غلام جا به جا شده است که مسافران تا زمان رسیدن به مقصد شان کتاب بخوانند.
قفسهی دیگری که ۲۰۰ جلد کتاب فلسفی، روانشناسی، رمان و… دارد که در دکان مجتبا گذاشته شده است.
یکی دیگر از قفسهها را در یکی از آرایشگاهها در مزار گذاشته اند. مجتبا میگوید، زمانی که مردم برای اصلاح کردن موهای شان به آرایشگاه میآیند، باید لحظاتی را صبر کنند تا نوبت شان برسد و در این فاصلهی زمانی، ما برای مردم کتاب را پیشنهاد میکنیم.
ما میتوانیم در هر فرصتی کتاب بخوانیم؛ در مسیر راه، سر کار، دانشگاه، خانه و… کافی است یک کتاب را برداریم و اوقات بیکاری سری به مطالبش بزنیم. تا حالا کمپاینهای زیادی را شاهد بوده ایم برای ترویج کتابخوانی؛ اما چرا دنبال عامل بیرونی استیم؟ نیاز به مطالعه را در خود بیدار کنید و با کتاب آشتی کنید.