پنهان کردن پنج خواهرم از چشم طالبان دشوار بود

معصومه عرفان
پنهان کردن پنج خواهرم از چشم طالبان دشوار بود

بخش پایانی
بعد از رفتن جنگ‌جویان طالب از محل، همه‌ نفس راحتی کشیدند و خوشحال بودند از این ‌که یک قدم دیگر از مرگ دورتر شده ‌اند؛ اما گرسنگی امان شان را بریده بود؛ چیزی که از ابتدای سفر هم‌راه شان بود. چند نفر از هر خانواده در این مسیر اجباری، به دلیل گرسنگی بی‌هوش می‌شود و برای ادامه‌دادن به راه، بستگان شان که حالت بهتری داشتند، مجبور شدند آن‌ها را روی دوش شان بکشند.
فردای آن‌روز پیش از چاشت، همه‌ در نزدیکی پنجشیر رسیدند، بسیاری آن‌جا را تعریف می‌کردند و مکان امنی می‌دانستند. وقتی نزدیک دره‌ی پنجشیر می‌رسند، اطراف دره پر بود از جسدهای مجاهدانی که در برابر طالبان مقاومت کرده بودند. چند روز پیش طالبان بر این ولایت نیز حمله کرده بودند؛ اما با مقاومت مجاهدان نتوانسته بودند وارد آن شوند. برای قدیر، خانواده ‌اش و ده‌ها خانواده‌ی دیگر چیزی جز یافتن نان و پیداکردن منطقه‌ی امن مهم نبود، از نزدیک جسدها می‌گذشتند؛ جسدهایی خون شان روی خاک خشکیده بود. وقتی به هر جسدی می‌دیدند، احساس می‌کردند که هیچ جایی برای آن‌ها امن نیست؛ همه‌ گلوله‌باران شده بودند و در میان بعضی از آن‌‌ها کشته‌شده‌های جنگ‌جویان طالب نیز دیده می‌شد. از هر سویی که رد می‌شدند، تنها بوی خون می‌شنیدند. در چند قدمی ‌شان اتاق کوچکی را می‌بینند که بیرق سه‌رنگ (سبز، سفید و سیاه) روی آن در باد تکان می‌خورد. تمام دیوارهای اتاق پر بود از شعارهای وطن‌دوستانه‌ و جسد چند مجاهد کشته‌شده که اطراف آن افتاده بوند.

همه با این فکر به سمت اتاق می‌دوند که در آن آب و نانی برای خوردن بیابند. وقتی وارد اتاق می‌شوند، همه‌چیز درهم و برهم بود و بعد از اندکی جست‌وجو، مقداری نان خشک و گوشت را پیدا می‌کنند که هنوز فاسد نشده بود. همه از آن‌چه یافته اند، مقداری می‌خورند و نفسی راحت می‌کنند؛ اما به اندازه‌ای غذا نیافته بودند که سیر شوند. آن‌هایی که از گرسنگی ضعف کرده بودند، با خوردن لقمه‌نانی انرژی اندکی سرحال شده و به راه شان ادامه می‌دهند. وقتی نزدیکی‌های منطقه‌ای که خود مردم ولایت پنجشیر زندگی می‌کردند، می‌رسند از سر و وضع آشفته و ژولیده‌ی شان روشن بود که جنگ‌زده استند. روی این دلیل باشندگان محل آن‌ها در محوطه‌ی خود راه نمی‌دهند. همه با ناامیدی در نزدیکی دره، کنار چشمه‌ای خیمه‌ای را برپا می‌کنند و چند روزی را آن‌جا می‌گذرانند.
مسافران با آن که در آن‌جا نیز امنیت نداشتند؛ اما خوشحال از این بودند که شاید برای چند روزی از حمله‌ی طالبان در امان باشند تا این که جای بهتری پیدا کنند. از همه خوشحال‌تر مادر قدیر بود که با شجاعت توانسته بود پنج دختر و دو پسرش را از حملات طالبان سالم به جای امنی برساند، آن‌هم در نبود پدر. او به فرزندانش هم مادری می‌کرد و هم پدری. قدیر می‌گوید: «مادرم بسیار سر ما زحمت کشید و تا حالی کد ما زندگی می‌کنه. او بسیار شجاع بود از شجاعت او بود که ما به مقصد رسیدیم.» بودن در آن‌جا نیز برای همه‌ سخت بود، کمبود جای و هم‌چنان پیداکردن غذا و آب کافی مشکلی بود که حل نمی‌شد. آن‌ها مجبور بودند در خیمه‌ا‌ی که ۶ متر درازی نداشت، بیش‌تر از ده نفر زندگی کنند، گاه باشندگان ولایت پنجشیر نیز آن‌ها را اذیت کرده و برای آوردن آب از چشمه برای شان ممناعت ایجاد می‌کردند. یکی از شب‌ها که همه‌ در خواب بوند، مردم محل جمع می‌شوند و مسیر آب را به زیر خیمه هدایت می‌کنند. وقتی از خواب بلند می‌شوند همه‌جا را آب گرفته بود و غذا و وسایل ‌شان کاملا تر شده و از سرما می‌لرزیدند. آن‌ها می‌دانستند که هیچ‌جا زادگاه و شهر خود شان نمی‌شود؛ اما کشور از همه است و چرا هم‌وطنی آن‌هم در وضعیت جنگ باید با هم‌وطن خود این‌گونه رفتار کند. آن‌ها در روزهایی که در پنجشیر بودند، گرسنگی و امنیت شان را فراموش کرده بودند و دلتنگی بیشتر اذیت شان می‌کرد. قادر می‌گوید: «ترس از حمله‌ی طالبان از یک طرف بود و رفتار مردم از دیگه طرف. او روزا تیر شد؛ ولی خیلی سخت بود. وای به حال او کسایی که از او روزا زخم خورده باشند. تا حالی بعضی شان ر می‌بینم که پدرش، مادرش، خوارش یا برادرش د او روزا کشته شده بودند. راست میگن که مردم افغانستان هیچ‌جای آرامش ندارن.»