سوزن به جان خود جوال‌دوز به جان دولت

صبور بیات
سوزن به جان خود جوال‌دوز به جان دولت

 یکی از دوستان نزدیکم، روشنفکر و متفکر است که به دموکراسی اروپایی عشق می‌ورزد. او اغلب این جمله را از ماساریک، رییس‌جمهوری چکسلواکی نقل می‌کند که «خوشبختی یعنی چه؟» یعنی این حق را داشته باشی که به میدان اصلی شهر بروی و با آخرین قدرت فریاد بزنی «ای خدا! چه دولت نالایق و بدی داریم» فریادزدن این جمله در افغانستان هم متداول است و هم هواخواه دارد.

همه می‌دانند که تمام قدرت در اختیار دولت نیست؛ اما فریادزدن سر دولت، هزینه‌ی کمتری دارد. دولتش هم خیلی فرقی نمی‌کند. در جریان حوادث اخیر، هر نوشته‌ای که فاقد این ادبیات باشد، از سوی برخی سازش‌کارانه و سفارشی لقب می‌گیرد و نویسنده‌اش هم به جیره‌خواری متهم می‌شود. به همین خاطر برای دیده شدن، لایک گرفتن و مقبول افتادن در نظرگاه عمومی، حتما باید با قاطعیت و پرخاش گفت که هرچه سر ما می‌آید از ناتوانی، ناکارآمدی و ضعف مدیران دولتی است. فراموش می‌کنیم ما هم مسؤولیم؛ اما رسانه ها چطور؟ آیا آن‌ها هم حق دارند این نگاه را در شرایط بحرانی ترویج کنند؟ تقریبا همه روی این موضوع وفاق داریم که عمل‌کرد دولت‌ها در تقابل با بحران‌ها مطلوب نیست.

در هنگام بروز یک بحران طبیعی یا انسان‌ساخت، مدیران دولتی غالبا غافل‌گیر می‌شوند. اول تلاش می‌کنند فضا را با گفتن این که «همه چیز تحت کنترل است و رسانه‌ها بزرگ‌نمایی کرده‌اند» کنترل کنند؛ بعد وقتی فشارها زیاد می‌شود، فریاد می‌زنند که بودجه و توجه کم است و در آخر هم دست استمداد به سوی مردم دراز می‌کنند یا همکاری از همسایه‌ها می‌دانند. بخشی از این عدم اعتماد عمومی به رسانه‌های رسمی، ریشه در رفتارهایی دارد که سال‌ها مورد نقد قرار گرفت و کسی به آن گوش نکرد.

رفتارهایی که به تک‌صدایی باور دارند، سفیدنمایی را می‌پسندند و گمان می‌کنند که تا ابد تنها مرجع ناگزیر مردم باقی می‌مانند؛ اما حالا با پدیده‌ی جاافتاده «خبرنگاری‌ شهروند» هر روز انبوهی از ویدیوها، بدون دروازه‌بانی‌ خبر (Gatekeeping) و راستی‌آزمایی، در اختیار عموم قرار می‌گیرد که در کنار امتیازات درخشان، می‌تواند آثار منفی‌ای مانند وحشت‌افزایی، سلب امید اجتماعی، ناتوان جلوه دادن نیروهای امدادی، نهادینه کردن احساس بی‌پناهی، افزایش خشم عمومی، رهاشدگی و … را ایجاد کند.

ما در رسانه‌ها بارها مدیران را شماتت می‌کنیم که فاقد آمادگی لازم در مراحل سه‌گانه‌ی پیش، هنگام و پس از بحران استند؛ اما تا چه اندازه خود رسانه‌های رسمی برنامه‌های منظمی برای آموزش پیش از بحران دارند؟ در هنگام بروز بحران، رفتار آن‌ها مطابق یک پروتکل و الگوی منسجم است یا هر خبرنگار و نویسنده‌ای بر اساس احساسات و گرایش‌های سیاسی و حزبی خود، واکنش نشان می‎دهد و همان را به جامعه تزریق می‌کند. پس از بحران چطور؟ آیا ماجرا به فراموشی سپرده می‌شود یا درس‌نامه‌ی آموزشی از آن تهیه شده و برای پرهیز از تکرار خطاها در بحران‌های آینده، مورد استناد قرار می‌گیرد؟

مردم حق دارند گله‌مند و شاکی باشند؛ متوقع و مطالبه‌گر بمانند. از کسی که خانه و زندگی‌اش را آب بُرده و چشم‌انداز روشنی برای جبران خسارت ندارد، انتظار نمی‌رود که زاهدانه بنشیند و ثناگوی نهاد قدرت باشد؛ اتفاقاً خشم و پرخاشگری کسانی که این روزها رخدادهای ناگوار زندگی ‌شان را بر آب داده، کاملا قابل درک است؛ اما ما سبک‌باران ساحل‌ها چطور؟ آیا باید در دام احساسات صرف گرفتار بشویم؟ همان را بگوییم که مدیران دوست دارند؟ از ترس طرد‌شدن توسط افکار عمومی در دام پوپولیسم بیفتیم و برای کسب لایک و محبوبیت چشم بر واقعیت‌ها ببندیم؟ بحران‌ها فقط محک سنجش کیفیت مدیران نیستند؛ مجال وزن‌کشی میزان اعتبار و هوش‌مندی حقیقی رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران هم استند. وقتی صد جوال‌دوز به مدیران و مسؤولان می‌زنیم، گاهی یک سوزن هم به خود مان بزنیم و در آیینه به خودمان نگاه کنیم.