ماندگاری، بارزترین جدال انسان با زمان است. ایستادگی، مقابل بیتفاوتی زمان که همه چیز را فراموش میکند. انسان، در مبارزه با فراموشی زمان، با دو رویکرد، تلاش در چسپاندن یادش در حافظهی زمان بوده است. رویکرد اول، تلاش قدرتمآبانه است. یادبودها و مجسمههای باقیمانده از پادشاهان باستان، روایتگر رویکرد قدرت در مقابله با فراموشی در زمان است. شناختی که از فراعنه در ذهن ما شکل میگیرد، متأثر از نشانههایی است که در عصر باستان، برای نجات از فراموشی شان در زمان، توسط آنان و رعیتمداران، دست و پا شده است.
رویکرد دوم، تلاش انسانهایی است که با نوشتن نام شان، روی فعالیت و کاری که میکنند، تلاش دارند از فراموشی شان در زمان جلوگیری کنند. از نقاشی که نامش را روی سنگها و… حک کرده است تا شاعری که برای فراموشنشدنش، نامش را در مصراع آخر شعرهایش چسپانده است، همه نشاندهندهی تقلای انسان برای ماندگاری و شهرت است.
انسان از دیرزمان، دریافته است که وجود فیزیکی در مبارزه با زمان، پیش از فرآوردههای ذهنی، فرسوده و فراموش میشود. پیوند زدن نام انسان در کتیبهها، آثار هنری و غیره، در حقیقت مبین این است که انسان با درک خلای حضور فیزیکی، خودش را به ارزشها و برداشتهای ذهنی میچسپاند تا با تداوم آن در گذر زمان، همچنان زنده بماند.
امروز اما؛ در دنیای گرم شبکههای اجتماعی و روبهرویی غیرحضوری انسان همزمان با هزاران نفر، پدیدهای به نام «توهم-مؤلف» را به وجود آمده است. در گذشته تریبونها برای ابراز داشتههای فکری-زبانی، به دسترس همه قرار نداشت. دادههای فکری، در اختیار عدهی محدودی بود که سالها برای نوشتن آن تقلا میکردند تا نام شان را در آن نوشته و نشر کنند؛ ولی حالا، برای ادعای مؤلف بودن، نیاز به گذشتن از چنین فیلترهایی نیست و هر کسی میتواند با داشتن حساب در چند شبکهی اجتماعی، با چندین هزار مخاطب طرف باشد که هر چه به ذهنش میرسد به نام خودش بنویسد تا دیگری آن را به عنوان فرمودهی او، قبول کند.
این «توهم-مولفی» در رویکرد سیاسی اجتماعیاش، بیشتر به درد سیاستپیشهها و کنشگران سیاسی-اجتماعی خورده است. باری در یکی از بنرهای تبلیغاتی در مرکز شهر کابل، با جملهای از رییسجمهور، محمداشرف غنی، سر خورده بودم با این عنوان. «افغانستان با موقعیت جغرافیاییای که دارد ظرفیت این را دارد که شاهراه ترانزیت آسیای میانه باشد.» نوشتن نام رییسجمهور زیر آن، بیانگر این است که او، گویندهی آن است و به نوعی مؤلف این متن شمرده میشود.
او، با نوشتن نامش زیر این جمله که بیش از دهها بار، پیش از این به زبان آمده است، سعی کرده تا با استفاده از خلای معلومات تاریخی توده، این حرف را به نام خودش ختم کند. این «توهم-مؤلفی» با دو فرض میتواند ممکن باشد. فرض اول این که رییسجمهور نمیفهمد، این جمله از آن او نیست و یکی از بحثهای تاریخی-جغرافیایی چند دههی اخیر است؛ این فرض، میتواند اهانت به لقبهای علمی پیش از نام آقای غنی باشد. چطور ممکن است کسی خودش را «دومین متفکر جهان»؟ بنامد، این را نفهمد که این جمله، حرفی نیست که اول بار او به زبان آورده است.
فرض دوم این است که آقای غنی میفهمد، نوشتن نامش زیر چنین حرفی، خندیدن به ریش خودش و عدهای است که میفهمند این حرف ایشان نیست. او، میداند که با درصد قابل توجهی، توده طرف است؛ آقای غنی خواسته است با استفاده از خلای ذهنی موجود در افغانستان، خودش را به شبهواقعیتهای تاریخی-جغرافیایی پیوند بزند تا ذهن توده را به قبول این که یکی از متفکران جهان است، سمتوسو بدهد.
با دیدن این بنر تبیلغاتی، یاد یکی از شعارهای انتخاباتی آقای غنی در سال ۲۰۱۴ افتادم: «پشتون، تاجیک، اوزبیک و هزاره برادر و برابرند.» حرفی که میتواند ترجمه یا غلطخوانی سطحی از آموزهای دینی-مذهبی در افغانستان باشد. اگر آقای غنی، هدفش بیان این واقعیت بود که اقوام مختلف افغانستان، برادر و برابرند، نیازی به این نبود که نامش را زیر آن بنویسد. او، با نوشتن نامش زیر این حرفها، میخواهد بگوید که تنها رییسجمهور نیست، بلکه یکی از حکیمان زمان است که هر از گاهی جملات کوتاه فلسفی-اجتماعی از زبانش جاری میشود و ظرفیت این را دارد که «بولد» شده در بنرهای تبلیغاتی به چاپ برسد. فرق رییسجمهور با کسی که زیر جملهی «پشت هر تاریکی روشنی است.» مینویسد احمد، در این است که نام او، احمد است و نام این محمد اشرف غنی.
چندی پیش، ترانهای از رامین مظهر، با عنوان «میبوسمت در بین طالبها نمیترسی؟»، نُقل نقد و ادعای کابران فیسبوک شد؛ عده ای به دفاع از رامین، این ترانه را تولید او دانستند و برخی هم آن ترانه را از یک شاعر ایرانی دانسته و رامین را متهم به سرقت ادبی کردند. به باور من، رامین در این ترانه، در نقش «توهم-مؤلف» ظاهر شده است تا مؤلف. وقتی حافظ میگوید: «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را»، بعد شاعر دیگری مینویسد که «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را» نمیتوان نسبتی بین شاعر دومی و این بیت تعریف کرد؛ جز این که اگر مدعی باشد از او است، بگوییم دچار توهم شده است. ترانهی «میبوسمت در بین طالبها نمیترسی»، به اساس نظریهی ترامتنیت ژرار ژنت، در ساختار و وضعیتی که به آن کنش معنایی میبخشد، دستکاری شدهی ترانهای است که قبلا شاعر دیگری نوشته است. در بین این همه طنز، نقد و حمایت از رامین و این ترانه، سکوت رامین و ادعای این که در این کار سرقت یا تأثیر مستقیمی وجود ندارد، بیانگر استفادهی او از مزایایی است که این ترانه برایش به ارمغان آورده است. این ترانه به لحاظ لحن اعتراضی همخوانیای که با سطح برداشت مخاطب عام ادبیات در افغانستان داشت و نقد و نظرهایی که مخالف و موافق بر آن وارد شد، به یکی از مشهورترین ترانههای دههی اخیر در افغانستان تبدیل شد؛ رامین دلش نمیآمد که افتخار آن به حساب او واریز نشود. بعید میدانم رامین مظهر خودش این را نفهمد که این ترانه از او نه، بلکه از شاعر دیگری است؛ اما رامین این را هم میفهمد که عدهی زیادی این شعر را از او میپندارند و باید از این نفهمی چیزی به دست آورد.
این نادیدهانگاری در مقابل مخاطبانی که سیاه و سفید را از هم تشخیص میدهند، به قیمت به دستآوردن جمع زیادی از مخاطبانی شکل میگیرد که سیاه و سفید نمیشناسند و هر طور بخواهی، میتوانی بر ذهنیت و برداشت شان راه پیدا کنی. این نوع توهمانگاری از مؤلف بودن، به کمک رسانهای چون انترنت، هر چند دچار محدویتهایی شده است و دست کسانی که دست به چنین تقلبهایی میزنند، زودتر رو میشود؛ اما همین انترنت، در شکلگیری افراد و ادعاهایی اینچنینی، دست بالایی دارد. تمام کاربران شبکههای اجتماعی نویسنده تشریف دارند و صفحهی هر کاربری را که جستوجو کنی، به پستهایی از قبیل «بابا به بی بی آب داد» سر میخوری که زیر آن نام خودش را نوشته است. بسیاری از افرادی که میفهمند هم، سعی میکنند ماهرانه دست به چنین کارهایی بزنند تا داشتههای دیگری را به نام خود ختم کنند. ما نمونههای زیادی در شعر فارسی داریم که ترجمهی مستقیم شعرهای زبانهای دیگر است؛ این کار را برخی از شاعرانی که زبان میفهمیدند، برای خود شان کرده اند که بعدها با ترجمه شدن اشعار آن شاعر انگلیسی یا فرانسوی، دست شاعر مترجم ما رو شده است. چنین رویکردی در نوشتن، به دلخوشی گربهای میماند که از فرط خودشیفتگی خودش را در آیینه پلنگ میبیند.
ادعای مؤلف بودن زمانی مطرح میشود که نویسنده یا هنرمند، چیز تازهای را تولید کند و این متن تازه، بتواند به لحاظ ساختار و معنا، مستقل از متنهای گذشته باشد؛ طوری که وقتی مخاطبی آن را میخواند و متن گذشته را هم خوانده است، بیوقفه سراغ متن اولی نرود. وقتی همزمان خواننده در هنگام متن دومی، در متن اولی مشخصی در ارتباط قرار میگیرد، تنها در صورتی میتواند متن مستقلی به حساب آید که در مورد متن اولی نوشته شده باشد و نویسندهی دومی با این ادعا نوشته باشد؛ اگر چنین تذکری در کار نباشد، این جا مشخص میشود که نویسندهی دومی، دچار توهم شده است.