در سرمای سوزان یکی از روزهای زمستان، در خیرخانه مییابمش. مردی حدودا ۶۰ ساله. چینهای پیشانیاش خبر از روزهای رفتهی جوانیاش میدهد. موهای جو گندمیاش را زیر کلاهی پوشانده است. یکی از دستهایش دستکش دارد و دست دیگرش را هر از گاهی داخل جیبش میبرد. روی چوکیِ آنطرف کراچیاش نشسته است، در انتظار آدمهایی که کار شان فقط عبور کردن است. عبور از قصهها و حرفهای آدمهایی که هیچ در مورد شان نمیدانند و گاهی تلاقی نگاهی دو آدم غریبه را به هم وصل میکند. مردِ با موهای جوگندمی از این طرف کراچی به دنیای آدمهایی نگاه میکند که شاید در آرزوی داشتن شان باشد.
اسمش را میپرسم. میگوید: میر شمسالدین ولد میر قیامالدین. ناگهان یاد محمد عزیز میافتم؛ جوانی که هفتهی قبل با او صحبت کرده بودم و به دنبال اسم خودش، اسم پدرش را نیز گفته بود. عزیزی که هنوز هویت پدرش را مکمل هویت خودش میدانست.
شمسالدین، نانآور یک خانوادهی هفتنفریِ ساکنِ کابل است. او تنها عضوی از خانواده است که کار میکند. درآمد روزانهاش به ۲۵۰ تا ۳۰۰ افغانی میرسد. صبحها که از خانه بیرون میشود، جوان است و شب، پیر به خانه باز میگردد. چهاردیواری خانهاش یک سال میشود، هر شب پذیرای شانههای خمیدهی مردی است که سحرگاهان از کنار خانوادهاش جوان برمیخیزد و عقب کراچیای در خیرخانه میایستد.
دستهایش را از بدنهی کراچیاش برمیدارد. کف دستهایش در تماس با هم دیگر اند. تنها گرمی حرفهای او میتوانست سرمای آن روز را قابل تحمل کند.
«میخواهم آرامی ده کشور ما روی کار شوه. مردم روزهای خوده به خوشحالی سپری کنن. همیشه همی آرزوی قلبی مه بوده. صلح است که حس امنیت میته به مردم.»
شمسالدین به عنوان یک شهروند، گلوی فریاد آدمهایی است که خواستهای شان در گفتوگوهای صلح افغانستان با طالبان، در نظر گرفته نشده است. او هم مثل اکثر آدمهای دیگری که در این جغرافیا زندگی میکنند، کار میکنند، نمیتوانند با خیال آسوده سفر کنند و شبها که سر شان را روی بالش میگذارند، برای روزهای آینده امیدوار باشند، از جنگ خسته است. کافی است کمی به اطراف تان نگاه کنید و آدمهایی را ببینید که تمام رؤیاها و خواستهای شان، زیر سایهی جنگ به فراموشی سپرده شده است. دنیای آدمهایی که در افغانستان نفس میکشند با جنگ و ناامنی تعریف پیدا میکند. شمسالدین هم مثل هزاران افغان دیگر پای صندوقهای رأی رفته است. او دوست دارد که خودش برای انتخاب نمایندهی خودش تصمیم بگیرد. میگوید از این که فقط انتظار بکشد تا روزی تغییر و اصلاح در افغانستان بیاید، خسته است. «کسایی که رفتن تا به نمایندگی ما با طالبا معامله کنن، نمایندههای واقعی ما نیستن. اونا ده موترای لوکس و خانههای مقبول زندگی میکنن، چه میفهمند از وضعیت بد مردم که میرن و خود شان ره نمایندهی ما معرفی میکنن؟»
وقتی از آنهایی حرف میزند که خود شان را نمایندههای ما میدانند، در چشمهایش حس بیاعتمادی به جریانهای سیاسی و حزبی را میشود دید. خواست تمام مردم دستیابی به یک صلح سرتاسری و همهشمول است؛ صلحی که هیچ مرد، زن و کودکی در آن قربانی نشود. افغانستان تنها با چهرههای سیاسیاش معرفی نمیشود. متن افغانستان، تمام همین مردمی است که هر روز برای از کار نیفتادن چرخهی طبیعی زندگی کار میکنند.
شمسالدین امیدوار است که یک روز در افغانستان صلح بیاید. او، از چهرههای سیاسی و سران احزاب میخواهد تا برای آمدن صلح در افغانستان تلاش کنند. صلح را قربانی منفعتهای خود شان نکنند. به باور شمسالدین اگر کسانی که در رأس حکومت استند، دستهای شان به فساد و تعصبات قومی آلوده نباشد، صلح در افغانستان حاکم خواهد شد. او میگوید: «ما نیاز داریم قبل از این که با طالبان صلح کنیم، با خود مان صلح کنیم. اگر تمام اقوامی که در افغانستان زندگی میکنن، نتوانن همدیگه ر بپذیرن، صلح با طالبان معنا نداره.»
شمسالدین یکی از انسانهایی است که زخمهای سالهای جنگِ افغانستان را هنوز با خودش حمل میکند. نگاههایش را به دوردستها دوخته است. انگار خاطرههای تلخی که تمام این سالها تلاش کرده بود تا از یاد ببرد شان، از پشت کوههای غمگینِ کابل مانند یک ابر تیره با لحظههای خوشش در جدال باشد.
دستهایش را از جیبهایش بیرون میکند و چشمهایش را به سمت من میدوزد. دوباره همان جمله را تکرار میکند.
«ما نیاز داریم اول با خود ما صلح کنیم. وقتی طالبا ده افغانستان حمله کد، ما بیشترین ضربه ره از همی مردم خود ما خوردیم. مردمی که خود شان ر همسایه و دوست ما میگفتن. خانهها چور شد. به ناموس مردم تجاوز شد. خود همی مردم زمینهسازِ آمدن طالبا به افغانستان شدن.»
به باور شمسالدین اگر اقوام مختلفی که در افغانستان زندگی میکنند، با هم اتفاق نداشته باشند، حتا اگر ما با طالبان نیز صلح کنیم، مردم به آرامش و رفاه دست نمییابند.
حرفهای شمسالدین از رگ رگِ کوچههای خیرخانه عبور میکند و قرار است به گوش تمام مردم برسد. بلی؛ ما نیاز داریم اول با خود مان صلح کنیم.
«اگر صلح بیاید، مردم به آرامش میرسند. تاجران افغانستان میتوانن به فضا اعتماد کنن و اینجه سرمایهگذاری کنن. سرمایهگذاری که شد، زمینهی کار مساعد میشه. اگه کار باشه چرا مردم به دزدی برایه؟ چرا جوانای ما ده کشورای خارجی برن و به مقصد نرسیده غرق شون؟ تمام ای مشکلاتی که میبینین به خاطر نبود امنیت و بیاعتمادی سرمایه به فضای اقتصادی افغانستان است.»
شمسالدین هم مثل هزار افغان دیگر روزهای سختی را سپری کرده است و میکند؛ اما آنچه باعث میشود تا هنوز هم به جریان زندگی در افغانستان خوشبین بود، امیدواری شمسالدینهایی است که با وجود قرار داشتن در تنگنای اقتصادی و ناامنی، باز هم برای این که امید را زنده نگه دارند، کار میکنند.