وقتی زندگی عادی بود، جذابیتها نیز بیشتر بود؛ آزادیها و پیگیری علاقهمندیهای مان نیز بیشتر بود. فوتبال بود و حساسیتهایش، جروبحث تثبیت جایگاه «مسی و رونالدو»، لالیگا، لیگ قهرمانان و رقابتهای ابدی باشگاههای سوگندخوردهی رقابت تا سرحد مرگ!
کرونا همانگونه که بهار و عاشقانههایش را دزدید، فوتبال و زیباییهایش را نیز به یغما برد؛ به همان شکل که خیابانها را خلوت کرده، به دروازهی تمام باشگاهها و دلخوشیهای مان نیز قفل زد و اشپلاق همهی داوران را هم شکست. این روزها ورزش، ورزشینویسان، فدراسیونها، روزنامهها و سایتهای ورزشی، شرایط عجیبی دارند و با مرور نوستالوژیهای گذشته، روزگار میگذرانند.
علاقهمندان فوتبال هم از هرچه سریال، فیلم و کتاب است، خسته شده اند؛ چون تا همین چندی پیش، فوتبال مثل خون در تمام سلولهای بدن شان جاری بود و این روزگار بیفوتبال، آنها را کلافه کرده است که اگر کرونا نمیبود، تا امروز تکلیف بسیار چیزها مشخص شده بود؛ مسائلی که برای آن شاید نزدیکترین دوست تان هم از شما رنجیده باشد. اگر شرایط عادی بود، تا حالا خوشحالیها و غمهای بسیاری، انجام شده بود. لیگ برتر، قهرمانش را شناخته بود، لیگ قهرمانان به مرحلهی جوش و خروشش نزدیک شده بود، توپ لالیگا هزار چرخ زده و صدر هم چند بار، دست به دست شده بود!
این روزها بیمایهترین سوژهها، ناب و ارزشمند اند؛ چه رسد به اتفاق بزرگ و جالبی مثل ایستادن «مسی» در برابر سران باشگاه برای کم شدن میزان دستمزد بازیکنان!
مسی، چه گوارای بارسلونا
بیتردید «لیونل مسی»، برای بارسلونا فراتر از یک بازیکن است. باوجودی که مدیریت و هواداران آبی-اناری در کاتالونیا و تمام دنیا با نقش و کاریزمای او بر روح و روان باشگاه، کنار آمده اند؛ اما «لئو»، یک حرفهای و میوهی مزرعهی لاماسیا است که تا امروز، زیاد پا را از گلیمش درازتر نکرده است؛ او که قدرتش از هر کسی در کمپنو بیشتر است؛ حتا از بارتومئو!
همانگونه که گفته شد، کرونا روند عادی زندگی را در تمام ابعاد آن، مختل و به باشگاههای بزرگ فوتبال، خسارتهای نجومی وارد کرده است. باشگاهها با کم کردن هزینه، در تلاش برای فرار از بحران کرونازدگی اقتصادی استند که در این میان، اوضاع بارسلونا، خاصتر از دیگران است؛ چون این باشگاه، بالاترین دستمزدها را در اروپا به بازیکنان پرداخت میکند و با توجه به قطع درآمدهای ناشی از تکتفروشی، تبلیغات، حق پخش تلویزیونی، درآمدهای جانبیای دیگر مثل فروشگاهها، موزیم، بازدیدکنندگان داخلی، خارجی از باشگاه و… بارتومئو و یاران را به گوشهی رینگ برده است؛ او که برای بازسازی پروژهی موفق یکونیم دههی اخیر، به شدت زیر فشار افکار عمومی است و باید دقیق و پخته همه چیز را مدیریت کند؛ کسی که صدای پای مخالفان را پشت دروازهی مدیریتش شنیده و گرمیِ نفس «لاپورتا» را پشت گردنش حس کرده است.
او که با سیاستهای «پرِزمحورانه»، دروازهی لاماسیا را تخته کرد- اگر کرونا همه را نکشت- مجبور است با کیسهی پُر، وارد بازار شود تا دانهدرشتها را برداشته و به زخم ناکامی سالها قهرمان نشدن در لیگ قهرمانان بزند؛ تلاشهایی که در راستای راضی نگه داشتنِ جادوگر هم است.
از مدتها پیش، میخواستند دستمزد بازیکنان را در دوران سلطنت کرونا کم کنند؛ طوری که سیخوکباب، هر دو سالم بماند. برای این، باشگاه برخی چهرههای نه چندان کلیدی را جهت پذیرفتن این خواسته، زیر فشار گذاشته بود و حرف این بود که کم شدن دستمزدها، با جبر باشد یا اختیار!
مدیریت تلاش داشت قدرت مدیریتیاش را به رخ بکشد و مسی هم نمیخواست آخرعمری، تسلیم زور شود. این یک چالش بین «بارتومئو و جادوگر» بود و با اعلام این که بازیکنان داوطلبانه حاضر شده اند، دستمزد مفت نگیرند از طرف مسی، ختم به خیر شد و بارتومئو، نفس راحتی کشید.
پس از این ماجرا بود که برخی رسانههای اروپایی از جمله مجلهی معتبر «اکیپ»، مسی را با «ارنستو چه گوارا» مقایسه کرده و او را چه گوارای بارسلونا دانستند؛ کسی که سالها است، در نقش السالوادور و نجاتبخش برای بارسا و بارتومئو است.
شباهتهای رفیق و جادوگر
از نظر اجتماعی، مسی و چه گوارا -که هر دو متولد «روزاریو»ی ارجنتین استند-، شباهت ندارند؛ چون چه گوارا خانوادهی ثروتمند و متمول داشت و مسی از خانوادهی متوسط بود؛ اما این دو، شباهتهایی با یکدیگر دارند. چهگوارای بچهپولدار، راه آزادیخواهی و مبارزه برای عدالت را در پیش گرفت و مسی نیز از دل نداری و نتوانستن، به توانستن رسید و دلهای بسیاری را شاد کرد. چه گوارا با بیماری«آسم»، ورزشکار ماهر و چریک نظامی شد و مسی ترشح نشدن هورمون رشد را، مغلوب و مثل یک نابغه دنیا را انگشت به دهان کرد. این دو، مشهورترین چهرههای جهانی روزاریو استند و روبرتو فونتاناروسای (نویسنده)، لوچیانا ایمار (هاکی) و مارسلو بیلسا (فوتبال)، به گَرد پای شان هم نمیرسند. مسی و چهگوارا از نظر شهرت نیز به هم نزدیک اند.
«چه» (لقب چه گوارا)، در ارجنتین به مفهوم «رفیق» است؛ آزادیخواهان و دوستداران ورزش، سالهای زیادی با همذاتپنداری، با مسی و چه، رفاقت کرده اند. اگر چه گوارا، در قارهی امریکا با مبارزه برای آزادی و عدالت، لرزه بر اندام استعمار و استثمار انداخته بود، مسی نیز با جادوگری در مستطیل سبز، استندردهای جدیدی را تعریف کرد و با درخشش بینظیرش، قلب هر دروازهبان و مدافعی را از جا کند. اگر روزگاری، چه گوارا سمبُل و الگوی مبارزه بود، مسی نیز با شش توپ طلا و رعایت موازین اخلاقی، بدل به الگوی بسیاری در جهان شد.
چهگوارا؛ از توقیر تا تحقیر
ژان پل سارتر -فیلسوف فرانسوی-، چه گوارا را منصفترین روشنفکر امریکای لاتین میدانست که آزادیخواهی را در بین مردم، گسترش داد. چه گوارا، از نظر نلسون ماندلا -رهبر افریقای جنوبی- که آپارتاید را به زانو درآورد، رزمندهی متفکر و انقلابیای بود که سیاست و طرز فکر نوینی به وجود آورد؛ اما مخالفان «چه» که کم هم نیستند، شهرت او را بیش از آن که معطوف به کارنامهاش در انقلاب کیوبا و کمونیسم بدانند؛ مدیون روحیهی سرکش، مرگ حماسی یک چریک و مرهون یک تصویر خوب و جذاب میدانند.
از نظر آنها «چه» هم آدمکش بود که باید در کنار تصاویر متعددش، یک قاب از اعدام زندانیهای زندان «لا کابانا»، در کیوبا نیز باشد؛ جایی که انسانهای زیادی به حکم او کشته شدند. همین چیزها از او شخصیت متناقض ساخته است که گاه تعریف میشود و زمانی هم نکوهِش. کسی که درکش از جان باختن، ندای شاعرانه برای مبارزهی طبقاتی و میل به آگاهی برای ساختن انسان بر پایهی اخلاق، نه مادیات، از او الگویی برای جنبشهای چپ ساخت.
در کیوبا اما، این همشهری لیونل مسی، قهرمان ملی باقی ماند تا دانشآموزان این کشور، هر روز فریاد بزنند که آنها نیز مثل «چه» خواهند شد. در ارجنتین هم موزیمها و بناهای یادبود فراوان از او ایجاد شده است که مجسمهی برنزیاش در روزاریو، چالش بزرگی برای مخالفانش است؛ آنها که میگویند، چه گوارایِ بچهپولدار، تمام تلاشهایش در بیرون از ارجنتین بود و هیچ قرابتی با مردم روزاریو ندارد و باید مجسمهاش از شهر برداشته شود. همین مخالفتها با «چه» و توافق مردم روی فوتبال، موجب شده است، جای گرافیتیهای چهگوارا را در روزاریو، تصاویر لیونل مسی بگیرد و فوتبال آهسته آهسته، سوسیالیسم را شکست دهد. مسیای که حتا مورد احترام دزدان افریقایی نیز است؛ چون آنها وقتی دیدند، انجنیر دزدی شدهی شان ارجنتینی و هموطن مسی است، با او رفتار احترامآمیز داشتند.
نکتهی آخر
حرف اصلی آن است که دل مان برای زندگی و فوتبال تنگ شده؛ پدیدهی جذاب جهانی که مثل یک مذهب بزرگ، احساس انسانها را در جهان به یکدیگر وصل کرده و میتواند نبض پرتپش سلامتی، شادی، رفاقت، رقابت، سرزندگی و حس مشترک را کنترل کند.
زندگی در سایهی کرونا، بدون شور، شادی، سلامتی، سرگرمی و رفاقت، سرد است. در روزهای بیفوتبالی و کرونازده، حتا همین سوژه هم میتواند غم دوری فوتبال را کم کرده و برای منِ علاقهمند به نوشتن، بازگشت به روزهای خوش گذشته باشد؛ روزهایی که میشد از زندگی و شوق نوشت؛ نه از مرگ و ناامیدی.
این نوشته، شبیه خود را به کوچهی حسنچپ زدن است و این که در اوج ترس و کرونازدگی، به یاد نوستالوژیهای قدیم و خاطرات خوش گذشته، از فوتبال بگوییم تا از روند رو به گسترش کرونا در وطن در به در مان.