ادبیات «تقبیح»

عبدالله سلاحی
ادبیات «تقبیح»

ادبیات امروز، با انتشار خودش از تریبونهای شخصی (صفحات اجتماعی) شکلی از نوشتار روزانه را به خود می‌گیرد که توقع فرافکنی از موضوعات اجتماعی را، اند‌ک‌اندک از ذهن مخاطب‌های خودش حذف می‌کند. از این منظر، ادبیات دیگر نه یک بازخورد اجتماعی در قبال وضعیت، بلکه نگرشی کسالت‌بار از حالات افسردگی و -شاید هم در بعد مثبت خودش- سرخوشی‌های زودگذری باشد که ساختار رسانه‌ای تریبون‌های شخصی، موجب آن شده است.

«غزل به ثانیه‌ی اکنون»  از جمله مثال‌هایی است که نه شکلی از هنر بل همانطور که از ساختار این عبارت معلوم است، شکل رسانه‌ای شده، از یک رویکرد هنری است. این برخورد آنی با نوشتار، نگرش خودخواسته‌ای نیست که در اثر تفکر ادبی خلق شده باشد. چنین برخوردی تاثیرپذیری شدید از اوضاع اطلاع‌رسانی و ساختار آن است.

این‌جا ادبیات سردچار نتیجه‌ای از خود می‌شود که با آن در تضاد قرار دارد و هرگز نمی‌تواند از ساحت چیدمانیِ آنچه به خود گرفته است خارج شود: واکنش‌های وابسته به اتفاق، در بسیاری از شعرها دیده می‌شود؛ به گونه‌ای که در واکنش‌ به حملات تروریستی، سیلاب‌ها و… شعری سروده می‌شود.

این نوع شعر، همان شعری است که بر اساس ساختار حاکم به شکل‌گیری رسیده است و توانایی این را که وارد ساختار شده و آن را دچار تحول کند، ندارد. شعر امروز افغانستان، درون‌مایه‌های خودش را از اتفاقاتی می‌گیرد که روزانه، مردم با واقعیت آن درگیر استند و در بسیاری از مواقع، آنچه واقعیت دارد و در ذهن مخاطب باقی مانده است، خیلی بیشتر از تصویری که شاعر در پی آن است، عینی است.

در واقع، در تصاویر شعرهای امروز، با همان مفهوم محاکات رو به رو استیم؛ یعنی وقتی که شاعری تلاش کند حالت انفجار و خون را دوباره بازآفرینی کند، چه کرده است جز الگوبرداری از یک واقعیت؟ این همان آیینه‌ای است که در جهان امروز ژورنالیزم مدعی آن است.

از نظر من، چنین برخوردی در نخست، تاثیرگرفته از ساختار تریبون‌های شخصی‌ای که پیشتر به آن اشاره کردم است و این تاثیر را می‌توانیم از «بروز بودن» که یکی از بارزترین رفتارها، در فضای مجازی است بدانیم. شاعر و نویسنده‌ای که در قبال اوضاع اجتماعی، احساس مسؤولیت دارد، به دلیل دم‌دست بودن وسیله‌ی ابراز تاسف، آن واقعه‌ی غم‌انگیز را که می‌تواند با نگه‌داشتن و ته‌نشین کردنش، به شکل بهتری به همه جوانب وضعیت، تعمیم بدهد، فورا، به شکل یک خبر تازه، منتشر می‌کند.

چنین رویکردی در ادبیات، تفاوتی با رویکرد ژورنالیستیک ندارد و از لحاظ ساختاری، حتا می‌توان مدعی شد که این ادبیات از زیرشاخه‌های ژورنالیزم است.

بسیاری از مایان، زمانی که ابراز تاسف و تقبیح سران دولتی را می‌بینیم، آنان را به باد تمسخر می‌گیریم ولی شعری که سروده‌ایم، خود، تقبیح و ابراز تاسفی بیش نبوده است:

بهسود همیشه تنهاست/ تنهایی بزرگ‌ترش می‌کند/ مثل کوه بابا که ایستاده است و تنها/ ای کوه خون/ خورشید روی شانه‌ات/ هم‌چون پرنده‌ای نشسته/ از بوم کوشه/ جا مانده نقش‌ دروازه‌ی کوشان/ دیوارها که سنگ نبودند/ استخوان به استخوان فرزندانت/ دیوارها که سنگ نبودند/ ای کوه خون/ تنهایی بزرگ‌تر کرده تو را/ ایستاده‌ای چون بابا/ خون به خون/ سنگ به سنگ/ ایستاده‌ای (مصطفا هزاره).

این شعر برای بهسود است و زمانی نوشته شده است که حمله‌ای بر این منطقه صورت گرفته است. حالا می‌خواهیم بدانیم که این واکنش جز ابراز تاسف و همدردی چه می‌تواند باشد؟ نوشتن چنین موضوعی مشکل نیست بلکه پرداختن به اتفاق و شعر در برابر اتفاق مشکل اساسی در این رویکرد است.

تریبون‌های موجود برای ادبیات، تریبون‌هایی استند که بیشتر شکل سیاسی دارند و کوشش کرده‌اند تا نمونه‌ای از ساختار دموکراتیک را داشته باشند. در حالی که ادبیات، خارج از نظام‌های سیاسی و فکری در حرکت است؛ این شاخصه‌ی دوامدار ادبیات بوده است که بر هیچ تفکری متعهد نمانده است ولی اگر ساختاری را که از آن خودش را به انتشار می‌رساند و خوانده می‌شود، عوض نکند، بی آنکه آگاهی داشته باشد به بدنه‌ی حاکمیت وصل می‌شود. آیا همین شعر، با  تحت تاثیر فضای سیاسی مورد انتقاد خودش(فضایی که در برابر هر اتفاق بدی به تقبیح اکتفا می‌کند)  قرار ندارد؟  و در عین حال، ساختار ژورنالیستیکی که آن را صرفا به عنوان یک واکنش  ارایه داده است، چیزی نیست که ادعای مرا ثابت کند؟

این شعر نمونه‌ای از این نوع برخورد است و شاعران زیادی هستند که در تمام دوره‌ی کارشان صرفا به بازتولید وحشت خلق شده از سوی تروریستان؛ با عنوان اعتراض  و تقبیح این وحشت، پرداخته‌اند.