از یکاولنگ تا آشویتس

امین وحیدی
از یکاولنگ تا آشویتس

(قسمت ششم و پایانی)

حس و حال پسا آشویتس- بی‌تفاوت نباشیم، بیشتر به انسانیت بیاندیشیم

روز سوم که همه خسته و به نحوی درگیر با احساسات شان درباره‌ی آشویتس بودند، مسؤولین برنامه را متفاوت تر طرح ریزی کرده بودند. در سالن اجتماعات دانشگاه جاجیلونسکی شهرکارکوف، همه‌ی هشت‌صد دانش‌جو و فعال حقوق بشر، گرد هم آمده و درباره‌ی برداشت‌های شان از این سفر، مسایل مهم روز، چون قدرت‌گیری گروه‌های نئوفاشیست و نئونازیست در اروپا و راه‌های مقابله با آن بحث و تبادل نظر کردند. شعرخوانی، اجرای موسیقی، مقاله‌خوانی و سر آخر اجرای دو نمایش زیبای تئاتری توسط هنرمندان معروف ایتالیایی بود که هر دو، مرتبط با موضوع کشتار جمعی نسبتن معاصرتر بودند؛ کشتار جمعی مسلمانان توسط صرب‌ها در بالکان؛ این نمایشنامه‌ها هم به نحوی به ذهن ماندنی بودند. این روز هم بسیار پر بارگذشت و شام همه به هوتل برگشتند.

دو روز آخر اقامت در کاراکوف را آزاد گذاشتند که هر کس خودش این شهر زیبای زخمی را به طریق خود بنگرد و به جاهای دیدنی و مورد علاقه‌ی خود برود. گرچند شهر زیاد بزرگ هم نیست، دوستان دیگر هرکس نظر به علاقه اش، به موزیم‌های هنری، به گالری‌ها، به پارک‌ها و جاهای دیدنی شهر که دوست داشتند رفتند و گردش کردند؛ ولی من ترجیح دادم فقط همان مرکز شهر را کمی بگردم. سردی هوا از یک‌سو و دل‌گرفتگی پس از دیدن آشوتیس، اسناد و عکس‌های آزار دهنده، ذهن مرا درگیرکرده بود و به یکاولنگ، بامیان، میرزاولنگ و جلیرز می‌اندیشیدم، دوستانم اما که حالا با هم صمیمی شده بودیم، هنوز از شور دلم درباره‌ی یکاولنگ و میرزاولنگ چندان خبر نداشتند. کمی سوغات برای برگشت خریدم و کمی به تنهایی در یکی ازپارک‌های مرکز شهر قدم زدم. بعد سالن اوپرای مرکزی شهر را دیدم و ازش عکس گرفتم. گر چند، هدف ما از این سفر، هدف توریستی نبود، بلکه هدف آموزشی، هدف انسانی، از همان خاطر، رغبت چندان به گردش و دیدن شهر نداشتم، با آنهم یگانه چیزی که در حین قدم زدن در مرکز شهر خوشم آمد و از آن لذت بردم، صدای گاری‌های زیبای نفربری که با مهارت تزیین شده بود، اسب‌های کلان و قوی هیکل آنها را می‌کشیدند و دخترکان نازک بدن، موطلایی و زیبا روی شهر کاراکوف به صورت جادویی آنها را هدایت می‌کردند. خوشی دیدن چنین صحنه در این بود که حالا دیگر پس از گذشت هفتاد و پنج سال، صدای پای این اسب‌های نیرومند و صدای چرخ‌های گاری شان جای‌گزین صدای رژه‌های گوش خراش و مخوف اشغال‌گران نازی شده بود و به شهر طنین دل‌نشینی می‌داد. در باره‌ی این اسب‌ها و آن اسب رانان، شعرکوتاهی فی‌البداهه به زبان انگلیسی به ذهنم خطور کرد که در صفحه ام یاد داشتش کردم.

سفر یک هفته‌ای ما در حال پایان یافتن است و ما حال در راه برگشت از آشویتس هستیم. پس از برگشت به کار، درس و زندگی عادی، هرکسی برنامه‌ی خودش را دارد؛ با آنهم یکی از نکات خوب و مثبت در برگشت، شناخت نسبتن بیشتر دانش‌جویان از یک‌دیگر شان است که در طول یک هفته حاصل شده و دوستی و صمیمیت بین دانش‌جویان ایجاد شده است؛ اما همین لحظه، همین اکنون تا اینجا فقط سکوت و درخود فرورفتگی حس مشترکیست که همه را یک‌سان همراهی می‌کند. ترق تروق قطار به روال عادی اش همچنان ادامه دارد؛ اما اکثرن دانش‌جویان همسفر خاموش اند، هر کسی در دنیای خودش غرق است. هم به خاطر خستگی فیزیکی و هم به خاطر خستگی روحی. این‌بار در برگشت بر خلاف رفت، نه از قصه و صحبت خبریست و نه از سرمستی و خوش طبعی بعضی از دانش‌جویان جوان و بذله‌گو، کسی حوصله ندارد حرفی بشنود، سروصدای بلند یا خنده یا قهقه به چکشی می‌ماند که به سرت بکوبند، در این حال فقط سکوت می‌تواند مسکنی باشد برای فرو رفتن درخود، غرق شدن در افکار، تخیل کردن لحظات سخت جان کندن انسان‌ها و خود را برای لحظاتی درقالب دیگری قرار دادن و سر آخر حس کردن آدمیت و شاید هم یافتن جواب معمایی که در شروع سفر، در پیش داشتیم، آیا آدمی می‌تواند به حدی برسد که دیگری را همچون خود حس کند؟ کم کم درحال یابیدن این جواب هستیم. جمعیت سرشار از انرژی که در بین شان دختران و پسران پر انرژی و بزله‌گو و خوش طبع کم نبودند، حالا به رمه‌ای تازه گرگ دیده‌ای می‌مانند، همه مات و مبهوت و سر درگم! همه فقط به فکر فرو رفته و دنبال پاسخ به سؤال مهمی هستند؛ آیا انسان واقعن اشرف‌المخلوقات است؟!

موزیم هولوکاست میلان

حالا که از آشویتس پس برگشته‌ایم، انگار در حالت «نیروانایی- Nirvana» پس از «میدیتیشن-  meditation» قرار داریم. سکوت، اندیشیدن و زمان برای هضم کردن آن حس، میتابولیزه کردن آن چشم دیدها یک نیاز واقعیست برای تک تک دانش‌جویان. ما از کشتارگاه انسان‌ها بر می‌گردیم. ما از بزرگ‌ترین موزیم معاصر آدمیت بر می‌گردیم. آری ما دیدیم، گرچند نه به صورت زنده؛ اما خلاء، سکوت، جاهای خالی و سرخی خشک شده‌ی خون‌های ریخته شده، همه‌ با ما سخن گفتند، گر چند نه چیزی در قالب کلمات؛ اما با ما سخن گفتند و ما دیدیم. آری، پس ما شاهد آن جا هستیم، شاهد آشوتیس، شاهد حاضر و زنده‌ی آن تاریخ سیاه معاصر، که تا جهان است، مثل لکه‌ی ننگی بر جبین بشر خواهد ماند.

حالا پس از گذشت حدود دو ماه از آن سفر، هم‌سفران بین خود گروپ‌های چت، به منظور تبادل افکار در مورد مسایل روز ساخته اند و در مورد هر مسأله، تبادل نظر می‌کنند که این نشان دهنده‌ی مثبت بودن این سفر است.  وقتی می‌بینی از بین شصت و یک‌هزار دانش‌جوی یک دانشگاه، حداقل چهل نفر پیدا می‌شوند که ارزش‌های مشترکی دارند به مسایل مهم امروزی خیلی دید مشابه دارند و به ارزش‌های والای انسانی؛ چون حقوق بشر، حقوق اقلیت‌ها و محکومیت کشتار جمعی و خیلی مسایل مهم امروزی، به صورت یک‌سان می‌اندیشند، یک‌سان ارج می‌نهد، خودش معجزه است. این هم‌سفران آشوتیس تعهد سپرده اند، در مسایل مهم امروز اروپا؛ چون مبارزه با راسیزم، مبارزه با راست‌گرایی افراطی، اطلاع‌رسانی دقیق و آگاه ساختن جامعه از پیامد‌های راست‌گرایی افراطی که عواقبش منجر به کینه‌توزی، تبعیض‌گرایی و سر آخر کشتار جمعی منتهی می‌شود، سهیم باشند. تا حالا چندین بار جلسات آنلاین و از راه دور دایر شده است.

هدف ازسفرم به آشوتیس که تا کنون یکی از آموزنده‌ترین سفرهای زندگی ام بوده است- دیدن با چشم دل بود، یابیدن حقیقت تلخ در مورد نیمرخ مخوف، پنهان و حیوانی انسان؛ وحشی‌گری، درنده‌خویی و خون‌ریزی انسان‌های دیگر -که درکشورمان هم متاسفانه کم نیستند و به امرعادی‌ای تبدیل شده- و حالا با نوشتن این خاطرات و چشم دیدهایم از این سفر می‌خواهم آنرا با دیگران شریک سازم.

سر زدن به اردوگاه آشویتس، برای بسیاری از شهروندان کشورم، خصوصن آنانی که درقاره‌ی اروپا، امریکای شمالی یا استرالیا زندگی می‌کنند و امکان سفر آزادانه به نقاط مختلف اروپا را دارند، لازمی است.

این سفر برای شهروندان افغانستان از این جهت لازمی است که کشورم با وجود چهار دهه جنگ، خون‌ریزی، قتل عام بی‌گناهان، هنوز هم درس عبرت از تاریخ نگرفته است.

موزیم هولوکاست میلان

شاید در خود افغانستان هم آشویتس‌هایی باشند؛ اما متاسفانه همانطوری که در کشور ما فرهنگ حفظ و مراقبت از هیچ چیزی وجود ندارد؛ حتا ازخود انسان که اشرف‌المخلوقات است، مراقبت نمی‌شود؛ چه رسد به آثاری که تاریخ انسان را به نمایش می‌گذارند؛ اما اگر مردم افغانستان بخواهند آینده‌ی آرامی داشته باشند، باید از همین حالا که صحبت از صلح می‌شود، در افغانستان نیز باید مانند آلمان پس از نازیسم، فرهنگ عذرخواهی، جبران خسارات و غرامت‌پردازی به قربانیان کشتارجمعی و نسل‌کشی، به صورت واقع بینانه نهادینه شود، زیرا پا پنهان کاری، از بین بردن آثار و مدارک تاریخی و خاک مالی بر روی تاریخ، کتمان و انکار واقعیت‌ها نمی‌توان خود تاریخ را از بین برد یا پنهان کرد، بلکه باید با شهامت، شجاعت و با دید واقع گرایانه به گذشته، جامعه‌ی پیش رو را آباد کرد.

خصوصن در روزهایی که درمورد سرنوشت جنگ و صلح در افغانستان تصمیم گرفته می‌شود، بزرگ‌ترین گروهی که باید بیش از همه در این پروسه دخیل باشند و روی حصول رضایت آنها کار شود، غایب اند و از آنها سخنی به میان نمی‌آید؛ گروه‌های زنان، اقلیت‌های قومی- مذهبی و قربانیان اصلی کشتار جمعی توسط طالبان که همه‌ی شان قربانیان اصلی حکومت طالبانی محسوب می‌شوند.

این گروه‌ها، به دلیل قربانی دادن بیش از حد، در زمان حکمرانی طالبان، طرف اصلی جنگ و صلح با طالبان باید باشند، در غیر آن، سایر گروه‌ها و احزابی که با طالبان هم‌سو و هم‌نظر اند، با طالبان در یک خط و سو محسوب می‌شوند و نیاز به صلح ندارند. از این رو، نشر این دست‌نوشته که خاطرات یکی از سفرهای مهم زندگی ام درجاده‌های باقی مانده از یکی از حوادث مخوف تاریخ معاصر جهان «کشتار جمعی هولوکاست» است را ضروری دانستم؛ در این شرایط حساس جهانی که بحران کرونا دارد نظم جهانی را به هم می‌ریزد و همه را غافلگیر کرده است، هم‌زمان درکشورما، بحران مشروعیت، مسأله‌ی تبعیض قومی-نژادی و کشت و خون هنوز جریان دارد، امیدوارم از تاریخ جهان و سایر کشورها که می‌تواند درسی برای همه مردم جهان، خصوصن برای مردم کشورم باشد، بیاموزیم تا از تکرار چنین تاریخ سیاه جلوگیری کنیم.

چرا یکاولنگ؟!

شاید برای‌تان سؤال خلق شده باشد که یکاولنگ چه ربطی به این نوشته دارد که در عنوان آن آمده است؛ ولی ربط دارد. کشتار جمعی یکاولنگ در آخر روزهای حاکمیت طالبان در سال ۲۰۰۱ یکی از فجیع ترین کشتار جمعی سال‌های اخیر است که در آن زنان، کودکان و پیرمردان ملکی، بی‌گناه و بی‌دفاع به صورت وحشیانه به رگبار بسته شدند و این کشتار در اسناد سازمان‌های حقوق بشری مکتوب شده است.

یکاولنگ، مرکزی‌ترین نقطه‌ی افغانستان است و از نگاه جغرافیایی، مرکز ثقل این کشور. این کشتار جمعی مظلومانه، باید ماندگار حافظه‌ی تاریخ شود. پس بکوشیم، همانند کشتار جمعی در آشوتیس، کشتارهای جمعی دریکاولنگ، مزارشریف، جلریز و میرزاولنگ را هم به خاطر بسپاریم و هرگز فراموش نکنیم.