دشواری‌های زندگی پناهجویان افغانستان در آلمان

صبح کابل
دشواری‌های زندگی پناهجویان افغانستان در آلمان

نورالدین یکی از هزاران پناه‌جوی افغانستانی است که در ایالت غربی آلمان – نورد راین ویستفالین- زندگی می‌کند. وقتی با او تماس می‌گیرم برای گفت‌وگو؛ او در یک ساعت رسمی وعده می‌گذارد. می‌پرسم؛ در این ساعت کار یا صنف آموزش زبان ندارد، او می‌گوید: نه، «اداره‌ی مهاجرت آلمان آن تعدادی از شهروندان افغانستان که درخواست پناهندگی‌شان پاسخ داده نشده و یا رد شده است را از حق آموزش زبان محروم کرده است.»

نورالدین را در یک کمپ پناه‌جویان ملاقات کردم. چند بلاک کانتینری که اگر دمای هوا بالای ۲۵ درجه برود اقامت در آن دشوار می‌شود. یک جوان دیگر از افغانستان نیز با او مرا همراهی می‌کند. او نیز درخواست پناهندگی‌اش رد شده و به این سبب، حق آموزش زبان آلمانی را ندارد.

نورالدین در اکتبر ۲۰۱۵ وارد آلمان شده است. پس از هشت ماه از او مصاحبه‌ گرفته می‌شود و هفت ماه بعد، نامه‌ای دریافت می‌کند که ادعاهای او برای ترک افغانستان و اقامت در آلمان مورد پذیرش قرار نگرفته است.

نورالدین با اشاره به بیرون گفت: «در این کمپ شهروندان سوریه، عراق و دیگر کشورها نیز اقامت دارند. قبل از آنکه درخواست پناهندگی‌ام رد شود، وقتی به این صندوق می‌دیدم، رویا می‌دیدم که یک روز، نامه‌ی تایید اقامتم را دریافت می‌کنم. کارمندان پست که نامه‌ها را می‌آوردند مثل مرغ پیام‌رسان با رنگ سفید به نظرم می‌خوردند. ولی اکنون از دیدن‌شان خوشحال نمی‌شوم. از دیدن صندوق پُست هم ناراحت می‌شوم. نمی‌دانم برای این دولت کدام دلیل من قانع کننده نبوده است. من از گرسنگی، بیکاری و نا امنی آمده‌ام. چه فرق می‌کند آدم از گرسنگی در افغانستان بمیرد یا حمله‌ی داعش در عراق؟»

او همچنان توضیح می‌دهد که با مدرک کنونی اقامت که یک بار برای شش ماه و چند بار دیگر برای سه ماه تمدید شده است، در بسیاری شرکت‌ها حق کار را ندارد. با اینکه حق آموزش زبان آلمان را ندارد، نمی‌تواند حرفه بخواند و در همین حال، بدون آموزش زبان، برایش دشوار است تا جایی کار کند.

نورالدین به جایی که من نشسته‌ام اشاره می‌کند «اینجا محل خوابم است. بسیاری شب‌ها خوابم نمی‌برد. تا صبح از چپ به راست و از راست به چپ پهلو می‌دهم.»

از توقعات خانواده‌اش در افغانستان گلایه می‌کند. «مردم در افغانستان ما را درک نمی‌توانند. همیشه مادرم می‌خواهد مرا نامزد کند؛ ولی با این بی‌سرنوشتی نمی‌توانم یک دختر را هم بدبخت بسازم. کلان‌ترین مشکل من بی سرنوشتی است. اگر برگردم، چه‌کار کنم؟ آن‌جا هم جز مرگ، دیگر خبری نیست.»

از او پرسیدم که چرا کار نمی‌کند. نورالدین می‌گوید: «چند ماه در یک شرکت تولید مواد غذایی کار کردم. دوره‌ی قراردادم که تمام شد، فصل زمستان رسید. کارهای شرکت کاهش یافت و قرارداد مرا تمدید نکردند.» او همچنان توضیح می‌دهد که آن‌ها با مدارک دست داشته برای اقامت، اجازه ندارند تا مستقیما وارد کار شوند.

به گفته‌ی او؛ شمولیت در کار یک روند بسیار طولانی و زمان‌گیر است که بسیاری از شرکت‌ها مسؤولیت آن را به‌ دوش نمی‌گیرند. و شرکت‌هایی که با این شرایط، آماده می‌شوند آن‌ها را به کار استخدام کنند، بسیار کم استند و حقوق‌شان هم ناچیز است. او همچنان از میزان بلند مالیات شکایت می‌کند.

آخرین پرسش من از نورالدین در مورد چگونگی سفرش به آلمان و خطراتی بود که در راه با آن روبه‌رو شده بود.

او در پاسخ، نخست از رفتار نیک مردم توصیف کرده و از یک زن یاد کرد که او را در زمینه‌ی یادگیری الفبای زبان و نوشتن کمک کرده است. همچنان از رفتار بد پولیس مرزی ایران یادآور شد که در سال ۲۰۱۵، یک بار او را با دیگر مسافران بعد از زندان و اذیت و آزار به افغانستان رد مرز می‌کنند. نورالدین با چهره‌ی غمگین به دوردست زل می‌زند و صورتش را از من برمی‌دارد و زیر لب چیزی نجوا می‌کند. دقیق که می‌شوم از نورالدین می‌شنوم که می‌گوید: « کاش معجزه شود و من را پس به افغانستان برنگردانند که آن‌جا دیگر وطن من نیست، آن‌جا سرزمین مرگ است.»

در آلمان برای پناه‌جویان افغانستانی‌ای که درخواست‌شان از سوی اداره‌ی مهاجرت آلمان پذیرفته نشده است، هر روز زندگی برای‌شان جهنم واقعی است و این تعبیری است که خود این پناه‌جویان روی کمپ‌های مهاجرین گذاشته‌اند.

بلاتکلیفی این پناهجویان ادامه دارد. بعد از مدتی تحملش برای هر کدام از این مهاجرین می‌تواند طاقت‌فرسا باشد و در مواردی حتا پناهجویانی دست به خودکشی زدند.