بودن در پل سوخته چنان اعتیادآور است که در هر شرایطی در هر نقطه از کابل باشی، فقط کافی است یک بار آمده باشی در زیر پل سوخته مواد مصرف کرده باشی؛ بعد همان لذتی که در یک بار مصرف مواد در زیر پل سوخته تجربه کردی تو را در هر شرایطی به زیر پل سوخته فرا میخواند.
من از تنهایی مصرف کردن مواد مخدر متنفر بودم و در ابتدا همیشه دوست داشتم هنگامی که مصرف میکنم، حداقل چند نفر در کنارم باشند تا با هم گپ و گفت داشته باشیم و نشئه کنیم. این قانون مواد مخدر است که آدم معتاد را وادار میکند که به صورت گروهی مصرف کند و همین لذت مصرف هم در این است تا به صورت چندنفری مصرف شود و شاید در همان ابتدا از دادن مواد مصرفی خود به معتاد دیگر ابا نداشته باشی و بدون کدام دلخوری این کار را انجام بدهی.
اما قانون مصرف مواد طوری است، زمانی که اجبار به مصرف بشوی و هر چقدر مواد مخدر مصرفی زیاد داشته باشی و هر چقدر که آن دوست معتادت را هم که دوست داشته باشی و با هم رابطهی نزدیک داشته باشید؛ اما حاضر نمیشوی حتی یک دود از مواد خود را به دیگری بدهی و این قانون اول پل سوخته بود که هر معتادی برای ادامهی زندهگی خود در پل سوخته آن را باید یاد میگرفت وگرنه در غیر این صورت دست و دلبازی در پل سوخته تو را با مشکل روبهرو میکند.
زیر پل سوخته، تنها جهانی است که میتوانی سراغ داشته باشی که یک معتاد حتا برای یک دود اعتیادش باید سرپای خودش بایستد وگرنه خیلی زود از پای در میآید و به همین خاطر بود وقتی که من اوایل پایم را به زیر پل سوخته گذاشته بودم میدیدم که خیلیها از خماری رنج میبرند؛ اما در دوران زندگی در زیر پل سوخته من یک چیز را تجربه عینی داشتم و آن این بود که من کمتر معتادی را دیدم که از خماری بمیرد و هر معتادی را که دیدم مرده است از نشئگی مرده بود.
این که معتاد از خماری نمیمیرد به خاطر این است، بیشترین معتادان زیر پل سوخته وقتی میدیدند یک معتادی خمار است حتا حاضر میشدند از همان مقدار کم مواد مصرفی خود به آن معتاد خمار بدهند و او را از خماری در بیاورند.
برای ورود به زیر پل سوخته و زندگی در آنجا باید یاد میگرفتم بهعنوان یک معتاد سنگدل باشم و زیادهخواه و به هر چقدر مواد مخدری که دارم بسنده نکنم. این قانون زیر پل سوخته و قانون اعتیاد است و بخواهی نخواهی وقتی لب به اولین دود مواد مخدر بزنی؛ تو را خواسته یا ناخواسته به چنین شرایطی سوق میدهد و باید اینگونه معتاد بودن را یاد بگیری.
اما من خیلی از مواردی را شاهد بودم که معتادان پل سوخته این قانونی که خودشان گذاشته بودند و برایشان نانوشته هم بود را زیر پای خود میگذاشتند و تا این که معتادی را میدیدند که خمار است و از خماری ناله و آه میکند، تلاش میکردند تا از آن شرایط نجاتش بدهند.
من گاهی با خودم فکر میکردم شاید همین زیر پا گذاشتن قانون تنها دلیلی باشد برای یک معتاد که پل سوخته را به هر جای دیگر ترجیح میدهد؛ چون در زیر پل سوخته وقتی داشته باشد میتواند به یک معتاد خمار کمک کند و وقتی خمار باشد حتما یک معتاد نیمه نشئه پیدا خواهد شد که او را از خماری نجات دهد.
باید یادمان نرود هر کسی که در زیر پل سوخته زندگی میکرد یا میکند، قبل از این که معتاد باشد او یک انسان است و در هر شرایطی باشد نمیتواند ببیند یک انسان دیگر درد بکشد و او کاری نکند.
اما آن روی این سکه معتادانی بود که مواد مخدر آنها را زیادهخواه و انحصار طلب کرده بود و مواد مخدر برای آنها بیشتر از هر چیز دیگر ارزش پیدا کرده بود و من دیدم معتادانی را که زیر پل سوخته با آن که آنقدر مواد داشتند که شاید برای یک هفتهی بعدشان هم کافی بود؛ اما حاضر نبودند یک دود به معتادی که خمار است بدهند و آن قدر کشیدهاند که اُوردوز کرده و در همانجایی که در حال کشیدن بودند بدنشان جواب نداده از آن همه مورفینی که بر بدن خود وارد کردهاند، مردهاند و بعد همان معتاد خمار بر سر جنازهی آنها رفته و جیبهایشان را تلاشی کرده و بقیه موادشان را برداشته و خماری خود را تبدیل به نشئگی کرده است.