ما از آزادی می‌ترسیم

تقی حسینی
ما از آزادی می‌ترسیم

هگل می‌گوید که فقط با به خطر انداختن زندگی است که آزادی به دست می‌آید؛ بی‌شک کسی هم که زندگی خود را در گرو ننهاده است، می‌تواند به عنوان شخص شناخته شود؛ اما او به حقیقت این شناخت به صورت هوش‌یاری مستقل دست نیاقته است. آدمیان به ندرت ترس خود را از آزادی آشکارا می‌پذیرند، به جای آن، گاهی هوش‌یارانه با تظاهر به دفاع از آزادی به پنهان داشتن آن ترس می‌گرایند. آنان به شک و شبه‌های خود حالتی هوشیاران می‌دهند تا خود را برازنده‌ی پاس‌داری از آزادی نشان دهند؛ اما در حقیقت آنان آزادی را با حفظ وضع موجود خلط می‌کنند؛ طوری که اگر هوش‌یارسازی خطر آن را پیش آورد که وضع موجود مورد تردید قرار گیرد، چنان می‌نماید که تهدید متوجه نفس آزادی است. آزادی را نمی‌توان به نحو تصادفی تعریف کرد، بلکه باید از کردار جست‌وجوگرانه‌ی آنان در پی دست‌یافتن به آن و با شناختن ضرورت نبرد برای این دست‌یابی به تعریف آن پرداخت. ترس از آزادی، ترسی که ممکن است آنان را همان اندازه به آرزو کردن نقش ستم‌گر سوق دهد، که در نقش ستم‌کش نگاه دارد. یکی از عناصر اصلی رابطه بین ستم‌گر و ستم‌کش تجویز است؛ هر تجویزی نشان‌دهنده‌ی انتخاب یک فرد برای فرد دیگر است. ستم‌دیدگانی که رهنمودهای تجویزی را می‌پذیرند، لبریز از ترس از آزادی استند؛ آزادی آنان را ملزم به بیرون راندن این تصویر و قرار دان استقلال و مسؤولیت به جای آن می‌کند؛ زیرا آزادی را باید با احساس مسؤولیت دنبال کرد. آزادی آرمانی نیست که به استوره بدل شود، بلکه شرایط لازم برای به دست آوردن کمال انسانی است. فرقه‌گرایی که به وسیله‌ی تعصب تغذیه می‌شود، همیشه مایه‌ی نقص است. گرایش به کارهای اصولی که روحی نقاد آن را تغذیه می‌کند، همواره آفریننده است. آن یکی افسانه می‌سازد و در نتیجه، آدمیان را از خود بیگانه می‌کند؛ این یکی نقاد است و آدمی را آزاد می‌سازد. بودن در بند اسارت خیالی است که آسودگی را به دنبال دارد، فضایی است که راحتی را به دنبال می‌آورد و جایی است که نیازی به اندیشیدن نیست. غرق بودن در دنیایی که وانمود است تا واقعیت، حقیقتی که تولید شده و جز نشانه‌ها و پدیدارهای جعلی چیزی در خود ندارد. نقاب خوش‌خیالی که بر چهره‌های مردم نقش واقعت را بازی می‌کند؛ همه نشان از اسارتی است که در آن به سر می‌بریم. ترس از رهاشدن از این اسارت و آزادشدن ما را مستلزم این می‌کند که در دنیایی بدون پوشش و با حقیقت عریان روبه‌رو شویم. ما می‌ترسیم و از رویارویی حقیقت واهمه داریم، نفس روبه‌رو شدن با حقیقت ناب، پای ما را در بند اسارت نگه داشته است. آزادی را ما از خود می‌رانیم. تا زمانی که اسارت برای ما یا به جای ما می‌اندیشد، کنش می‌کند و به کنش پاسخ می‌دهد، ما توان و یا نیاز اندیشیدن را در خود نمی‌بینیم. آزادی ما را وادار به این می‌کند تا بدانیم، دنیای اطراف مان واقعی و ساخته‌ی خود مان نیست. آزادی ما را مجبور می‌کند تا بفهمیم که ما انسانیم و تنها تفاوت همین انسان قوه‌ی نطق است و نطق بدون تفکر معنایی ندارد. من ستم می‌بینم؛ چون آزاد نیستم. ما خود را درمانده می‌بینیم؛ چون آزادی را دوست نداریم. بسته‌های تجویزی‌ای که در قامت رفتار اجتماعی و سیاسی به ما داده می‌شود، معلوم می‌کند که کجا و چرا و چگونه باید برویم. آزادشدن از آگاهی ناشاد یعنی رسیدن به خود، دور شدن از خودبیگانگی و گام‌زدن در خودآگاهی. منِ آزاد یعنی منی که می‌تواند برای آینده‌ی خود و فرزندان و محیط خود فکر کند و تصمیم بگیرد. رهایی یعنی این که بدانیم می‌شود با اعمال و رفتارهای انسانی بر این انسان افسارگسیخته لجام زد؛ لجام را کشید تا این موجود هدایت شود. باید از هسته‌ی دنیای خیالی و تصویری برون آمد و باید در زندگی خود دخالت کرد، باید از این وانموده که به عنوان دنیای واقعی به ما نشان داده شده، عبور و به آزادی برسیم. از آزادی نباید ترسید؛ شرایط عبور از وضعیت فعلی را می‌توان در همین آزادی جست‌وجو کرد.