نقش پاکستان در روند صلح افغانستان

ریحان تمنا
نقش پاکستان در روند صلح افغانستان

پاکستان، اقتصاد شکننده دارد. بدون کمک‌های خارجی و وام‌هایی که از نهادهای مالی بین‌المللی می‌گیرد، دچار آشفتگی و از هم پاشیدگی اقتصادی می‌شود و نه تنها در رقابت با هند ناکام می شود بلکه حتا احتمال فروپاشی سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی نیز در آن محتمل است. از بدو تاسیس این کشور، وضعیت اقتصادی آن وابسته به تحولات منطقه‌ای بوده و با استفاده از بازی‌های ژئوپلیتیکی توانسته است خود را سر پا نگهدارد و از سقوط خویش در گرداب مشکلات اقتصادی و کاهش ارزش پول ملی خود جلوگیری کند. نزدیک به سی سال است که بخشی از درآمدهای اقتصادی اسلام آباد از طریق تحولات افغانستان و رقابت‌های هند و چین به دست می‌آید. پاکستانی‌ها، به خوبی دریافته‌اند که جهاد در افغانستان و رقابت دهلی نو – پکن، می‌تواند برای این کشور نان‌زا باشد و درآمد خوبی از بازی‌های جاری در منطقه به دست بیاورد.

با آغاز شورش‌های ضد حکومتی در ۱۹۷۹ در افغانستان، پاکستان به این جمع‌بندی از مسائل رسید که زمان بهره‌مند شدن از تحولات همسایه‌ی شمال غربی‌اش رسیده و باید از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. قطب‌بندی جهان در زمان جنگ سرد و صف‌بندی منطقه‌ای در آن برهه‌، باعث شد که پاکستان برای در امان ماندن از سایه‌ی سنگین شوروی و باخت بازی به متحد آن در کابل، به جبهه‌ی غرب بپیوندد. امریکا نیز که خواهان جبران شکست خود در ویتنام بود و از خطر گسترش کمونیسم در دنیا می هراسید، امکانات مالی، مادی و تجهیزات نظامی زیادی را در اختیار پاکستان قرار داد تا از آن مجرا نیروهای نیابتی را در مقابل حکومت کابل تحت حمایت شوروی، به میدان‌های جنگ بفرستد. همچنین عربستان و برخی از کشورهای عربی منطقه‌ی خلیج فارس نیز برای تخلیه‌ی نیروی اسلام‌گرایی کشورهای‌شان و عقب زدن ایران در منطقه‌ی جنوب و غرب آسیا، به پاکستان به‌عنوان یک متحد استراتژیک می نگریستند و کمک‌های زیادی کردند. اسلام آباد با استفاده از این شرایط و امکانات، بخش زیادی از کمک‌های مذکور را برای بازسازی و نوسازی ارتش و اقتصاد خود به کار گرفت. در سوی دیگر، با اوج‌گیری رقابت هند با چین در حوزه‌ی اقتصادی، تجاری و نظامی، پاکستان در صف همکاری و اتحاد با چین قرار گرفت و از پکن کمک‌های زیادی را وعده گرفته و دریافت کرده است.

راهبردی که ارتش پاکستان در سی سال اخیر در عرصه‌ی حکومت‌داری در پاکستان اتخاذ کرده،  این است که  از مجرای بازی‌های ژئوپلتیکی منطقه درآمد کسب کند و به اقتصاد کشور تزریق کند.  نظامیان پاکستان به خوبی با بازی و بازیگران منطقه‌ای در جنوب و غرب آسیا آشنایی و ارتباط دارند. در خاورمیانه به موازنه‌ی قوا و تعادل میان ایران و عربستان با محوریت منافع پاکستان تاکید دارند. این بحث که عربستان سعودی در دهه‌های اخیر قرن بیست، به پاکستان بودجه‌ی ساخت سلاح اتمی را داده است، هنوز داغ است. امروز ماشین جنگی عربستان سعودی به این موضوع دلگرم است که در صورت دستیابی ایران به سلاح اتمی، ریاض بمب اتم ساخته شده و تکثیر شده را، از اسلام آباد وارد کرده و توازن وحشت را ایجاد می‌کند.

نظامیان حاکم بر پاکستان، به خوبی از روابط اسرائیل با هند واقف‌اند و از میزان حساسیت تهران در قبال این ارتباط آگاهی دارند، از این رو تلاش می‌کنند که در کنار حفظ روابط خود با ریاض، با تهران نیز روابط دوستانه‌ای را داشته باشند. این گمانه وجود دارد که جنرالان با صلاحیت ارتش پاکستان، برای جلب همکاری و حمایت ایران در مسأله‌ی کشمیر و مقابله با هند، به صنعت موشک‌سازی ایران، فرمول تزریق کرده‌اند و همکاری‌های فنی را ارائه کرده‌اند تا از یک سو ایران را در کشمکش‌های جنوب آسیا با خود داشته باشند و از سوی دیگر، توازن وحشت را به صورت نسبی میان ایران و اسرائیل در منطقه را به نفع تهران ایجاد کنند. تاکنون پرونده‌ی عبدالقدیر خان، پدر اتمی پاکستان، در محل توجه مقامات امریکایی است. عبدالقدیر خان، متهم به فروش فرمول‌های ساخت موشک به ایران است. بعید به نظر می‌رسد که عبدالقدیر خان، خارج از دایره‌ی تصمیم‌گیری نظامیان حاکم بر پاکستان، به ایران فرمول‌های ساخت موشک را داده باشد.

در افغانستان زمان مجاهدین و دوره‌ی طالبان، پاکستان منافع اقتصادی و تجاری زیادی را برای خود تعریف کرده بود. هنگامی که بخشی از مجاهدین به سیاست‌های اسلام آباد تمکین نکردند و سرباز زدند، بخش دیگر مجاهدین با حمایت نظامیان پاکستان به جنگ خونین داخلی دست زدند و نظام نوپای اسلامی را دچار شکست کردند. با ظهور طالبان، قلمرو افغانستان به حیات خلوت پاکستان تبدیل شد. پاکستانی‌ها تقریبا خیال‌شان آسوده بود که افغانستان به بخشی از قلمرو تحت حاکمیت آنان در آمده و کنفدریشن پاکستان – افغانستان شکل می گیرد. طرح کنفدراسیون‌سازی این دو کشور، با توجه به منافع اقتصادی، تجاری، مالی، فرهنگی و نظامی پاکستان در مقابل هند مطرح شد. جنرالان ارتش، به این باور بودند که منابع طبیعی، آب های جاری، جغرافیای وسیع و جمعیت مسلمان و ایدئولوژیک افغانستان می‌تواند در راستای برنامه‌های توسعه‌‌طلبانه‌ی اسلام آباد، مفید واقع شود.

افغانستان می‌توانست راه بنادر پاکستان را به آسیای میانه و چین باز کند و همچنین کمربند اقتصادی‌ای را که چین در نظر دارد، از طریق آن بر منابع غنی انرژی و بازارهای بالقوه‌ی منطقه تسلط یابد را، حمایت و گسترش دهد. این همه فقط و فقط در گرو تسلط بر افغانستان میسر بود. طالبان ماموریت داشتند تا راه را برای الحاق افغانستان به حاکمیت پاکستان هموار کنند؛ اما مقاومت ضد طالبان و تحولات (۱۱سپتامبر) مانع تحقق این رویاها شد. بعد از روی کار آمدن نظام جدید افغانستان در ۲۰۰۱، حمایت از طالبان برای مدتی زیرزمینی و منفعلانه بود؛ از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۶ طالبان نیروی مضمحل دانسته می‌شد. با تقویت جایگاه و نقش هند در معادلات افغانستان  و افزایش سطح روابط کابل – دهلی نو، حملات مرگ‌بار و مبارزه‌ی مسلحانه مجددا شروع شد. طالبان دوباره به صحنه برگشتند و تاکنون در مقابل نیروهای ایتلاف بین‌المللی و نیروهای امنیتی افغانستان می‌جنگند و این بازگشت، سیاست باز احیای جایگاه پاکستان، توسط جنرالان «آی اس آی» و ارتش بود.

از ابتدای حملات امریکا به پایگاه‌های طالبان و القاعده در افغانستان در ۲۰۰۱، بخشی از گروه طالبان خواهان مذاکره با واشنگتن شدند؛ اما در آن زمان روحیه‌ی حاکم بر کاخ سفید، پیروزی از طریق جنگ بود که بعدها طالبان نیز تجدید قوا کردند و مجددا به میدان جنگ بازگشتند و بحث صلح به حاشیه رفت.