ما خو بازهم کمی خوب زندگی کدیم وا به جان شما جوانا!

نیما کاوه
ما خو بازهم کمی خوب زندگی کدیم وا به جان شما جوانا!

همکارم را، همواره هنگامی که شوق سگرت به سرش می‌زند تا بیرون همراهی می‌کنم و درکنارش می‌ایستم، او سگرت دود می‌کند و من خط خطی‌های دودسیگارش را به تماشا می‌نشینم.

چهارزانو نشسته است، موی سر و ریشش مثل برف سفید می‌زند. سگرت زیرلب گذاشته بی‌خیال زندگی، دود می‌کند. بعد از سلام گفتم: «اینه کاکا هم می‌زند (دود) می‌کند.» خنده کرد و گفت: «کاکا پنجاه سال است که می‌زند(سگرت دود می‌کند).» بدون اینکه دیگر حرف بزنم، شروع کرد و گفت: «دریادل و قصه‌گو استم. زندگی را به این ریش سفیدم نبینید، شما جوان استید، روی خوش زندگی را ندیدید، مزه نکردید.» به زرورقی که پیش رویش برقک می‌زد، اشاره کرد و گفت: «به اندازه‌ی همی هم مزه‌ی زندگی را ندیدید! دیدید؟» با علامت تایید سرجنباندم که نی. «آرامی بود، سنه‌ی ۴۸، بهترین سیگرت‌ها را می کشیدیم، امنیت بود، آرامش بود، تا جای عدالت و آزادی هم بود. آزادی و عدالت که در آن ترس وجود نداشت. خدا ظاهرشاه را بیامرزد، بعد از او داوود را هم بیامرزد، نجیب را خو بخی بخی بیامرزد جنتا جایش باشد، حتا در زمان طالب‌ها بهترین امنیت بود، مردم از هیچ‌کسی جز طالب نمی‌ترسیدن؛ اما حالا ببین که چه وضعیت اس؟ آدم آدم می‌خورد، کسی از خانه بیرون شده نمی‌تواند؟ شما را بخدا د دمی دهلیز ببین! رفتیم رای دادیم ۳۵میلیون آدم چشم به راه همین‌ها استند، و تو ببین که این‌ها مصروف چه استند؟ گمش کن زندگی نیست، دربدری است. ما خو بازهم کمی خوب زندگی کردیم وای به جان شما جوانا! از روزی که تولد شدید، جنگ، ناامنی، گرسنگی و دربه‌دری، از عشق و عاشقی خو شاید ذره هم نچشیده باشید، چون امنیت نیست، آدم عاشق از عالم و آدم می‌ترسد، از صدا پایش گرفته تا جلو جلو رفتن سایه‌ی سرش. ای عشقای فیس‌بوکی عشق نیس، صبح می‌بینی که غوغای فیس‌بوک دنیا ره پورکده، آدم از دست و پای خودش هم می‌ترسه.»

حرف‌هایش که داغ‌ترشد، دود سیگارش هم زیادشده رفت و گفت برای‌تان بگویم که این دود شریک زندگی‌ام اس، رفیق و همراهم، در هرجا و در هر حالت این تسکین دهنده‌ی مغزم اس.»

نخ سیگارش را در حالی ‌که در آشغال‌دانی می‌تکاند، می‌گوید: «بدتر از همه بی‌فرهنگی در این ملک اس. گلاب به روی، ای مردم حتا مرداری خوده هم د سرک می‌کنن.»